دوران خوب گی

0 views
0%

بعد از رفتن همايون تنها شدم و تقريبا پایان تابستان را تو خونه بودم؛ زياد اهل تو کوچه رفتن و فوتبال بازي کردن و اين حرفا نبودم البته تو کوچه ما هم بچه هم سن وسال من نبود يا خيلي بزرگ بودن و يا شش هفت ساله بودند. اکثر اوقات به روابطي که با همايون و آن حال آخر با کتايون فکر ميکردم . ديگه باورم شده بود که با کمي تحريک سوراخ کون هر چه بخواهي باز ميشه يک روز تصميم گرفتم ببينم سوراخ کون خودم تا چه حد باز ميشه روي اين حساب يک شب وقتي همه خواب بودن رفتم تو دستشويي تا آن جا که امکان داشت خودم را تمييز کردم بعد برگشتم تو اتاقم و آرام و بي سروصدا در اتاق را از داخل قفل کردم بعد هم قوطي وازليني را که همان روز خريده بودم در آوردم جلوي تختم روي زمين يک وري دراز کشيدم و از زيرتخت آيينه اي کوچکي که از حمام آورده بودم تنظيم کردم که کونم را ببينم کمي وازلين برداشتم و به درسوراخم ماليدم و کم کم شروع به تو کردن انگشتم کردم بعد از چند دقيقه سه تا انگشتم تو رفته بود ولي هر کار کردم چهار انگشتم تو نمي رفت البته تو ميرفت ولي خيلي کم دستم را برداشتم و توي آيينه سوراخم رانگاه کردم حسابي بازشده بود. دوست داشتم ببينم تو آن چه خبره ولي حداکثر به اندازه طول انگشتم مي تونستم داخل کونم را حس کنم کمي به دو انگشت توي کونم را ماليدم خيلي لذت داشت از حالتي که همايون رو مي خوابيد لذت بيشتري داشت حسابي خوش حال شدم که روشي براي حال کردن پيدا کردم. توي اين هيروبير چشمم به نانچيکو ام افتاد که افتاده بود زير ميز برش داشتم يک هوا باريک تر از کير همايون بود هوس کردم امتحانش کنم. برش داشتم و کمي وازلين بهش ماليدم و گذاشتم در سوراخم و کمي فشار دادم. کمي وارد سوراخم شد. درد داشت ولي نه زياد که قابل تحمل نباشه. درست بود که سه چهار انگشت کلفت تر از قطرنانچيکو بود ولي به هر حال انگشت خيلي انعطاف پذيربود. کم کم فشار رابيشتر کردم چند لحظه بعد تقريبا نصف اون رفته بود تو ( تقريبا به اندازه طول کير همايون ) . باورم نمي شه اين قدر راحت تو رفته باشه. دلم حسابي به خاطراون همه فرصت هاي که از دست داده بودم ، سوخت . با وجود اين که نانچيکو يک جسم چوبي بود و اصلا گرما و نرمي کير را نداشت ولي با اين وجود خيلي کيف داشت. اون شب يکي دوساعت مشغول فرو کردن نانچيکو تو کون خودم بودم. اون شب براي اولين بار متوجه شدم با وجود اين که کون دادن لذت داره يک مشکل اساسي داره آون هم اين است که آدم ارضاع نميشه نهايتش از دادن خسته بشه. من هم کم کم خسته شده بودم و با دستمال سوراخم را تمييز کردم و برگشتم يک جلق اساسي به ياد همايون زدم. البته روز بعد تا غروب سوراخ کونم مي سوخت ولي بعدخوب شد. از آن شب به بعد تقريبا هر وقت که شب خسته نبودم و برنامه اي نداشتم ( مثل درس ، مهمان ، فيلم و…. ) يک چيزي تو کونم فرو ميکردم با خودم حال مي کردم از پوت پينگ پنگ گرفته تا خيار و دسته پيچ گوشتي را امتحان کردم واين وضعيت ادامه داشت تا دومين شريک جنسيم را پيدا کردم. سال اول دبيرستان که شدم ميخواستم برم رشته رياضي و اسمم را تو يک دبيرستان نزديک خونمون نوشتم ولي يک روزخالم اومد خونه ما و به مادرم گفت اشتباه کرديد اسم منو تو اون دبيرستان نوشتيد و دبيرستان فلان که پسرم اونجا درس مي خونه آمار قبولي کنکورش بالا تره واز اين حرفا مادر هم دوري راه رابهانه کرد و گفت آونجا به خونه شما نزديکه ولي بابک بايد هر روز کلي تو راه باشه تا بره مدرسه و….. سرتان را درد نيارم قرار شد اسم منو تو اون دبيرستان بنويسند قرار شد فردای اون روز با پسر خالم برم ثبت نام . پسر خالم ( حميد ) پسر برقراري بود هم ورزش کاربود و تو مسابقه هاي کشتي مدارس مقام آورده بود و هم درس خوان بود وهر سال شاگرد اول کلاسشون بود برخورد مدير مدرسه هم خوب بود واسم منو نوشت و گفت انشالله بابک خان هم مثل حميد باعث افتخار مدرسه به شد البته من دانش آموز تنبلي نبودم ولي خود حداکثر شاگرد دوم سوم کلاسش مي شدم حالا بماند که به خاطر اين حرفا و امثال آن الکي الکي واقعا درش خوان شدم . تو راه برگشت به خونه هم حميد همش منو نصيحت ميکرد که اين طور درس بخونم و فلان جور تمرين کنم و ….. راستي نگفتم حميد دوسال از من بزرگ تر بود و سال سوم رياضي بود. يک شب که خالم اينا مهمون ما بودن من هم ( البته بدون منظور ) رفتم کتاب جبرم را آوردم و از حميد سوالي کردم و آون هم جواب سوالم را داد خالم حسابي کيف کرده بود و به حالت پز دادن گفت هر وقت سوال داشتي بيا خونه ما و از حميد سوال کند. اصلا بيا با حميد درس بخون. قيافه حميد تو هم رفت انگار از اين دردسري که مامانش براش تراشيده بود ناراضي بود. خلاصه اون شب گذشت و چندين روز بعد باز هم تو حل تمرينام گير کردم وراهي نداشتم بجز رفتن سراغ حميد. بعد از اون چند بار ديگه هم رفتم خونه خاله اينا و با حميد درس ميخوندم ( واقعا درس مي خوندم ) تا اين که يک روز که حميد روي تخت دراز کشيده بود و کتابش را مي خوند و من پايين تخت دراز کشيده بودم و داشتم تمريناتم را حل ميکردم ( ظاهرا از اون بالا کون و کپل من حواسش را پرت کرده بود ) به من گفت بابک تو چرا ورزش نمي کني. من گفتم چرا بعضي وقتا تو خونه ورزش هم ميکنم. گفت نه منظورم کشتي است ، بدن مناسبي براي کشتي داري من که اصلا فکرش را هم نمي کردم حميد از اين حرفا منظور ديگري داره باورم شده بود. خلاصه حميد بلند شد که مثلا چند فن کشتي را به من نشان بده خلاصه کمي با هم کشتي گرفتيم و کم کم حس کردم زياد هم کشتي جدي نيست. توي حرکات مختلف کير حميد را روي بدنم ( دست پشت ران و… ) حس مي کردم که حسابي راست شده. اول خواستم عکس العمل نشان بدم ( روم نمي شد با پسر خاله ام رابطه برقرار کنم اصلا فکرش را نمي کردم يک اين طور پسري اهل اين کارها هم باشه ) ولي بعد با چند بار ديگر تماس بدنم با کير حميد از خودبي خود شدم و گذاشتم ببينم چه مي شه. هي فن هاي مختلف را روي من اجرا ميکرد و اخر سر مثلا من را خاک کرد و خودش هم روم دراز کشيد کيرش افتاده بود بين کپل هام . عجب کير درشتي داشت از روي شلوارهم مي تونستم درشتي و داغيش را حس کنم. حميد در همان وضعيت شروع کرد به توضيح دادن درمورد فنون کشتي که صد البته اصلا حواسم به حرفاش نبود. کم کم اون هم از حرف زدن وايساد و توي اون وضعيت چند بار به کونم فشار آورد وقتي ديد من اعتراضي نمي کنم بلند شد و شلوارم را تا روي رانم پايين کشيد و دستش را برد بين کپلهام حس کردم شلوار خودش را هم پايين کشيد و يک مرتبه کلفتي و داغ شهوت انگيزي را بين پاهام حس کردم. برحسب اتفاق ان روز قبل از رفتن به خونه خاله ام برنامه گاييدن خودم و جلق زدن را اجرا کرده بودم و کونم تمييز بود. آرام شروع به ماليدن کونم کرد و بعد هم ي تف زد در کونم و انگشتش را آرام فرو کرد تو. با وجود اين که من با انواع وسايل خودم را گاييده بودم ولي رابطه با يکي ديگه لذت غير قابل مقايسه اي داره با همان يک انگشت شروع کرد به ماليدن سوراخم خيلي سريع سوراخم تا اون جا که مي تونست باز شد. بعد يک بالشت برداشت و گذاشت زير شکم کير من تا کونم کمي قمبل بشه و بعد با تف کيرش را خيس کرد و گذاشت در سوراخم .