سلام ، ازاده هستم٣٣ساله از تهران، داستان ماله زمان ١٨ سالگیمه ،چندوقت پیش متوجه شدم كه سایت داستان سکسی قابلیت چت رواضافه كرده،یه شب تو چت با یكی ازكاربرها،ازم راجع به اولین سكسم پرسید،براش تعریف كردم وراجع بهش صحبت كردیم،به ذهنم رسید كه چرا داستانم رو كه واقعیه براتون اپ نكنم،برای اینكه داستان طولانی نشه مطالب غیر ضروری رو نمی نویسم،اخرهای سال ٨١بود ، با دختر خاله م شیما كه سه سال از من بزرگتره و خیلی شیطون بود با دوست پسرش مهران كه فامیل دور شوهر خالم میشد یه شب شام رفتیم بیرون، وسطهای شام یهو یه پسر خوشتیپ اومد سر میزمون كه پسر عموی مهران بود به اسم میثاق ،اومده بود با مهران كاری داشت ، منو شیمارو كه دید نشست سر میزمون، اون شب از من خوشش میاد و از مهران میخواد منو باهاش اشنا ، كنه، (تعریف از خود نباشه خوشگلم)،مهران هم بمن اصرار كه قبول كن میثاق بچه باحالیه…. خلاصه بعد دو سه بار بیرون رفتن ٤ تایی ،ترسم ریخت و رضایت دادم باهاش دوست شم،٢٥ ساله بود و خوش زبون،بدلم نشست، اما من خیلی بچه و ترسو بودم و ضمن اینكه نزدیك كنكور بود… دو سه ماهی تلفنی صحبت میكردیم و چند باری همو میدیدم ، گاهی تنها ،گاهی هم با شیماو مهران میرفتیم بیرون، تنها كه بودیم تو ماشین منو میبوسید و لبامو میخورد، یماه قبل از كنكور ندیدمش تا بعد كنكور،خیلی دلم براش تنگ شده بود ، دیگه بهش عادت كرده بودم و دوسش داشتم،یشب اومد دنبالم با هم رفتیم بیرون و تو ماشین كلی ازم لب گرفت و دستشو كرد تو مانتوم و سینه هامو مالید، شب بهم گفت خیلی حالم خرابه و ای كاش پیشم بودی و مال خودم میشدی و از این دست حرفها، منم یدونه دختر افتاب مهتاب ندیده كه كل سكس تو ذهنم صحنه های عشق بازیه تو فیلمها بود، حقیقتش خیلی سر در نمیاوردم و فكر میكردم سكس همینه…. جریانو واسه شیما گفتم ،كلی بهم خندید و مفصل راجع به دادن و كردن برام توضیح داد و یه چند تا سوپر نشونم داد …..و اخرش گفت ولی حواست باشه مهران قبلا واسم از دختر بازی های میثاق زیاد تعریف كرده، باهاش خونه نرو، یا اگه رفتی در همین حد بهش اجازه بده كه باهات وربره یا لای پات بزاره، خودتو بدبخت نكنی …..كلاس توجیهی شیماكه تموم شد ، گفتم اوكی حواسم هست…یه هفته بعد میخواستم برم خونه داییم اینا پیش دختر داییم چند روزی بمونم، اونم تازه امتحانات ترمش تموم شده بود و اومده بود تهران، به مادرم گفتم یكم از مسیرو پیاده میرم واسه پیاده روی،بعد تاكسی میگیرم كه اگه دیر رسیدم شك نكنه، با میثاق قرار گذاشتم بیاد دنبالم، یه كوچه اونور تر سوار ماشینش شدم، همون اول گفت لبو بده بیاد، دهنش بو الكل میداد، یكم لبامو خورد و راه افتاد، گفتم یكم دور بزنیم، تو راه تو یه كوچه ای پیاده شد در یه خونه ای رو زد و در پاركینگ رو باز كرد اومد تو ماشین ، تا خواستم ازش بپرسم كه جریان چیه یهو پشتی صندلی رو خوابوند و من افتادم كف اتاق ماشین، با سرعت رفت تو پاركینگ، گفتم چیكار میكنی گفت خواستم همسایه ها نبینن دختر اوردم ، اینجا خونه دوستمه ،مامان باباش نیستن، میریم بالا ،یكم میشینیم بعد میرسونمت، هم