سلام دوستان و هموطنان عزیز والا با توجه به حجم کس کس و شعر های بی سابقه ای که توی این سایت خوندم اولش تصمیم گرفتم ننویسم چون باز هم گفتیم چهار تا آدم ساده مثل خودم پیدا میشن که این داستان مارو بخونن شاد بشن.خب بریم سر اصل مطلب به نام خدا اول هر کار ) داستان من مربوط میشه به اولین و تنها سکسی که توی کل زندگیم کردم اونم با دختری عاشقش بودم و هستم نخندیم ولی داستان از 12 سالگی من شروع میشه و 9 سالگی همسرم زمانی که فط دوتا بچه بودیم توی کوچه پس کوچه های جنوب شهر با هم بازی میکردیم چه میدونستیم سکس چیه سوراخ چیه کیر چیه روز هایی که تو بچگیمون عاشق هم بودیم به قول خودش یه عشق پاک بود اون موقع روز هایی که هر وقت میرفت تو مغازه یه بهانه الکی جور میکردم میرفتم تا دید بزنمش اونم گه گداری بهم نگاه مینداخت نمیدونید بهترین حس زندگیم بود مختون رو نخورم کودکی ما خیلی زود سپری شد تا رسیدیم به دوره ی دبیرستان با این که خونمون دوتا کوچه فاصله داشت حدود دوسالی همو ندیده بودیم همه اش فکرم مشغول اون بود و به دختر دیگه ای فکر نمیتونستم بکنم خلاصش که یه شب پاییزی که سوم دبیرستان بودم خیلی اتفاقی بعد از دوسال توی همون مغازه کذایی دیدمش و……. اون روز ها هم مثل بچگیمون گذشت منتها تنهایی بود از نوع دو نفره من و سهیلا مدرسه امون هم نزدیک بود همیشه به بهانه های کلاس و کتابخونه و….. باهم تو پارک ولگردی میکردیم فلافلی میرفتیم از این بچه بازی های عاشقونه لحظه شماری میکردیم سنمون یه کم بالا بره حرف ازدواج میزنیم کسی بهمون نخنده شاید تنها آدم هایی بودیم که برای بزرگ شدن و سختی های زندگی لحظه شماری کردیم تا اینکه 21 سالم شده بود سال دوم دانشگاه بودم (فحش نده برادر یه سال پشت کنکور بودم) از با کلی التماس و….. از مادر خواستم که سهیلا کنکورشو داد بریم جلو و….. خب خانواده های ما هم یه کم متعصب سنتی فقط خدا میدونه من چه مصیبتی کشیدم تا از شر ازدواج های فامیلی تحمیلی مادرم و بابابزرگمو خاله های دیوث حروم زادم و بقیه خر و گاو های فامیل در برم اینم بهتون بگم توی دوران دوستیمون تنها خلاف سنگیل من سهیلا چند تا بوس کوچولو بود اونم یه وقت هایی که پارک خلوت بود و یا کوچه کسی نبود.خلاصه از همه پستی ها و بلندی ها بگذریم نشستیم سر سفره عقد تو خونه خودمون (ننه و بابای من) اون موقع 24 سالم بود عروسی و….. هم همونجا برگزار کردیمم به قول قدیمی ها رفتیم خونه بخت شب تو اتاق دست انداخت دور گردنم گفتهمبازی بچگی ها دیدی از آپاشی و دنبال هم دویدن به کجا رسیدیم؟لپ گل انداختسو یه بوس حسابی کردم دماغمو چسبودم به دماغش گفتمدوازده ساله هر شب دارم با این رویا میخوابم تنها ارزویی که توی دنیا بهش رسیدم تو بودیحالا اونجاش که همه دوست دارید گفت بجنب چرا منو عین بز داری نگاه میکنی؟گفتم تو شروع کن خانوما مقدم ترن یکی اروم زد تو گوشم با خنده گفت بچه پروبعدش شروع کرد گره کرواتو باز کرد کتو دراورد دکمه های پیراهن رو باز کرد (*پارازیت آها یه چیز یادم رفت بگم من نه قدم 190 مثل همه بچه های اینجا نه هیکلم ورزشکاریه نه شبیه تام کروزم همه ی ما آدم ها پای خودمون یه جوری خوشگلیم حالا یه سری ها بیشتر) منم بیکار نبودم دستمو انداختم دور کنمرش زیپ لباسشو باز کردم هم زمان ازش لب هم میگرفتم لباسشو دراوردم هلش دادم رو تخت با خنده گفتم بخواب کارت دارم خودمم لباسمو دراوردم افتادم تو بغلش بازو های خوشگلشو گرفتم یه غلط زدم انداختمش رو سینم گفتمخب دختر کوچولوی مو فرفری بالاخره مال شد خسته نیستی؟ میخوای بخوابیم بقیه داستان باشه فردا؟گفتش نمیخواد فدا کاری کنی رابین هود ضده حال نزنسوتینشو باز کردم شروع کردم به مالوندن خوردن سینه های نازش سهیلا هم صدای آه و نالش اتاقو پر کرده بود اروم اروم رفتم پایین کل شکمشو لیس میزدم دستمو گذاشتم روی کسش با شصتم براش از روی لباس مالوندم بعدشم شورتشو دراوردم شروع کردم به خوردن و میک زدن چه کس نازی بود من بدبختم که هول خلاصه بعد از جند دقیقه خودشو کشید عقب گفت بخواب دایی جون بخواب نوبت منه هنرمو نشونت بدم من خوابیدم و اون شروع کرد اول از گردن بعد دستشو کشید رو سینه هام و رفت سر اصل کاریه شروع کرد به ساک زدن طفلک سعی میکرد ادای حرفه ای ها رو در بیاره کوتاهش کنم داستانو لیس زدن و…. که تموم شد گذاشتمش لبه تخت پاشو انداخت رو شونه هام بهش گفتمبازو هامو سفت بگیر دردت میاد میدونم فشارم بده خواستی گازم بگیر بعدش کیرمو گذاشتم دم کسش آروم فرو کردم تو یکی سهیلا سفت بازو هامو فشار داد ولی وقتی خواست جیغ بزنه با بوسه صدای جیغشو خفه کردم از خون و مالی و کثیف کاری هم که مطمئنم نمیخواید هیچ کدومتون بدونید فقط بعد از تمیز همونطور که لخت بودیم تو بغل هم سرشو گذاشت روی بازوی راستم تو چشام نگاه کرد گفت مرد مندستمو کشیدم روی شکمش پیشونیشو وس کردم و گفتم یه روز یه دختری به خوشگلی خودت این تو به وجود میادگفت دوست دارم چشماشو بست و خوابید من بودم اون شب یه دنیا رویا که هیچ کدومشون تا اون روز براورده نشده بودن اصلا مهم نبود برام هیچی برام مهم نبود اصلا انگار هیچ اتفاق بدی توی زندگی من نیوفتاده بود خدا رو شکر میکنم بابت اینکه همه ی مشکلاتم بعد ازدواجمون حل شد انشاالله شما دوستان هم همه مشکلاتتون و….. حل بشه و آرزو هاتون براورده بشه و با کسی که دوستش دارید زندگی کنید ارادتمند همه شما.نوشته فرداد
0 views
Date: January 26, 2019