شروع کرد به فشاردادن ميليمتر به ميليمتر وارد شدنش را حس مي کردم داغ و کلفت بود.کم کم دردم گرفت ولي آنقدر نبود که غير قابل تحمل باشه ميل به دادن در من بيشتر از حس درد بود. بعد از چند لحظه تا ته رفته بود تو . پایان سوراخ کونم را پر کرده بود. حس وجود کير تو کون اصلا و حس وجود ساير چيزهاي که به خودم فرو کرده بودم قابل مقايسه نبود گرم بود و در عين کلفتي يک جور هاي هم نرم بود و از همه مهم تر لازم نبود خودم تکانش بدم. شروع کرد به شاک زدن و آرام کيرش راعقب و جلو مي کرد ديگه نمي تونستم خودم را کنترل کنم و شروع کردم به ناله کردن . کم کم سرعت رفت وبرگشت کيرش بيشتر شد و من هم زير دستش مست شده بودم که يکبار حميد خيلي محکم و سريع شروع به شاک زدن کرد معلوم بود که داره ارضاع ميشه. دلم ميخواست بهش بگم درش بيا و دوباره بکن تا ديرترارضاع شي . يکباره حميد تا اون جا که زور داشت کيرش را فشار داد تو کونم و بعدبي حال اوفتاد روي من چند لحظه بعد بلند شد کيرش را درآورد و رفتخودش را تمييز کنه وقتي به ساعت نگاه کردم ديدم از زماني که حميد شلوار منو کشيد پايين تا ارضاع شدن بيش تر از هفت هشت دقيقه طول نکشيد . باورم نمي شد ميشه تويي اين زمان کوتاه از حالت دو دوست يا فاميل به يک رابطه فاعل و مفعولي رسيد و ارضاع هم شد ياد رابطم با همايون افتادم که شش هفت ماه زور زديم کاري از پيش نبرديم. حميد برگشت کمي ازش خجالت مي کشيدم ولي حميد برگشت گفت کون خيلي باحالي داري تا حالا کجا بودي دوست داشتم کيرش راببينم آخه بي انصاف بدون اين که کيرش را حتي به من نشان بده تپاندش نو کونم وفقط وقتي درش آورد يک لحظه ديدمش و لي ميدونستم بعد از ارضاع فايده اي نداره و حتي اگر هم قبول کنه فقط يک کير بيحال را مي تونم ببينم . بر خلاف انتظارم حميد ديگه درمورد کون من حرفي نزد و دوباره شروع به درس خوندن کرد و من هم بعد از کمي برگشتم خونه چند روز بعد برخلاف هميشه که حميد تو مدرسه کار به من نداشت سراغم آمد و گفت امروز بعد از ظهر بيا خونه ما. من هم که فقط منتظر يک دعوت بودم آن روز مستقيم رفتم خونه خاله و به مادرم فقط تلفن کردم و گفتم درس دارم و آمدم از حميد سوال کنم بعد از ناهار خاله کار داشت و رفت و من موندم و حميد. من سريع رفتم خودم را تمييز کردم و رفتم تو اتاق حميد ديدم لخت مادر زاد روي تخت دراز کشيده و داره با کيرش بازي ميکنه من رفتم کنارش نشستم و حميد دستم را گذاشت رو کيرش من هم از خدا خواست شروع کردم با کيرش و رفتن. کيرش با کير من و همايون خيلي فرق داشت کلفت و مردانه بود کيرش کاملا سفت نشده بود و با فشار دست تغيير شکل ميداد کمي که کيرش راماليدم سرم راگرفت و آرام هدايت کرد به سمت کيرش من به آرامي کيرش را وارد دهنم کردم نمي تونم احساسم را چطور بيان کنم ولي از آن روز به بعد من عاشق کير خوردن شدم کيرش را مک مي زدم و آرام شکل کردن را با دهنم براش اجرا ميکردم حميد هم با موهاي سرم بازي ميکرد و هر از گاهي دستم را مي گرفت مي گذاشت روي کيرش که براش همزمان با دست هم کيرش رابمالم هرچه کيرش سفت تر ميشد کيف ليسيدنش بيشتر ميشد حميد شروع کرد با کونم ور رفتن بعد از چند دقيقه سه تا انگشتش را کرده بودتو کونم و مي ماليد بلند شدو منو بر گردوند و گوشه تخت نشوند طوري که زانو زده بودم رو زمين و سينه ام روي تخت بود و کيرش را گذاشت در سوراخم دوباره گرماي کيرش را در خودم حس کردم شروع کرد به تکان دادن و مثل دفعه قبل زياد عجله نداشت بعد از کمي پوزيشن را عوض کرد خودش تاق باز روي تخت خوابيد و من را نشاند روي کيرش و با دستاش کمرم راگرفت و با حرکت دستاش به من فهموند که خودم بايد تکان بخورم آرام از روي کيرش بلند شدم تا حدي که تقريبا همه کيرش ازکونم بيرون آمده بود و بعد دوباره روي کيرش نشستم اين حرکت را پشت سر هم تکرار کردم بعد از مدتي کمرم رامحکم گرفت و من ديگه نتونستم تکان بخورم معلوم بود نمي خواد زود آبش بيا باز هم پوزيشن را عوض کرد اين مرتبه مرا تاق باز خواباند و پاهامو بالا داد و کيرش را فرو کرد تو کونم چند لحظه همان طور وايساد و به من نگاه کرد حالت هاي حميد مثل همايون دوستانه نبود ولي خوب بلد بود چه کنه و برخلاف همايون که يک بار من فاعل بودم يک بار آو ، حميد فقط حالت فاعلي داشت طوري که يک بار براي خالي نبودن عريضه دست به کونش زدن زياد خوشش نيامد. شروع کرد به شاک زدن هر چند مرتبه يک بار يا کيرش را کامل در مياورد و يا اين که به حرکت تو کونم نگاه ميداشت آخر سر کيرش را در آورد و منو بر گردوند و اين دفعه حتي بالش هم زيرم نذاشت و دوباره فرو کرد تو کونم اين با ديگه واينستاد و تند تند شاک ميزد و يک باره مثل دفعه پيش روي من ولو شد اين شايد چند دقيقه اي به همان حال مانديم برگشت و محکم ازمن لب گرفت و بلند شد رفت خودش راشست من هم پشت سرش رفتم خودم را شستم برگشتم تو اتاق ديدم لباس هاشو پوشيده و روي تخت دراز کشيده کنارش نشستم با وجود اين که مي دونستم ديگه از نظر او داستان پایان شده ولي چون خودم حسابي حشري بودم دستم را روي کيرش گذاشتم کيرش حسابي خوابيده بود دست کردم تو شورتش و کيرش را گرفتم کمي ماليدم وقتي ديدم با وجود اين که ارضاع شده اعتراضي نميکند شلوارش را پايين کشيدم و کيرش را نگاه کيرم هر چند با حالت راست شدش قابل مقايسه نبود ولي ميل زيادي پيدا کردم که دوباره بخورمش کيرش را به دهان گرفتم و شروع به مکيدنش کردم نمي دانم چقدر اين کار راکردم ولي ديدم کم کم کيرش داره بزرگ ميشه و آخرسر حسابي راست شد بلند شد دوباره لباس هاش را در آورد و کيرش را گذاشت در کونم و فشار داد سوراخم بسته شده بود ولي حميد انگار حاليش نبود و تقريبا زورکي فروش کرد تو اولش درد داشت ولي بعد از کمي دوباره نرم شد خودم را ول کردم تا او کارش را بکنه وقتي هم حميد خواست پزيشن را عوض کنه گفتم نه همين طور خوبه آرام دراز کشيده بودم و حميد داشت با هيجان کونم مي ذاشت و معلوم بود به راحتي بار اول اب نميآيد چون ديگه از در آوردن و بي حرکت وايسادن خبري نبود ولي بااين وجود زمان زيادي شايد در حدود نيم ساعت مشغول بود ديگه آخراش به حالت وحشيانه اي من و ميکرد انگار خسته شده بود و از طرفي دلش نمي آمد که بدون ارضاع شدن کار را پایان کنه خلاصه با شديد ترين حرکات ممکن منو کرد وآخر سر آبش آمد وقتي رفتم خودم را بشورم کمي باکير خودم وررفتم و خيلي سريع ارضاع شدم وقتي برگشتم ديدم لباسش را نپوشيده ولي من ديگه حال نداشتم تازه خيلي وقت هم بود که خاله رفته بود و بايد ديگه سروکلش پيداميشد لباس پوشيدم برگشتم خونه تا چند روز بعد منتظر بودم که حميد دوباره سراغم بياد ولي خبري نشد. يک روز زنگ تفريح رفتم جاي که اکثرا حميد و دوستاش با هم جمع ميشدند و جوري وانمود کرده که اتفاقي از اون جا رد ميشم. حميد منو صدا کرد و حال و احوالم را پرسيد بعد از کمي احوال پرسي گفت بابک سوال موال نداري – با يک لبخند شيطنت آميز – من هم گفتم چطور مگه؟ گفت راستش بد جوري دلم براي کونت تنگ شده.گفتم ميخواهي امروز بيام خونه شما. گفت به پدر آبجيم با شوهرش دعوا کرده و پاشده آمده خونه ما قهر با وجود دو تا بچه تسخش نمي شه با خيال راحت جلق زد چه برسه به کون کردن. البته بين خودمان باشه به کسي چيزي نگفتم به خاله اينا نگي ها. حالم حسابي گرفته شد. خونه ما هم که اصلا بدرد اين کارا نمي خورد. چند روز بعد خودم پاشدم رفتم خونه خاله اينا. هم سوال داشتم و همين که پيش خودم گفتم شايد مثل اون وقت ها که خونه همايون اينا کسي بود و ما با کير و کون هم ور مي رفتيم، بشه با کير حميد ور برم. ولي وقتي رفتم اونجا و به وضعيت را ديدم متوجه شدم با اون شلوغ پلوغي اصلا امکانش نيست و اصلا پيشنهادش را هم ندادم. حميد هم هر چند در مورد اين که دنبال راه حلي براي حل مشکلامان هست حرف زد ولي اصلا نه دستي به من زد و نه حتي پيشنهادش را داد. کمي در مورد اين موضوع با حميد حرف زدم و اخر سر هم دست از پا دراز تر برگشتم خونه. يک روز توي يکي از مهماني هاي فاميلي صحبت درس خواندن بچه ها و هوش وذکاوت و… شد. و خاله ام گفت حميد هر شب تا ساعت دوازه يک درس ميخونه و همه درساش عاليه و…. من هم که تجربه اين که به دليل درس نخوندن مادرم دو سه ماه آخر نمي گذاشت برم پيش همايون اين بار حسابي درس خوان شده بودم و مادر من هم حسابي از من تعريف کرد. اخر سر هم گفت از وقتي با حميد دوست شه درساش خيلي خوب شده و… تو اين گيرو دار ديدم که حميد که هر شب تا دير وقت درس مي خونه و دليل خوبي براي رفتن پيشش است و از طرفي امتحانات ثلث اول هم نزديک بود و ….. تو اين هيروبير ديدم حميد به مادرم ميگه خاله مي خوايد قبل از شروع متخانات يک شد شبي بابک بيا خونه ما با هم درس بخونيم. به حميد نگاه کردم از نگاهش معلوم بود آون هم همان فکري را کرده بود که من کرده بودم. خلاصه روزبعد در مورد پيش نهاد حمبد با مادرم حرف زدم ولي مادرم قبول نکرد و کفت حالا فردا نمره هاي حميد کم مي شه مامانش پدرمون را در مياره خودت درس بخون. خلاصه مادرم قبول نکرد روزبعد جريان را به حميد گفتم و چند روز بعد که خاله آمده بود خونه ما به مادرم گفت تا امتحانات شروع نشده بزار بابک بيا با حميد درساشو دوره که که تو امتحانات حميد خودش درس داره واز اين حرفا . مادرم به هش بر خورد ولي از طرفي ديده بود که وضع نمراتم خيلي خوب شده و دلش نيامد جلوي منو بگيره و قبول کرد. از خوشحالي تو پوستم نمي گنجيدم فردا همان روز مستقيم از مدرسه رفتم خونه خاله بعد از نهار رفتيم تو اتاق و من سريع پريدم حميد را بغل کردم ولي حميد خيلي جدي گفت حالا وقتش نيست، اول کمي ميخوابيم و بعد درس هامون را مي خونيم ؛ بعد …. گفتم بعدش که شب ميشه و بايد بخوابيم حميد بالبخند گفت کي گفته تازه دوزاريم افتاد. رواين حساب اول يه يک ساعتي خوابيدم و بعد تا موقع شام درس خونديم کله ام داشت سوت ميکشيد تا اون موقع هيچ وقت حتي شب امتحان هم اين قدر درس نخونده بودم. خلاصه شام خورديم و بعد از شام به حميد گفتم بريم بخوابيم گفت پدر من هر شب تا ساعت دوازده ، دوازده ونيم درس ميخونم اگه حالا بخوابدم که تابلوه چشمتان روز بد نبينه اون شب تا ساعت يک درس خونديم ديگه من که بي خيال شده بودم و داشتم از زور خواب مي مردم . آخر سر حميد رضايت داد و گفت بخوابيم. من رفتم پهن شدم تو رختخواب که حميد آمد بيخ گوشم گفت نمي ري خودت را تمييز کني. من که حسابي خوابم ميامد ولي وقتي قيافه حشري حميد را ديدم بي سروصدا رفتم و خودم را آماده کردم حميد چراغ را خاموش کرد و هر دو بي سرو صدا تو رختخواب دراز کشيديم آرام خودم را کشيدم طرف حميد که دوباره گفت حالا نه . حسابي کلافه شده بودم گفتم چرا. گفت مادر بعضي وقتا مياد و از تو اتاق چيزي بر ميداره بزار بخوابه بعد. خاله هم که انگار قصد خوابيدن نداشت. کم کم من خوابم برد که يک مرتبه حس کردم چيزي زير پتو داره تکان ميخوره ديدم دست حميده که داره کمي شلوارم را پايين ميکشه نمي دونم چقدر بود خوابيده بودم ولي يک مرتبه خواب از سرم پريده بود شلوارم راتا وسط ران هام کشيدم پايين و حميد آرام شروع کرد به دست کشيدن به رانم و بعد از کمي دست منو گرفت و برد زير پتوي خودش دستم خود به کيرش. کلفت وداغ بود کمي با کيرش بازي کردم خونه حسابي ساکت بود و فقط نور چراغ قرمزي که توي هال روشن بود از شيشه بالاي در تو اتاق حميد وجود داشت حميد پاشد و رفت خيلي آرام در اتاق را از داخل قفل کرد ديدم حميد شلوار پاش نيست و من هم سريع شلوارم را در آوردم با اشاره دست به من گفت آرام تر. راست مس گفت توي اون سکوت کوچک ترين صدا ميپيچيد. حميد آرام نشست تو رختخوابش و دست منو کشيد طرف خودش و بعد سرم را هدايت کرد طرف کيرش من هم بدون کمتري آتلاف وقت کيرش را تو دهنم کردم و شروع کردم به مک زدن وليسيدن با اشاره به من فهماند آرام تر اين کار را بکنم ولي من فکر کردم منظورش بي سروصدا تر بود و بعد خيلي آرام بيخ گوشم گفت عجله نکن با صبح وقت داريم آرام ميک بزن. من هم خيلي خيلي آرام شروع به خوردن کيرش کردم خيلي حال داد بدون عجله و با آرامش هر چقدر دلم مي خواست مي تونستم با کيرش بازي کنم کيرش چند به تناوب کمي شل مي شد و بعد که مقدارش شل شدن زياد مي شد زير سر کيرش را کمي محکم تر مي مکيدم تا دوباره کيرش سفت شه البته زياد اونجا را مک نميزدم چون ميدونستم سر سه سوت ارضاع ميشه برگشتم و پشتم را کردم طرفش حميد بلند شد تا منو بکنه که با اشاره بهش فهمندم اول وازم کنه اون هم از زير تختش يک تيوپ ژل درآورد و حسابي انگشتش را به آن آغشته کرد و گذاشت در سوراخم و شروع کرد به ماليدن اول يک انگشت بعد دو تا و اخر سر با سه تا انگشت مرا ميشکافد وقتي حسابي شل شد خواست