ترسیده بودم هم نمیخواستم بهش بگم نه، میترسیدم ناراحت بشه،رفتیم بالا، یه خونه دوبلكس، وسط هال پایین ٤ تا پسر نشسته بودن جلو تلویزیون فوتبال بازی میكردن و بساط مشروب و مزه هم پهن بود، فهمیدم از اینجا اومده دنبالم، مارو دیدن بلند شدن و خیلی مودبانه سلام كردن،میثاق گفت میریم بالا، منو گذاشت تو اتاق یكی از پسرا كه صاحب خونه بود و دوست صمیمیش میشدگفت برم یه پیك بزنم بیام،خیلی استرس داشتم، گفتم میثاق از اینجا بریم، زشته ،اینا چی فكر میكنن، گفت نگران نباش عشقم بهشون گفتم كه دوست دختر فابریكمی و قراره ازدواج كنیم وای نمیدونین چه حالی شدم ، دوسش داشتم ولی تو یه لحظه عاشقش شدم…. رفت یه ربع بعد اومد بالا، خیلی مشروب خورده بود، یكم حرف زد ،دید معذبم،دلقك بازی در اورد استرسم كم شد، بعد اومد پهلوم رو تخت نشست و مانتو و رو سریمو از تنم در اورد و كش موهامو وا كرد و دست انداخت تو موهام، سرمو كشید جلو و شروع كرد خوردن لبام… دستشو از زیر بلوزم كرد تو و یكی از سینه هامو گرفت و فشار داد،اون موقع سینه هام ٨٠ بود همینجور كه لبامو و گردنمو و گوشامو میخورد بلوزمو كشید بالا ، یه مقاومت الكی كردم ولی در اورد ، چشش افتاد به سینه هام گفت جووووون ، من اینارو چیكار كنم، بعدسوتینمو وا كرد و منو خوابوند به پشت اومد روم شروع كرد سینه هامو مالوندن و خوردن ، صدای ناله م در اومده بود میترسیدم صدامو بیرون از اتاق بشنون ولی اون با صدای بلند قربون صدقه سینه ام میرفت و نوكشونو با ملچ ملوچ میخورد،سفتی كیرشو رو بدنم حس میكردم، میخورد و میلیسد و پایین تنه شو فشار میداد بهم ، دستشو كرد تو شرتم ، نمیخواستم كار به اونجا بكشه ، یاد حرف شیما افتادم كه میگفت مراقب باش،گفتم نه میثاق خواهش میكنم، نه نه نه….. توجه نكرد فقط با شهوت گفت فقط یكم، گفتم دستتو در بیار، توجه نكرد،داشت لبای كسمو میمالیدهم لذت میبردم، هم خجالت میكشیدم، گفت فقط یكم باهاش ور برم كاری ت ندارم، خودمم خیلی حشری بودم ولی سعی داشتم نزارم كار به اونجا بكشه، كسمو میمالید و انگشت میكرد میگفت جوووون چه خیسه، كسم مو داشت، از خجالت اب شدم، برم گردوند شرتم و شلوارمو با هم دادپایین، گفتم تورو خدا نكن دیرم شد بریم، گفت نگران نباش عشقم فقط یكم میزارمش لای پات ٥ دیقه؟ باشه؟ حالمو نگیر دیگه… دلم نیومد نه بگم، گفتم باشه فقط سریع، كیرشو انداخت لای پام از پشت، صورتم تو بالش بود ، هیچی نمیدیدم ولی حسش میكردم ، اولین بار بود كیرو لمس میكردم، رفت لای پام از سوراخ كونم رد شد لیز خورد وسط كسم و كله ش خورد به چوچولم ، حس خوبی بود ،حالم بد شد حشری شده بودم،گرم بود و سفت و داغ، داشتم كشفش میكردم، میاورد بالا اب كسمو میمالید به سوراخ كونم و قربون صدقه م میرفت، اروم اروم میمالوند و حرف میزد ، سرشو كه فشار میداد و میخورد به چوچولم میخواستم از حال برم ،داشتم كیف میكردم اورده بود بالا میمالید به سوراخ كونم،چشام بسته بود اروم با تكونهای اون اه میكشیدم ، كه یهو ………..