قسمت قبلآخر هفته بود، وقتی صبح از خواب بیدار شدم، سپهر رفته بود آشپزخونه صبحانه درست کنه، رفتم از گوشهای بولوز اون را به یه شورت پوشیدم و از پشت بوسیدمش، یه ساعت بد صبح دوستمون علی زنگ که بهمون بگه که چون هوا آخر هفته گرمه، میتونیم بریم ابشر نایاگرا، شب هم میمونیم و کازینو هارو بگردیم.گفتیم باشه، رفتیم از سوپر خوراک گوشت مرغ برای کباب و نون ماست گرفتیم، وسیلههای دیگه را گذشتیم پشته ماشین، قرار شد علی و دوستش با ماشین اون بیان و منو، سپهر، مازیار و دوست دختر جدیدش با ماشین من بیاییم. دوست دختر جدید مازیار که معلوم بود تازه آماده بود کانادا، یا به قول من تازه از کشتی پیاده شده بود، وقتی جلو خونش نگاه داشتم، نیم ساعت طول کشید که بیاد پایین، رسما رو اعصاب من بود وقتی اومد پایین یه چمدون دستش بود، واسه ۲ روز، ساک هم نه ها، چمدون، یه کیف دستیه لوییس ووتن، موهاشو بور کرده بود و ریشههای سیاش معلوم بودن، یه روژ صورتی کمرنگ زده بود که اصلا بهش نمیامد همراه با پاشنه بلند. ما میخواستیم بریم کباب پزی و پیاده روی و خانوم برای فرش قرمز خودشو آماده کرده بود. از ماشین پیاده شدم و بش گفتم لطفا بره یه ساک بیاره چون پشت جا نداریم، با حالتی خیلی زشت گفت، به شما ربطی نداره، گفتم ماشین منه، مهمون من هستی و من جاه ندارم، میخوای مازیار پیاده شه باهم بیایین با ماشین جدا؟ اون وقت میتونی کل اتاق خودتو بیاریعصبی شد، رفت بالا، ، تا باز بیاد به مازیار گفتم من باید این آدم را با این قیافه ۲ روز تحمل کنم؟ گفت حالا بروت نیار منم زیاد جدی نیستم، ولی از اوناست که راحت میده یه نگاه کردم به مازیار گفتم که تنها چیزی که بتو میده یه سکته قلبی چون فردا که بغلش از خواب بیدار شودی و آنرا بدون آرایش میبینی سکته میکنی سپهر زد زیر خنده و مازیار گفت خوب پدر فهمیدمبالاخره این خانوم سوار شدن، اسمش ماندانا بود، وسطهای راه گفت، شما با هم دوستین، گفتم آره، گفت پس چرا تو داری رانندگی میکنی؟ گفتم چون ماشین مال من هستش؟ وقتی رسیدیم، شروع کردیم بار هارو خالی کردن، ماندانا یه نگاه به ابشار انداخت گفت اینم انقدر دیدنی نیست خندم گرفت مردم بخاطر این منظره ۶ ساعت رانندگی میکنن بد خانوم میگه دیدنی نیست محلش نذاشتم بارهای خودش رو هم ور نداشت، مازیار با نگاهش معذرت خواهی کرد. رفتیم تو اتاق، لباسمون را عوض کردیم رفتیم دم آبشار قدم زدن، رنگهای زیرش هی عوض میشدن، واقعا دیدنی بود، یه عده چینی یه طرف دیگه داشتن عکس میگرفتن، یه کشتی با آدمهایی که همه لباس ضّد آب ابی پوشیده بودن نزدیک ابشار میشدن، میدونستم که کشتی از کانادا است، چون رنگه طرف ما ابی بود، از یه طرف دیگه یه کشتی دیدیم که زرد تنشون بود، پس امریکای بودنشب رفتیم کازینو، علی با دستگاه یه ۲۰ برد، مازیار ۲۰۰ تو بلاک جکک برد، و من ۱۰۰ تو پوکر ماندانا کلان زیاد به نظر نمیرسید که بهش خوش میگذره و من و سپهر تو عالم خودمون بودیمشب رفتیم تو اتاقمون که جدا بود، بچها تو اتاق بغلی بودن، انقدر خسته بودم که فقط شلوار و بلیزم رو در آوردم و پخش تخت شدم سپهر رفت که دندوناشو مسواک بزنه، و گوشت هارو برای فردا آماده کنه، و من خوابم برد، با نوزشای اون، بیدار شدم، ساعت ۱۰ شب بود، سپهر به من گفت که بیرون را نگاه کنم. آبشار چه قد زیبا بود تو شب، چه قدر رنگهای ابی، و نقشه هایی که با رنگ مینداختن زیبا بود سپهر بوسم کرد و گفت میخوام امشب به قلم عمل کنم.