سلام دوستان.خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم عین واقعیت.دست راستم بالاست دارم قسم میخورم که جزحقیت چیزی ننویسم.یادمه اون روزااواسط خدمتم بودم تواهواز خدمت میکردم یک روزکه باهزارتادوزو کلک مرخصی شهری گرفتم تابرم بازار فقط برای وقت گذرونی.خوب که توشهر گشت زدم اومدم فلکه چهارشیر اهوازگفتم 5دقیقه ای میشینم بعدمیرم چنددقیقه ای نشسته بودم که دیدم یه خانوم خوشکل باپسرکوچیکش او مدن چندقدمی من نشستن بنده خداوسایل زیادداشت خسته شده بود پسرکوچیکش کم کم اومد طرف من بازیش گرفته بود منم بچه هارو دوست دارم شروع کردم باهاش بازی کردن دیگه بهم میگفت عمو.دیگه هواداشت گرگو میش میشد خانمه میخواست بره که بهش گفتم بذار کمکتون کنم که مرده گفت مادر بذاره دایی بیاد،خلاصه من وسایل خانوم روبرداشتم حرکت کردیم به سمت خونشون.وقتی رسیدم اومدم خداحافظی کنم خانمه گفت حالابفرمایید آبی شربتی بخورید بعد برید منم ازخداخواسته رفتم تو.وقتی واردشدیم متوجه شدم کسی خونه نیست مرده توبغل مامانش خواب بود دادش به من واشاره به اتاق کرد منم بچه رو بردم تواتاق خواب .اتاق خواب خودش بودیه تخت بزرگ ویک کوچیکم کنارش طفلی رو خوابوندمش وروتخت نشستم که در بازشد وخانمه بالباس عربی کس کش بایک سینی ولوان شربت واردشد گذاشت زمین و دوباره رفت منم بانگاهم بدرقش کردم و آب دهنمو قوت دادم تا اون لحظه فکر سکس نبودم.چنددقیقه ای گذشت دیدم صدای شرشرآب حموم میادحدود10دقیقه مات موندم گفتم خوب دیگه پاشم برم که صدای زنه ازتوحمام که میگفت آقاببخشید یک لحظه بیاد منوبه خودم آورد ودیدم بی اختیار در حمام زنه ازمن حولشو میخواست درست دم دربود برداشتم درزدم بدمش گفت بیارش تو…منم بایواش بادلهره رفتم تو همه جارو بخارگرفته بودچشمم به زنه افتادکه پشتش بمن بودگفت بیا برام لیف بکش منم نفهمیدم کی لخت شدم. همینطورکه براش لیف میکشیدم کیرم سیخ شده بودومیرفت لای پاش دستمواز بغل بردموجفت سینهاشو مالوندم که یدفعه یک چیزی محکم خوردتوسرم ویکی که صداش شبیح پدرم بود میگفت کره خر تخمامو ول کنآره همش توخواب بودوبجای سینهای زنه تخمای بابامو گرفته بودم میمالوندم که ازدرد زده بود توسرم. …ودیگه هیچ وقت نزدیک پدرم نخوابیدمنوشته hadish
0 views
Date: November 25, 2018