بلند شه که با اشاره بهش فهموندم که کارش را ادامه بده که آرام بيخ گوشم گفت حسابي باز شده من هم گفتم مي دونم ولي دوست دارم. بعد از چند دقيقه رضايت دادم سوار شه آرام کيرش را گذاشت در سوراخم و شروع کرد به تو کردن اين دفعه تقريبا اصلا درد نداشت خيلي زود کيرش تا ته تو کونم بود و شروع کرد به تکان دادن که من دستش راگرفتم و با کشيدن دستش به او فهماندم که روي من دراز بکشه و هر چند ثانيه يک با کيرش را تکان بده حميد هم بعد از شايد ده پانزده دقيقه خلي آرام ( نسبت به دفعات قبل ) آبش آمد و همان طور مدتي کيرش را تو کونم نگه داشت. اتاق تاريک بود و ساعت ديده نميشد ولي فکر کنم يک ساعتي باهم ور رفتيم و هر دو خواب آلوده و خسته بوديم . از طرفي امکان اين که بريم دستشويي و خودمان را تمييز کنيم هم نبود و همان جا با دستمال کاغذي خودمان را تمييز کرديم. حميد خيلي زود خوابش برد ولي من هنوز ارضاع نشده بودم همين که حميد خوابيد يک دست جلق توپ زدم سلام چند وقتي بود که گرفتار بودم و نتونستم به وبلاگم سري به خانمم حالا برگشتم و سعي ميکنم به طور منظم خاطراتم را بنويسم بعد از ماجراي اون شب من و حميد تقريبا به صورت منظم هر ماه يکي دوبار من به بهانه امتحان و درس خوندن شب ها مي رفتم خونه خاله با حميد حال مي کردم تا اين که توي يک مهموني بين پدر من و پدر حميد و چند نفر ديگه از اعضا فاميل دعو شد و قهر و قهر بازي خانواده ها شروع شد اين وسط هم رفت و آمد ما و خانواده خاله اينا قطع شد و ديگه اجازه نداشتم برم خونه خاله. حالم حسابي گرفته شد ولي خوب کاري هم نمي شد کرد. از طرفي امتحانات آخر سال هم شروع شد و من هم که اون سال حسابي درس خون شده بودم حسابي مشغول درس خوندن شدم عملا رابطه خودم با حميد را هم فراموش کردم.البته دوست داشتم که حميد سراغم را بگيره و باز هم باهم حال کنيم ولي پسر انگار نه انگار که 6 -7 ماه کون من گذاشته و اصلا همه چيز يادش رفته بود. خلاصه امتحان ها را داديم و يک روز که براي گرفتن کارنامه آخر سال رفتم مدرسه حميد را تو حياط مدرسه ديدم بعد از کمي حال و احوال گفت بابک چرا ديگه خونه ما نمي آيي من هم گفت خودت که دليلش را بهتر مي دوني حميد آهي کشيد و گفت آره دو نفر ديگه دعواشون ميشه آون وقت چوبش را ما مي خوريم ؛ بعد گفت اگر برنامه جور کنم مياي با هم حال کنيم گفتم اگه آبرو ريزي نشه آره. حميد کمي فکر کرد و بعد گفت حالا برنامه خاصي به ذهنم نمي رسه بعدا باهات تماس مي گيرم داشتيم از هم جدا مي شديم که برگشت و گفت براي تابستان چه برنامه اي داري گفت برنامه خاصي ندارم گفت کلاس شنايي ، باشگاهي ، کلاس زباني و… هيچي من هم با خنده گفتم منظورت کلاس کشتي است بعد هم گفتم به برنامه خاصي ندارم . اون هم گفت بعدا باهات تماس مي گيرم چند روزي از حميد خبري نشد تا اين که روز تماس گرفت که فردا بريم کوه من گفتم کوه چرا گفت تو کاريت نباشه خودت را آماده کن فردا صبح برنامه داريم من گفتم تو کوه خطر داره و از اين حرفا که حميد کفت آونش با من فردا مي ريم کوه اگر ديدي ناجوره کاري نمي کنيم. بعد از تلفن حميد رفتم سراغ مادرم تا اجازه از او اجازه بگيرم با حميد برم کوه اولش مادرم مي گفت اگه پدرت بفهمه عصباني مي شه بعد از کلي خواهش و تمنا راضي شد که من برم ولي درد سره ديگه اي درست شد برادر کوچکم گفت من هم بايد با شما بيام خلاصه با هزار دوز و کلک اون را هم از سر خودم واز کردم و برنامه کوه رفتن با حميد را براي فردا رديف کردم اون شب تا صبح ذوق داشتم که فردا چه خواهد شد آخه تا اون موقع فقط تو خونه اون هم تو اتاق حميد با هم ور رفته بوديم صبح روز بعد کله سحر بيدار شدم و آماده کوه رفتن شدم قبلش هم رفتم حسابي خودم را تمييز کردم. توي ميدون نزديک خونه ما با حميد قرار گذاشته بودم وقتي رفتم ديدم حميد منتظر منه و بعد سريع يک سوار يک ماشين شديم و رفتيم طرف کوه نزديک شهرمان ( من تهراني نيستم ) تو تاکسي هر دو جلو نشسته بوديم با وجود اين که بار ها حميد بدنش به من خورده بود ولي اون حالتي که من و حميد تو تاکسي کنار هم نشسته بوديم براي من خيلي باحال بود و منو حسابي حشري کرده بود وقتي رسيدم پايي دامنه کوه ديدم عجب خر توخري است از هر طرف آدم بود که ميامد و ميرفت به حميد گفتم تو اين شلوغي نميشه گوزيد چه برسه به … . حميد هم معلوم بود که از آن شرايط يکه خورده و گفت که هيچ وقت اين جا اين قدر شلوغ نبوده. هر دو مانده بوديم که چه کنيم. که حميد برگشت و گفت بابک مغازه پدر امروز تعطيله مي خواي بريم اون جا ولي من گفتم که بلاخره يکي از همسايه ها هست و فردا به بابات ميگه و گندش در مياد. نمي دانستيم چه کنيم حميد گفت تا اينجا آمديم بيا بريم با کوه نمي شه که زود برگرديم خونه راه افتاديم و بلاجبار تا جايي که همه بالا مي رفتن بالا رفتيم و حسابي از نفس افتاديم کمي از مسير اصلي کنار کشيدم و نشستيم تا نفسي تازه کنيم حميد حسابي شاکي بود که بعد از اين همه مدت آمديم کاري بکنيم و اين طور گير کرديم ناگاه چشمم به حفره اي در دامنه مقابل افتاد که البته فاصله هوايي زيادي با مسير اصلي نداشت ولي براي رسيدن به آن اول بايد از دره تند پايين رفت و بعد با آويزان شدن از سنگ ها خود را بالا کشيد و به آن رسيد رو اين حساب عملا هيچ کس خلي به آن سمت نمي رفت برگشتم با اشاره به آن حفره به حميد گفتم بريم اون جا که حميد گفت مگه کس خليم ولي سريع دوزاريش افتاد و گفت مي توني بري بالا گفتم سعي خودمان را ميکنيم هر دو با هيجان راه افتاديم وقتي اون بالا رسيديم ديدم جاي جالبي است يک گوشه آن تقريبا از هيچ جاي ديد نداشت و از طرفي اگر کسي از پايين ميامد بالا ما به راحتي متوجه ميشديم. خلاصه تا رسيديم بالا بدون آن که يک لحظه هم وقت تلف کنيم و وايستم نفسي تازه کنيم حميد شلوارش را کشيد پايين و من سريع کيرش را به دهن گرفتم و شروع به خوردن کيرش کردم کيرش حسابي راست شده بود و داغ بود کمي هم عرق کرده بود و بودي باحالي داشت کمي که کيرش را خوردم گفت پدر ول کن من آنقدر حشري شده ام که اگر دو تا ميک ديگه بزني آبم آمده بر گرد بکنمت من هم سريع شلوارم را تا روي زانو پايين آوردم و برگشتم و کونم را قمبل کردم ولي ديدم حميد هنوز با کاندومي که آورده در حال ور رفتن است که من برگشتم به روشي که تو عکس سکسي که تو مدرسه دست يکي از بچه ها ديده بودم کاندوم را گذاشتم تو دهنم و با کمک لب ودهن کشيدم روي کيرش و دو باره برگشتم حميد هم کمي ژل در سوراخم ماليد و کيرش را گذاشت در سوراخم . کيرش مثل دفعه هاي قبل نبود از کاندومش زياد خوشم نيامد . کمي فشار داد ولي کيرش تو نرفت. سوراخ کونم اصلا باز نبود حميد هم شروع کرد به زوردادن که کمکم داشت دردم ميگرفت که به حميد گفتم اين طور نميشه کمي با انگشت باهاش بازي کن تا باز شه حميد شاکي شد وگفت پدر وقت نداريم حالا يکي مياد و گندش در مياد زود تر کارمون را بکنيم و بريم گفتم زورکي که نمي شه خلاصه راضي شد و شروع کرد با سوراخم ور رفتن به شکم روي صخره جلوي خوابيده بودم و او با سوراخم ور مي رفت با وجود اين که دلم ميخواست زود ترسوراخم باز شه ولي آنچنان از شرايط موجود هول شده بودم که سوراخم نه تنها باز نشد بلکه حسابي سفت شد حميد هم متوجه موضوع شد و مرا برگرداند و گفت کمي صبر کنيم هر دو هول شديم اگه شد مي کنيم وگرنه بيخيال نشست کنارم کمي با هم حرف زديم و من همش چشم به کيرحميد بودکه ديدم براي اولين بار حميد به کيرمن دست زد و شروع کرد به ماليدن آن حسابي کيرم راست شد گفت بابک تو دوست ندارد کون من بزاري گفتم چرا ولي گفتم شايد تو دوست نداشته باشي گفت چرا دوست دارم ولي بيشتر دوست دارم کون بکنم گفت مي خواي حالا تو کون من بزاري گفت چرا که نه از تو کولش يک کاندوم در آورد وبه همان سبکي که من کاندوم را روي کيرش کشيدم کاندوم را روي کير من کشيد و چند تا مک هم به کيرم زد و برگشت خودش کمي ژل به سوراخ ماليد و گفت به کن کونش عضلاني و سفت بود و کمي هم موداشت دستهام را گذاشتم روي باسنش و کمي باسنش را ماليدم به کيرم را گذاشتم در سوراخش وکمي فشار دادم آرام کيرم وارد کونش شد و با هر فشارکمي ديگه از کيرم واردش مي شه کونش اصلا شبيه کون کتايون نبود سفت و محکم بود وقتي کمي پاهاش را جابه جا کرد عضلا هاي باسنش فشار باحالي به کيرم وارد کرد به آرامي شروع کردم به عقب وجلو کردن کيرم . کم کم سرعت شاک زدنم زياد شد که حميد گفت قبل از اين که آبت بياد برگرد من هم کون تو بزارم من هم کير را در آوردم حسابي راست شده بود شروع کردم به ماليدن کير خودم که حميد مرا برگرداند و شروع کرد به ماليدن سوراخم با انگشت . سوراخم حسابي باز شده بود و ماليدن هم زمان کيرم و سوراخم حسابي سر حالم آورده بود که حميد بلند شود و کيرش را گذاشت در سوراخم با کمي فشار کيرش تا ته رفت تو شروع کرد به شاک زدن و هر چند لحظه يک بار با کير من هم ور مي رفت . ديدم که سرعت شاک زدنش داره زياد ميشه که گفتم بزار من بکنم که حميد اصلا جواب نداد دانستم که حالا آنقدر حشري شده که اصلا گوشش به اين حرف ها بدهکار نيست ولي با اين وجود هنوز باکيرم ورمي رفت حرکت تند حميد روي کيرم تکان هاي شهوت انگيز کيرش توي کون من و حالت التهاب قبل از ارضاع حميد آنچنان شهوت انگيز بود که تقريبا هم زمان با حميد من هم ارضاع شد و هر دو بي حال افتاديم روي يک سنگ بعد از کمي شروع کرديم به جمع جور کردن خودمان به حميد گفتم ديگه برگرديم اون هم که معلوم بود حال نداره گفت آره کم کم داره دير مي شه وقتي داشتيم از آون حفره پايين ميامديم من گفتم انگار بعد از درس خوان شدن بايد کوه نورد هم بشم که حميد باخنده گفت نه پدر خيلي کار خرکي کرديم ولي خوب هر دو حشري بوديم وعقلمان کار نمي کرد حالا شانس آورديم که کسي نديد والا خيلي خيط ميشد و قرار گذاشتيم ديگه از اين خريت ها نکنيم وقتي رسيديم روي مسير اصلي مردي تقريبا 50 -60 ساله ما را بربر نگاه ميکرد هر دو فهميديم که انگار يکي فهميده که پيرمرده گفت جا قحطه که اين جا کون هم ميزاريد حال ازما که گذاشته اگه کس ديگه بود تا کون جفتتان نمي ذاشت ولتون نمي کرد. ما که هر دو ريده بوديم به خودمون سريع دم مون را گذاشتيم رو کولمون و در رفتيم بعد از ماجراي اون روز حسابي ترسيده بودم. اون ماجرا مي تونست به راحتي آبرو وحيثيت هر دو ما را ببره. بعد از آن روز حميد چند بار با من تماس گرفت که مثلا بريم فلان جا و يا بهمان جا و با هم حال کنيم ولي هر بار من بهانه اي مي آوردم و برنامه را به هم مي زدم.حميد زده بود سيم آخر و هر جا مزخرفي را پيشنهاد مي کرد و من با وجود اين که دلم مي خواست که با حميد باشم ولي جرات کون دادن هر جاي نداشتم. تا اين که يک روز رفت بودم خانه يکي از اقوام و من هم عصر با پسرشان شاهين رفتم به پارک نزديک محلشان. شاهين پسر خوبي بود و هر چند زياد درمورد مسائل سکس حرف مي زد ولي معلوم بود که زياد تو باغ نيست. يک مرتبه شاهين گفت اونجا را نگاه کن اون پسر کوني است. پسربچه اي هم سن و سال خودمان بود شايد يکي دو سال کوچک تر. ازش پرسيدم چطور مگه. گفت چند وقت پيش تو خرابه محل در حالي که يک قاسم – ظاهرا لات محلشون بود – درش گذاشته بود ديدنش. پرسيدم يعني کرده بودش.گفت نمي دانم ولي به هر حال تش باد ميده.بيچاره مرده با وجود اين که با پدر يا برادر يا چه مي دانم يکي از بزرگتر هاش بود همه داشتن نگاه اش مي کردن و پسر معلوم بود از نگاه ديگر شديدا در عذاب بود. ديگه حواسم به حرف هاي شاهين نبود. پيش خودم داشتم فکر ميکردم اگه يک مرتبه من را با حميد ببينند چه مي شه، حتما بعدش در بهترين حالت دچار وضعيتي مشابه اين پسر ميشم وحميد هم حداکثر مقامي مانند قاسم پيدا ميکرد. ديگه تصميم گرفتم تحت هيچ شرايطي در وضعيتي که خطر داشته باشه کون ندم.پيش خودم گفتم اين بيچاره که معلوم نيست واقعا کون داده يا نه و يا اصلا به کون دادن علاقه داره ويا اين که قاسم زورکي مي خواسته ترتيبش رابده به اين حال روز افتاده؛ حالا اگر من گير بيفتم چي مي شه. خلاصه تا چند وقت بعد حميد همان طور جا هاي مختلف را به من پيشنهاد ميکرد و حواب رد ميشنيد تا اين که يک روز گفت خانه يکي از دوستانش خالي است و ما مي تونيم بريم اون جا ازش پرسيدم که خانه خالي خالي است يا اين که دوستش هم هست که حميد با کمي من و من گفت خانه خالي است و کليدش دست من است اولش شک کردم ولي از طرفي مدت ها بود باحميد رابطه داشتم و بهش اطمينان داشتم و قرارشد روز بعد بريم خونه رفيق حميد. فردای اون روز با هم قرارگذاشتيم و رفتم به سمت خونه دوست حميد. بعد از مدت ها بلاخره يک جاي مناسب پيداکرده بوديم و هر دو سر کيف بوديم تو را از حميد پرسيدم امروز مي زاره کونش بزارم و ارضاع بشم و حميد هم گفت امروز تا غروب خونه در اختيار ما است و وقت کافي براي همه کار داريم. خلاصه رسيدم به خونه مورد نظر و حميد در را واز کرد و رفتيم توو حميد در را از تو قفل کرد و پشت در را انداخت وهر دو تو همان سالن اصلي خانه لخت شديم اولين با ر بود که بعد از اين همه مدت هر دو لخت مادرزاد شده بوديم از ديدن هيکل حميد لذت بردم هيکل حميد خيلي موزون و قشنگ بود جهار شانه و عضلاني و بدن چربي اضافه. کيرش راست شده بود البته نه زياد کيرش را تو دستم گرفتم و کمي فشار دادم و