منو گذشت رو تخت، شرت و سوتینم را در آورد و کلا لختم کرد.چشمم رو هم با چشم بند بست، داشتم از ترس و اشتیاق میمردم.اومد نزدیکم، بد لبشو آورد نزدیکم و شروع کرد لب گرفتن، همینطوری که لب میگرفت با سینه هم بازی میکرد. بد آروم اونیکی دستشو با لایه پام رسوند، یه ویبرهٔ رو حس میکردم، آروم انگشتشو گذاشت رو کسم و چوچولم، عجب حس خوبی بود، بد همون طور که از من لب میگرفت با کسم با اون ویبره بعضی کرد آروم اومد بین پاهام و همینطور که با اون حلقه داشت کسم را میلرزوند، شروع کرد به خوردن کسم، در زمانی کوتاه چشمم سیاهی رفتن، تنم به لرزه افتاد و آبم اومد. ارگاسم بزرگی نبود، ولی من زیاد خسته بودم. سپهر ذرهای مکس کرد، بد من را حالته سگی کرد، که بالش داد بذارم زیر آرنج و زانوهام، آروم کیرشو وارده من کرد، شک شدم، وای عجب چیزی بود، پایان کسم به لرزه در آماده بود، انگار در آن واحد ۷ بر ارگاسم شدم، آبم نیومده بود، ولی وقتی من را با اونها میکرد ، حتا کردن معمولی مثل ارگاسم متداوم بود وای، دوباره شروع کرد ولی انقدر خوب بود که من هی در میرفتم، من را به زور کشید طرف خودش، و خیلی آروم در حالی که من راسفت گرفته بود شروع کرد به کردن، از لذت آب کسم سرازیر بود، صدام کول اتاق را برده بود، بد ۲-۳ دقیقه رسما در حا ل مرگ بودم، سپهر خم شد روم، با یه دستش شروع کرد به بازی کردن با سینه هم، و با یه دستش یکی دیگه از حلقه هارو بست و شروع کرد به ویبره دادن کسم، باز هم داغ کردم، نفسم گرفت، سپهر وقتی دید نزدیکدم شروع کرد وحشیانه منو کردن، در یک لحظه، حس کردم دارم جیش میکنم، یک عالم آب از کسم زد بیرون، آهی بلندی کشیدم، و افتادم رو تخت، ولی سپهر میخواست منو بکشه، خیلی زود منو برگردوند، طوری که شیکمم به طرفه اون بود، و شروع کرد باز منو کردن، حتا یه دقیقه هم طول نکشید که باز ارگاسم شدن، سپهر هم آهی شدید گرفت و افتاد روم، کیرش تو کسم بد جور نبض میزد، چشاش خمار بود. حلقه هارو در آورد و بیرون انداخت. اون شب تا صبح منو تو بغلش محکم نگاه داشت و نوازش کرد،فردا صبح تو لابی هتل که بودیم، علی و مازیار رسیدن به منو سپهر و گفتم دیشب خوش گذشت؟ خودم را زدم با آن راه و گفتم چطور؟ گفت هیچی صداتون کّل هتل را گرفته بود علی گفت انقدم صداتون حشری بود که من تقریبا راست کرد بودم، میگفتین ما هم میومدیم تماشا، گفتم علی اه، انقد اطلاعات زیاد نده، باشه صداشو کم میکنیم، مازیار گفت نه، نکنین، دیشب با همین صداها ماندانا را خر کردم به من بده، بش گفتم میتونم صداشو مثل تو در بیارم، زدم زیر خندهسپهر دستمو گرفت رفتیم بیرون، اون روز بعده خوردن کباب راهی خونه شدیم،الان ۱ سال هست که باهم هستیم، همیشه سکس هامون تازه و پر لذتن. یه روز خاطرات جدید تری رو براتون میفرستم از این ماه اخیر که بسیار زیبا هستندپایان نوشته شیدا
0 views
Date: November 25, 2018