همون چیز داغ سفت و گرم با شدت پایان و بدون لحظه ای مكث تا خایه رفت تو كونم، یه لحظه بدنمو برق گرفت، تو كونم و زیر شكمم درد پیچید، چشام از درد سیاهی رفت ، جیغ زدم ،میخواستم در برم ، دهنمو گرفتو و شروع كرد تلنبه زدن تو كونم،هر چی تقلا میكردم نمیتونستم از رو خودم حركتش بدم، تو كونم تلنبه میزد ،یه ربع شده بود،به نفس نفس افتاده بود، دیگه ساكت شده بودم و اروم گریه زاری میكردم،دستشو از دهنم برداشت، با گریه زاری گفتم تورو خدا در بیار دارم از درد میمیرم، گفت به شرطی كه صدات در نیاد ،خواست ببوستم نزاشتم، از ترس و درد داشتم سكته می كردم، دهنم بسته شد، كیرو از تو كونم كشید بیرون، دوباره انداخت لای پام، گفت برگرد بزارم لای پات ابم بیاد، فكر كردم این عذاب تموم میشه، بر گشتم، پاهامو وا كرد شروع كرد چوچولمو مالوندن، دیگه لذت نمیبردم فقط میخواستم زودتر تموم شه،نگاش نمیكردم ، دو سه بار صدام كرد جواب ندادم، با چوچولم كه ور رفت هی كسمو وا میكرد نگاه میكرد و میگفت جوووون، تو دیگه چه تیكه ای هستی، پاهامو بست كیرشو انداخت وسط خط كسم، یكم مالید و انگشت کرد لای كسم ،كامل خودشو انداخت روم یهو دستشو گذاشت رو دهنمو این دفعه كیرشو با فشار كرد تو كسم ، این دفعه دیگه واسه دو سه دیقه تو حالت نیمه بیهوشی بودم ، از ترس و بدبختی و درد از حال رفتم، فقط تكون خوردن كیرشو تو كسم و فشار هیكلشو رو تنم حس میكردم، چند دیقه گذشت ، ازدرد و اسپاسم عضلات لگنم گریه زاری میكردم،هر چی التماس میكردم توروخدا در بیار تمومش كن توجه نمیكرد،یه چند دیقه تو كسم تلنبه زد و چند بار بهم گفت جنده لاشی كوچولوی خودمی ،به پرده ی بكارتم فكر میكردم و اینكه بدبخت شدم كه دوباره كیرشو در اورد و از روم پاشد یه لحظه خوش حال شدم كه تموم شد كه برم گردوند افتاد پشتم فهمیدم میخواد بكنه تو كونم تقلا كردم نشد، بزور ولی با حرفهای قشنگ قربونت برم و كوچولوی خودمی بازم كرد تو،انقدر درد وسوزشش شدیدتر از بار اول بود ،فقط هق هق گریه زاری میكردم، یه سه چهار دیقه دیگه كونمو گایید و بلاخره اب كثیفش اومد و تو كونم خالی كرد، بازم كونم سوخت، انقد روبدنم موند كه كیرش كوچیك شد ى لیز خورد از تو كونم بیرون، بعد افتاد كنارم، خواست بوسم كنه نزاشتم، خندید گفت مرسی ، عااالی بود، پاشدم همینجوری كه پایان تنم میلرزید و گریه زاری میكردم تند و تند لباس پوشیدم، میخندید میگفت اقلا خودتو بشور، گفتم میخوام برم عوضی منو از اینجا ببر، پاشد اومد جلو خواست بغلم كنه هلش دادم عقب، با عصبانیت گفت جنده لاشی خانم كستو جای دیگه دادی اداشو واسه من در میاری ؟ برو پتیاره كس پاره تو جمع كن، حرفشو نه فهمیدم ،نه واستادم ادامه بده ،در اتاقو وا كردم زدم بیرون، پسرا تا پاشن خودشونو جمع كنن من مث باد از خونه زدم بیرون ،دوییدم تو خیابون، نگم چجوری تا خونه داییم رفتم و چه جوری واسه دختر داییم تعریف كردم، تا شب تنم میلرزید،اون زنگ زد به شیما،اونم اومد، هر دو شوكه و ناراحت بودن،بیشترازاینكه بهم تجاوز شده بود و خودم نمیخواستم،جفتشون خیلی دعوام كردن، من فقط گریه زاری میكردم،شیما زنگ زد به مهران،مهران هم پا شد رفت دعوا و كتك كاری ولی چه فایده، …..تازه یاد پرده م افتادم ، گفتم بچه ها من خون ندیدم…. شرتمو نگاه كردن دیدن تمیزه، دختر داییم خواهریكی از دوستاش مامای بیمارستان هدایت بود،بهش زنگ زد و جریانو گفت ، بهم گفت فردا میریم پیشش معاینه ت كنه،اون شب با ارامبخش و مسكن خوابیدم، نمیتونستم برم دسشویی، از هر دوطرف درد داشتم و میسوختم بخصوص كونم، فردا رفتیم پیش لادن،معاینه كرد، گفت كونت بدجوری زخمه ولی خوب میشه باید پماد بزنی و ملین بخوری كه زودتر خوب شه، اما پرده ت ارتجاعیه، پاره نشده (بهترین خبر زندگیم بود )، ولی معلومه بهت تجاوز شده اگه بخوای میتونی شكایت كنی اثراتش هست ،تا چند روز وقت داری………..از شكایت و ابرو ریزی میترسیدم، از اینكه مادر پدرم بفهمن، ولی بخاطر پرده م كمی اروم شدم، یكم حالم بهتر شد،از نظر روحی خیلی اذیت شدم، چند روز طول كشید حالم خوب شه،چند روز بعد ،میثاق كه منو خر گیر اورده بود ،باز هم بهم زنگ زد ،ازم عذر خواهی كرد و كارشو ربطش داد به مستی ،انقد زبون ریخت تا دوباره باهاش اشتی كردم،رفتیم بیرون ولی بهش اجازه ندادم بهم دست بزنه، از رفتاراش می فهمیدم بهش مزه كرده و میخواد بازم بكنه، ولی نمیخواستم ، دید نمیشه بیخیالم شد،دانشگاه ارومیه قبول شدم ،رفتم ثبت نام، حدودا تاشهریور تك و توك دیدمش و باهاش حرف میزدم ، سعی میكرد با قول ازدواج خرم كنه،تا با اصرار شیما و نصیحتهای دختر داییم كلا كات كردم، دوسش داشتم ، اولین مرد زندگیم بود،ولی اون تجاوز هم برام غیر قابل قبول بود، خاطره ی بدی بودكه به مرور زمان تو دوران دانشجویی و بعدش زندگی روزمره كم رنگ شد،ولی فراموش ؟نه، هرگز ،هنوز نبخشیدمش……از زندگی خودم بعد این اتفاق دیگه نمیگم كه عادیه ،مثل بقیه زندگیها،ده سال از اون ماجرا گذشت………….سه ساله پیش ،روز عاشورای تو خونه یكی از فامیلهای دور دیدمش ،خیلی درب و داغون و شكسته بود،با این حال شناختمش،اون منو ندید،جریان دیدنشو واسه شیما تعریف كردم ،شیما از رو فضولی زنگ زد به مهران و امارشو در اورد(شیماو مهران هردو مجردن ولی سالهاست با هم دوست نیستن).. اما ماجرای زندگی اقا میثاق ،؛؛؛ ٥ سال بعد تجاوز به من،بلاخره ادم بده ی قصه ما ، عاشق یه دختری میشه به اسم غزل(عاشق میشه)با كلی بدبختی و بدون رضایت پدر دختره ازدواج میكنن، دو سال بعد ازدواجش برای گرفتن اقامت ،٦ ماه میره امریكا، وقتی میاد به رفتارهای زنش مشكوك میشه ،زیر نظر میگیرتش و دركمال ناباوری بلاخره میفهمه زنش با دوست صمیمیش (همون كه تو خونه شون منو كرده بود)رابطه داره و بهش خیانت میكنه ، اونم دو سااااااال دچار یه شكست عشقی توام با ابرو ریزی میشه كه بلاخره منجر به طلاق میشه، دختره روز عروسیش با دوست صمیمی این اقا ٤ ماهه باردار بوده….. میثاق میره امریكا ولی اونجا هم نمیتونه بمونه، بر میگرده و میشه دائم الخمر،بله دوستان دنیا اینه.هر كسی دیر یا زود جواب كاراشو میگیره، خیلی لذت بخشه دیدن افرادی كه دارن تاوان گناهانشون رو پس میدن،خیلی متن رو خلاصه كردم انشالله از داستان نویسی م بدتون نیومده باشه، خدا نگه دار. ازاده _ك فروردین ٩٧نوشته آزاده
0 views
Date: February 25, 2020