بعد بي معطلي شروع کردم به ليسيدن کيرش. حميد گفت با اين جا و منو به سمت يکي از مبل ها برد و خودش روي ان پهن شد و پاهاش را از هم باز کرد و منو بين پاهاش نشوند و من دو باره شروع کردم به خوردن کيرش. بعد از کمي حميد گفت برگرد و مرا انداخت روي مبل به صورتي که زانو هام روي نشيمن مبل بود و سينم روي پشتي مبل منتظر بودم که کيرش را بزاره در سوراخم ولي انگار عجله اي نداشت و کمي ژل به در سوراخ کونم ماليد و شروع کرد به ماليدن سوراخم. کمي بعد اول يک انگشت را وارد سوراخم کرد و بعد دو انگشت و اخر سر سه انگشتش را وارد کونم کرد و با حرکتي که به انگشتاتش مي داد منو حالي به حالي ميکرد. بعد يک کاندوم در آورد و به من داد و گفت بکش سر کيرم من هم با دهن کاندوم را روي کيرش کشيدم و بعد برگشتم و حميد کيرش را گذاشت در سوراخم و با کمي فشار کيرش تا ته وارد کونم شد. بدون کوچک ترين درد و ياکلنجار رفتني. چند دقيقه بدون هيچ عجله اي خيلي آرام کيرش را مي کرد تو و در مي آورد بعد هم کاندوم را از کيرش در آورد و دوباره روي مبل پهن شد منو بين پاهاش نشوند و منو هم شروع کردم به خوردن کيرش حميد به من گفت آرام تر عجله نکن وقت زياده. کمي که کيرش را خوردم دستش را دراز کردو روي باسنم کشيد و با کپل هام بازي ميکرد ولي دستش به راحتي به سوراخم نمي رسيد با کمي کج و کوله کردن پوزيشن خودش به هر زوري بود دستش را به سوراخم رساند و شروع کرد به ور رفتن با سوراخم حسابي حشري شده بودم و با وجود اين که حميد گفت بود آرام کيرش را بخورم عملا داشتم کيرش را گاز ميگرفتم حميد هم هي تند تند به سوراخم ژل مي ماليد و انگشت ها ش را تو سوراخم مي کرد حميد دستش را از سوراخم در آورد و بازهم گفت آرام تر پدر چرا عجله داري و دستش را گذاشت روي سرم يکباره حس کردم يک کير داغ در سوراخم است . ورود يک کير داغ و کلفت را در خودم حس کردم و با وجود اين که سوراخم حسابي باز بود ولي بازهم کير به راحتي وارد کونم نمي شد برگشتم ديدم رضا يکي از دوستان حميد لخت مادر زاد پشتم وايساده و داره کونم ميازاره خواستم پاشم که حميد گفت ديگه اذيت نکن کيرش رفته تو رضا هم دوست منه و پسر خوبيه. من هم در مقابل عمل انجام گرفته قرار داشتم. اگر راضي هم نبودم هر دو آن قدر حشري بودن که زورکي هم شده کونم مي ذاشتن از طرفي داغي و کلفتي کير رضا هم بي اثر نبود. آرام برگشتم به حالت اول و رضا شروع کرد به عقب و جلو کردن کيرش. با وجود اين که کيرش را نديده بودم ولي معلوم بود از کير حميد بايد خيلي بزرگ تر باشه. بعد از چند لحظه حميد گفت بيا تو بشين من بکنم حميد و رضا جاشون را باهم عوض کردن از ديدن کير رضا وحشت کردم يک چيزي بود تو مايع هاي بادمجان کلفت ويه غور. اصلا باورم نميشد که اون کير به آن کلفتي تو کونم جا شده بود. حميد سوار کار شد و شروع کرد به شاک زدن و من هم آرام و با ترس و تعجب با کير رضا بازي ميکردم. تا اين که حميد کارش پایان شد و بي حال افتاد روي يک مبل و رضا پاشد و منو برگردون کيرش را گذاشت در سوراخم با وجود اين که همين چند لحظه پيشش کير حميد از کونم در آمده بود ولي کيرش آنقدر کلفت بود که باز هم به راحتي تو نمي رفت و عملا با فشار کيرش را وارد کونم کرد و بعد شروع کرد به تکان دادن اولش آرام بود ولي بعد از کمي به تدريج سرعتش بيشتر شد. ديگه نمي تونستم خودم را کنترل کنم از درد و شهوت به ناله افتادم اولش با صدا آرام ولي بعد از کمي ديگه عملا داد ميزدم.لامذهب رضا هم ارضاع نمي شد – البته بعدا فهميدم از اسپري هاي بيحس کننده استفاده کرده – ديگه داشتم بي هوش مي شدم که تو اين هيرو بير ديدم حميد بالاي سرم ايستاده و کيرش را آورده جلو نزديک دهنم. معلوم بود از ديدن اين صحنه ها دوباره تحريک شده من هم کيرش را گرفتم تو دستم ولي اصلا نمي تونستم به دهن بگيرم . رضا منو از روي مبل بلند کرد و روي زمين انداخت و دوباره شروع کرد به شاک زدن خلاصه بعد از چند بار تغيير پزيشن اخر سر منو انداخت روي دسته مبل – مبل هاي بزرگ و باحالي داشتن – و با شديد ترين حالت ممکن شروع کرد به شاک زدن و يکباره وايساد و کيرش را در آورد و کاندومش را درآورد و آب کيرش را ريخت روي کپلم. برگشتم کيرش را نگاه کردم با وجود اين که کم کم داشت شل مي شد ولي واقعا عظمتي بود کيرش را گرفتم تو دستم و آرام فشارش مي دادم و باهاش بازي مي کردم که حميد کيرش را گذاشت در سوراخ کونم. کير رضا انقدر کلفت بود که حسابي سوراخم را باز کرده بود و کير حميد بودن هيچ مشکلي رفت تو عملا زياد حسش نمي کردم. ديگه سوراخم سر شده بود حميد هم با شدت و هيجان شروع کرد به شاک زدن و همان پزيشن هاي رضا را تکرار مي کرد. يک بار منو روي مبل مي خوابوند و پا هام را بالا ميگرفت و يک بار روي زمين درازم مي کرد و يک بار سر پا مي ذاشت کونم و…. حسابي کف کرده بودم طوري که ديگه حال اين همه تغيير پوزيشن را نداشتم و روي مبل ولو شدم و گفتم من ديگه حال ندارم همين طور بکن. حميد هم تو همان پوزيشن انقدر شاک زد تا آبش آمد و اون هم به تقليد از رضا ابش را ريخت روي کپلم. هر دو بي حال افتاديم روي مبل و تازه متوجه شدم که رضا نيست. کمي نگران شدم ولي ديدم رضا با يک سيني چاي و … آمد همان طور لخت مادر زاد نشستيم و کمي چاي بيسکويت و .. خورديم رضا هم هي پشت سر هم مي گفت عجب کوني داري اين همه مدت کجا بودي و خيلي حال داد و…. کمي بعد گفتم برم خودم را تمييز کنم که رضا گفت مي ري حموم گفتم نه نمي خواد بعدا مي رم خونه معلومه ضايع مي شه گفت کمي دير تر مي ري. خلاصه من راضي شدم و پاشدم برم حمام که ديدم رضا هم گفت من هم باهات ميام گفتم ديگه بسه دير ميشه ولي خلاصه آنقدر گير داد که باهم رفتيم تو حمام. کمي خودمون را شستيم ولي ناگفته معلوم بود که رضا قصد استحمام نداشت و هي با کون وکپل من ور مي رفت و دوباره کيرش راست شد واقعا کير وحشتناکي داشت با وجود اين که من خيلي از کير خوشم ميامد ولي از کير رضا بيشتر مي ترسيدم. شروع کردم کيرش را ساک زدن که شايد بي خيال کردن بشه. بعد از چند دقيقه گفت برگرد کونت بزارم گفتم رضا بي خيال شو يک بار کردي ديگه بسه اگه مي خواي آبت بيا برات ساک مي خانمم ولي رضا دو باره گير داده بود گفتم پدر بااين کير کلفتي که توداري کيرت به اين راحتي ها تو نمي ره. خلاصه هر چه گفتم ديدم گوشش بده کار نيست گفتم حداقل اول سوراخم را باز کن بعد کونم بزار رضا هم شروع کرد به ماليدن سوراخم ولي خيلي خشن اين کار را مي کرد و هنوز چيزي نشده بود سه انگشتش را کرده بود تو کونم و بعدهم بي هوا کيرش را گذاشت در سوراخم وکيرش را فشار داد. دود از کله ام در آمد کونم داشت اتش مي گرفت و رضا هم حسابي حشري شده بود و اصلا حواسش نبود. خودم را عقب کشيدم کيرش را از کونم در آوردم گفتم کله خر جرم دادي چه خبر است آرام تر دوباره گفتم نمي دم ولي باز هم رضا ول کن نبود وباز راضي شدم وکونم را کردم طرفش اول کمي دوباره با سوراخم ور رفت دوباره کيرش را گذاشت در سوراخم و اين با کمي آرام تر کيرش را کرد تو ولي باز هم دود از کله ام در امد به هش گفتم چند لحظه کيرش را تکان نده اين بار رضا حرف گوش کن تر شده بود انگار مي ترسيد دوباره در رم و مجبور بشه همه اين کار ها را دوباره انجام بده ديدم دستش را آورد جلو شروع کرد به ماليدن کيرم ديدم برخلاف هميشه که حداقل کيرم باکرده بود اين با حسابي تعطيل است. کم کم سوزش سوراخم کم شد و با وجود ماليده شدن کيرم حالي به حالي شدم خودم کمي کونم را تکان دادم و به رضا گفتم تو تکان نخور خودم تکان مي خورم اولش کيرش به سختي تو کونم جا به جا ميشد ولي کم کم سوراخم باز شد و به رضا گفتم خودش شروع کنه. کمي که گذشت ديگه کيرش راحت ميامد و مي رفت دوش را باز کرديم و زير دوش مشغول شديم رضا هم هر چند وقت يک بار کيرم را مي ماليد و حسابي سر کيف آمده بودم . کم کم حرکت ها تند تر شد و من هم حسابي حشري شدم رضا ارضاع شد و آبش آمد و اين بار آبش را تو کونم ريخت گرمي آبش را تو کونم حس کردم و من هم که داشتم کيرم را مي ماليدم تقريبا چند لحظه بعد ارضاع شدم. خودمون را شستيم و آمديم بيرون از حميد خبري نبود و ياداشت گذاشته بود من هم لباسم را پوشيدم و رفتم خونه وقتي رسيدم خونه حسابي دير شده بود ولي خوش بختانه تونستم از سوالات مادرم در برم روز بعد با حميد تماس گرفتم و قرار شد نزديک آموزشگاهي که حميد براي آمادگي کنکور اونجا ميرفت همديگر را ببينيم. وقتي حميد را ديدم اولين سوالم اين بود تو گفته بودي خونه رضا اينا خاليه و چرا به من دروغ گفتي اولش گفت به من گفت که خودش خونه نيست ولي وقتي اصرار کردم گفت که هرجا که من گفتم تو که قبول نمي کردي خونه ما و شما هم که نمي شد آخر سر مجبور شدم به رضا بگم و اون هم شرط گذاشت که خودش هم بايد بکنه. سرم سوت کشيد گفتم حميد تو اين موضوع را به چند نفر ديگه گفتي تا بلاخره رضا را پيداکردي. حميد هول شد گفت من به کس ديگه اي نگفتم تازه اگر هم مي خواستم بگم اسم تو را که نمي آوردم. از پرسيدم چرا صبر نکردي با هم برگرديم و منو با رضا تنها گذاشتي. حميد گفت ديدم کار شما خيلي طول کشيد و من هم درس داشتم مجبور شدم برم . گفتم من را هم با رضا تنها گذاشتي. حميد گفت مگه مي خواست چه کارت کنه ديگه بيش تر کردنت که نبود. گفتم اگر به رضا کون نمي دادم که تا فردا منو اون جا نگه مي داشت. گفت خوب تو که بهش دادي. از طرز فکرحميد داشت سر سوت مي کشيد حسابي قاطي کرده بودم. حس مي کردم پشت سر من همان حرف هاي که در مورد رابطه قاسم و داستاني که چند وقت پيش شنيده بود م در جريان است. خيلي ناراحت شده بودم. و با دل خوري از حميد جدا شدم حميد هم که حواسش به شروع کلاس بعدش بود اصلا عين خيالش هم نمي آمد. چند روز بعد براي ثبت نام سال جديد رفتم مدرسه که مدارک مورد نياز را به دفتر مدرسه بدم که رضا و چند نفر از دوستاش را تو حيات ديدم رضا از دور به من سلامي کرد و من هم جوابش را دادم. ولي اصلا حس خوبي نداشتم حس مي کردم که جريان جند روز پيش را براي دوستاش تعريف کرده است. البته شايد هم چون ديده بودم حميد بدون اطلاع من اين موضوع را به رضا گفته بد بين شده بودم ولي در کل حس بدي داشتم وبه خودم عهد کردم که ديگه با حميد و رضا ارتباطي نداشته باشم. چند روز بعد حميد دوباره تلفن زد که خانه رضا اينا خاليه و بعد از ظهر بيا بريم اون جا که گفتم حميد ديگه دور من را خط بکش من هيج رابطه با تو ندارم. اولش فکر کرد شوخي مي کنم و بعد که فهميد موضوع جدي است ولي دليلش را پرسيد و گفتم من به تو اطمينان ندارم نمي دانم به چند نفر ديگه هم موضوع را گفتي و اصلا رابطه با تو بي معني است و تو اين مدت تو حتي نذاشتي که يک با من کامل کونت بزارم و ارضاع به شم. گفت پدر تو که خودت از دادن خوشت ميامد حالا اگر مشکلت اينه باشه همين امروز بهت مي دم ولي من قبول نکردم حميد عصباني شد و گفت ديگه چه مرگته اول که هر جا گفتم يک ايرادي گرفتي و نيامدي. حالا که يک جاي پيدا کردم با زهم بهانه مي گيري حالا رضا هم تورا بکنه مگه چي ميشه تو که خودت دوست داري. اصلا اگه تا حالا هم به کسي نگفتم به همه مي گم که من تو را کردم و تو کوني هستي . خسته شدم براي هر بار کون کردن بايد کلي ناز بکشم اصلا مي گن بچه کوني ها اخلاقشون گه. به جهنم که نمي آي واز اين حرفا. حسابي ناراحت شدم نمي دونستم چه بکنم. وقتي حميد تلفن را قطع کرد به گه خوردن افتادم. پيش خودم فکر مي کردم که حميد به همه ميگه و …… تلفن را برداشتم که به حميد زنگ بزنم و بگم امروز ميام ولي باباش تلفن را برداشت از ترس تلفن را قطع کردم. تا چند روز مضطرب بودم. اين هم زمان با اول مهر بود تو مدرسه همش سعي مي کردم سر راه حميد و رضا و دوستاشون قرار نگيرم و هر کي به من نگاه مي کرد فکرمي کردم که مي دونه که من کون دادم بعد از چند روز کم کم حس کردم که اونجوري ها هم که فکر مي کنم نيست و کم کم برگشت به حالت سابق تا اين که يک روز يک مرتبه رضا سر راهم سبز شد و بعد از کمي سلام احوال پرسي گفت ديگه نيامدي خونه ما من هم بهانه آوردم که کلاس ها شروع شده و درس دارم رضا گفت حميد گفته که چي شده حالا با حميد دعوا ت شده من که با تو مشکلي ندارم. گفتم نه ديگه اصلا نمي خوام بدم تازه حميد هم که اين همه باهاش راه اومدم آخر سر تهديدم کرد که آبروم مي بره. خنديد گفت نه پدر حميد خودش هم جرئت نداره به کسي بگه از اون نظر نترس به من هم که گفته با هم شش- هفت ساله رفيقه. گفتم به هر حال ديگه اصلا نميخواهم به اين موضوع هم فکر کنم. رضا گفت چرا تو که از دادن خوشت مياد. گفتم اين را هم حميد گفته. گفت لازم نيست که حميد بگه من خودم ديدم. خلاصه من قبول نکردم واخر سر رضا گفت هر وقت دوست داشتي بدون خجالتي بيا پيش من خيالت هم راحت که من نه به کسي ميگم و نه قصد اذيت کردنت را دارم اگه دوست داشتي بيا. رفتارش دوستانه بود و حس ترسي را که رفتار حميد به وجود آورده بود از بين برد ولي با اين وجود من ديگه حتي هوس دادن را هم نکردم آنقدر از اين پيش آمد ترسيده بودم و ناراحت شده بودم که فکر تکرارش هم مرا مي ترساند. اون سال حميد و رضا کنکور داشتند و همان سال هر دو دانشگاه قبول شدند و به خاطر دعوا خانواده ها عملا تا حالا کل شايد ده دوازه مرتبه بيشتر حميد را اون هم در مراسم ها عروسي و عزا نديده باشم و عملا ارتباطمان با هم قطع شد و اون موضوع تبديل به يک خاطره در دوران کودکي تبديل شد. اون سال – يعني سال دوم دبيرستان – عملا بودن هيچ فعاليت جنسي خاصي – البته بغير از خود ارضاعي – گذشت و من فقط درس هام را مي خوندم و جز بچه درس خون هاس مدرسه شدم به طوري که بين چهار تا کلاس سال دومي بالا ترين معدل را آوردم. سال بعد هم يعني سال سوم هم وضعيت مشابه سال قبل داشت تا اين که در اواسط سال دانش آموزي به کلاس ما آمد. از شهرستان ديگه بود و با وجود اين که زياد درس خوان نبود و اصولا هيچ مشخصه خاصي نداشته من به او علاقه مند شدم – البته نه از نظر جنسي – و با او طرح دوستي ريختم به از مدت کوتاه دوستان خوبي شديم – البته هنوز هم با هم دوستيم و با هم رابطه داريم – راستي نگفتم اسم اين دوستم آرش بود. آرش شکل جديدي از مسائل جنسي را به من ياد داد تا اون موقع با وجود اين که در مدرسه ما همه از کس کردن و رابطه با دخترا زياد حرف مي زدن ولي حقيقتا کسي دوست دختر و يا رابطه جنسي واقعي با جنش مونث نداشت و فوق بالاش تا اون جا که من ديده بودم و يا شنيده بودم بعضي از بچه ها دوست دختر داشتن و حداکثر به هم نامه مي دادن و از اين بچه بازي ها. ولي آرش خيلي راحت گفت که من تا حالا چندين بار کس کردم. اولش فکر کردم سرکارک گذاشته ولي بعد وقتي گفت که اگه تو هم مي خواي مي توني بيا بريم با هم بکنم. گفتم يعني تو مي خواي بزاري من ترتيب دوست دخترت را بدم . گفت دوست دختر کجا بود کدام دختري حاضر با آدم دوست شه و به آدم کس هم بده تازه اگه اهلش باشه يا انتظار داره بگيرش و يا بايد داروندارت را خرج کني و کلي وقت صرف راضي کردنش کني. گفتم پس چکار مي کني. گفت جنده لاشی پيدا مي کنيم راحت پول ميدي و کست رامي کني. گفتم آخه اولا جنده لاشی از کجا گير مياري که حاضر باشه به تو بده و تازه جنده لاشی ها هزار تا درد ومرض دارند گفت اولا که يکي از همسايه ها يک جنده لاشی سراغ داره که هر وقت بخواي پا ميشه مياد خونشون و درثاني خرج درد و مرضش هم يک کاندوم است. اولش کمي ترديد داشتم ولي از طرفي اشتياق اين تجربه و ترس کم اوردن جلوي آرش قبول کردم. آرش هم گفت راستي همين حالا بهت بگم اگه بخوايم کس بکنيم بايد سهم همسايه من رو هم ما حساب کنيم. قبول کردم و قرار شد پس فردا با آرش بريم خونه همسايه آرش اينا – پسر به نام کامران و يا کاميار و… بود که کامي صداش مي کرد – رفتيم تو و کامي گفت فرشته – منظورش همان جنده لاشی مورد نظر بود گفته کمي ديرتر مياد و اونها( آرش و کامي ) هم براي اين که حوصله شون سر نره شروع کردن از کس کردن هاشون تعريف کردن ولي من انچان کپ کرده بودم که لام تا کام حرف نمي زدم تا اين که زنگ در به صدا در آمد و کامي رفت و بعد از چند لحطه با يک خانم برگشت. زني ميان سال بود با يک آرايش تند که معلوم بود با عجله انجام شده – شايد همين پشت در خونه قبل از زنگ زدن – نمي شد گفت زيبا بود و اندام خوبي داشت و اصولا بجز آرايشش فرق خاصي با ساير خانم ها نداشت . با چنان ولعي نگاه مي کردم که آرش گفت نترس پدر تو هم مي کني ش. به خودم آمده گفتم پدر اين هم مثل بقيه آدم ها مگه کوني ها شکل خاصي دارند جنده لاشی ها هم همين طوراند. آرش و کامي کمي با فرشته شوخي کردن و بعد آرش با فرشته رفت تو اتاق و من و کامي تو هال منتظر نشستيم نا نوبت ما بشه. کامي هي باکيرش ور مي رفت. بعد از ده دوازه دقيقه آرش بيرون آمد و کامي رفت تو. انگار آرش متوجه وضع من شده بود و گفت ناراخت نباش همه باره اول هول مي کنند ولي فرشته خودش وارده کمکت ميکنه. نوبت من شده بود رفتم تو اتاق و در را پشت سرم بستم فرشته روي تخت نشسته بود ناخوداگاه هيکلاش را با کتايون مقايسه کردم. اندامش به ان تروتازگي نبود ولي سينه هاي بزرگي داشت و اصلا با سينه هاي کتايون قابل مقايسه نبود شروع کردم به درآوردن لباس هام ولي کيرم حسابي تعطيل بود فرشته خنديد گفت بار اولته. بعد دستي به کيرم کشيد و گفت تا حالا کس ديدي و بعد پاهاشو باز کرد و دستم را گرفت گذاشت رو کسش و من هم شروع به ما ليدنش کردم کي بعد کم کم کيرم روش باز شد و راست شد و فرشته گفت حالا کيرت را بزار در کسم و بکن توش گفتم نمي خواي بيشتر برات به مالم خنديد و گفت پدر کست را بکن چکار به من داري من هم مثل يک بچه حرف گوش کن کيرم را کردم تو کسش و شروع کردم به شاک زدن فرشته هم بعد از کم شروع کرد به آه و ناله کردن که البته شديدا تابلو بود که مصنوعي است و جملات تحريک کننده گفتن که مثلا منو بکن. آه مرد م و …. که به جاي اين که منو تحريک کنه بيشتر اعصابم را خراب مي کرد و گفتم فرشته خانم اصلا لازم نيست موزيک متن پخش کنيد که فرشته هم حسابي جا خورد و ساکت شد من هم خيلي زود تر از اوني که بفهم چه کردم ارضاع شدم يعني واقعا از جريان ان کس کردن که اولين کس کردن من بود عملا هيچ چيز خاصي يادم نيست و بر خلاف بقيه که درمورد اولين کس کردنشان هزار تا داستان ميگن من صادقانه مي گم که انقدر جريان براي تند و نامفهم گذشت که شايد به اندازه يک جلق زدن هم لذت نبردم. البته بعد از اون تاريخ هم بازهم ما سه نفر فرشته خانم را ملاقات کرديم و دفعه هاي بعد وضع بهتر بود و عملا قسمت عمده اي از نياز جنسي ما را برآورده مي کرد و ديگه زياد لازم نبود خود ارضاعي کنيم ولي دو مشکل اساس داشتيم اول ازهمه مسئله مالي بود که پول تو جيبي ما کفاف کس کردن منظم را نمي داد و عملا هر چند ماه يک بار نهايت ماهي يک بار مي تونستيم کس بکنيم و از طرفي به خاطر اين که عملا فرشته از اين رابطه لذت نمي برد و فقط به خاطر پول حذف ما را گوش مي کرد من خودم به شخصه زياد از اين رابطه راضي نبودم – هر چند بعد ها فهميدم که فرشته نسبت به باقي همکاراش واقعا فرشته بود و تقريبا همه پوزيشن هاي که از او ميخواستيم را اجاره ميداد انجام دهيم – البته چون قصد من در اين جا تعريف خاطرات مربوط به هم جنس باز خودم هست ديگه وارد کيفيت و خاطرات ما سه نفر فرشته خانم نمي شم ( حالا شايد بعد از اتمام خاطرات هم جنس بازيم اين خاطرات را هم براتون بگم ) فقط همين قدر بگم که تا زماني که هر دو کنکور داديم و دانشگاه قبول شديم به همين خانم ما سه نفر مشکلاتمون را حل مي کرديم و من هم ديگه رابطه جنسي ديگه اي نداشتم. وقتي نتايج کنکور اعلام شد من دانشگاه تهران قبول شده بودم و آرش فني مهندسي اهواز خلاصه ما بلند شديم و آمديم تهران و از اون سال – 1375 – تا حالا ساکن تهران شديم و نوع روابط جنسي ما هم با اين جابه جاي تغيير کرد.نوشته بابک

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *