با سلام دوباره خدمت دوستان گلم؛من مانی هستم نویسنده داستان منشی خوشگل فروشگاه ؛اون داستانو بخونید از خودم و دوستم بهزاد بیشتر توضیح دادم؛(ضمنا اونایی که آی کیو شون پایینه و متوجه نشدن قضیه چیه نظر نمیدادن بهتر بود؛چون بعضی نظرات خنده دار بود در حد خنده بازار بی جنبه هاشم که فوش داده بودن اما در کل از اونایی که بو انسان میدن ممنونم؛اینم بگم اون ماجرارو دیگه نشد انجام بدم؛چون یه مشکلاتی پیش اومد؛مهمتر از همه این قضیه اتفاق افتاد که براتون مینویسم)؛خواهشا داستانو تا آخرش بخونید هر چند کمی طولانیه؛ببخشید اگه زیاد حاشیه رفتم؛از اینجابگم که 19سالمه؛قد 176؛سبزه؛قیافه کمی بهتر از معمولی؛یه دوست صمیمی دارم به اسم بهزاد که تقریبا هر روز باهمیم؛روز 17فروردین 91رفته بودم بهزادو ببینم که گفت با دوس دخترش قرار داره؛وفتی رفتیم سر قرار (تو یه کوچه خلوت)دیدیم یه دختر دیگه همراه پری(دوس دختر بهزاد)هست؛تنهاشون گذاشتیم تا بحرفن؛من تکیه دادم به یه ماشین که پارک شده بود و با گوشیم ور میرفتم؛دوست پری که اسمش شادی بود تکیه داده بود به دیوار و اونم از سر بیکاری با گوشیش ور میرفت؛بهزاد اینا حرفاشون که تموم شد بر گشتیم ؛تو راه منو بهزاد باهم آهنگ هفت خط علی سورنا رو زمزمه میکردیم که پری به بهزاد اس داد که چن نفر مزاحممون شدن؛سریع خودمونو رسوندیم بهشون دیدیم خبری نی؛رفته بودن؛بازم جدا شدیم ؛بعد چن دیقه دیدیم چن تا موتوری که تقریبا همسنمون بودن جلومونو گرفتن؛یکیشون پیاده شد و گفت چرا مزاحم خواهر من شدین؟و ازاین چرندیات؛یهو چاقو کشید؛چاقو که کشید بهزاد قاطی کرد؛منم که بهزادو آروم میکردم و طرف چاقو رو گذاش جیبش؛به خودم اومدم دیدم بهزاد با سه تاشون درگیر شده؛یکیشونو گرفتم پرت کردم اونطرف؛بهزاد یکیشونو انداخت زمین و یه لگد محکم به پشتش زد که بهزادو گرفتم و دیگه نذاشتم طرفو بزنه؛یهو دیدیم مث مور و ملخ آدم ریختن دورمون(حدود 20تایی بودن)؛کمی دادو بیداد کردیم و ملت جدامون کردن؛چن تا کوچه پایین تر دیدیم یه سمند جلومون وایساد؛آدماش پیاده شدن؛یکیشون گفت قصد دعوا نداریم؛اومدیم بحرفیم؛چرا به عشق این دوست ما (منظورش از عشق شادی بود)مزاحم شدین؟بهزاد گفت اونیکی زید منه؛با اون یکی کاری نداشتیم؛به هر حال قضیه به خیر گذشت؛شانس آوردیم اون همه آدم نزدنمون(دعوای 2نفر با20نفر معلومه نتیجش چیه)؛من به بهزاد گفتم به پری بگو به شادی بگه که من ازش خوشم اومده؛شادی یه دختر خوشگل و فانتزی با قدی حدود160؛شیک پوش؛بدنش مث باربی هستش؛خلاصه بهزاد فردای اون روز شماره شادی رو اس کرد و گفت که شادی قبول کرده بام دوس شه؛بش اس دادم و آشنایی های اولیه و این چیزا؛خلاصه بعد چن روز اس کردن قرار گذاشتیم تو یه کوچه ای که تقریبا خلوت و پیچ دار بود(نمیدونم اینجاشو چطور توضیح بدم)تو یه قسمت پیچ کوچه قرار گذاشته بودیم؛درست یه نبشش پری و بهزاد و یه نبشش من و شادی؛به خاطر اینکه حواسمون باشه کسی نمیاد مجبور بودیم اینطور تو کوچه وایسیم؛خلاصه باهم حرفیدیم و از هم جدا شدیم؛تو اس هام فضاسازی میکردم تا برای لب گرفتن ذهنشو آماده کنم؛بعد چن روز دوباره همونجا قرار گذاشتیم؛سر قرار بهزاد داشت لب میگرفت و پری رو ماچ میکرد(ما نمیدیدیمشون ولی صداشونو میشنیدیم)ولی با اینکه کلی زبون ریختم شادی قبول نکرد که نکرد وقتی داشتیم خدافظی میکردیم موقع دست دادن،دستشو گرفتم و محکم به طرف خودم کشیدمش و یه ماچ از گونه هاش که موقع کشیدن شادی به طرف خودم اونم همونطور یه بوسه به گونه راستم زد؛از هم جدا شدیم؛بعد چن دیقه اس دادن که بیایید مرکز شهر؛تو رو دربایسی موندیم و رفتیم؛تو راه بهزاد میگفت که داشته سینه های پری رو میمالیده و هم چنین از رو شلوار کوسشو؛منم که به جز یه ماچ هیچ غلطی نکردم؛ بعد کلی گشتن داشتیم بر میگشتیم خونه که به بهزاد گفتیم ببریمشون کوچه پیچ دار؛با هزار بدبختی راضیشون کردیم که بریم اونجا؛دیگه بعد غروب بود و هوا تاریک شده بود؛که بهزاد اینا اون طرف مشغول بودن؛ما هم این طرف میخواستیم شروع کنیم؛ولی من اولین بارم بود که میخواستم از یه دختر لب بگیرم؛با ناشی گری شروع کردیم؛با ولع پایان لبای همو میخوردیم؛زبونمو فرستادم تو دهنش؛خدای من هنوزم یادش میفتم حس خوبی بم دس میده؛لبام داغ داغ شده بود؛گرفتن اولین لب تو زندگیم اونم از یه دختر خوشگل چه لذتی داشت؛یاد حرفای بهزاد افتادم؛همزمان با لب گرفتن با دست راستم کوسشو از رو شلوار مالیدم؛دیدم عکس العملی نشون نداد؛جرأتم بیشتر شد و ادامه دادم و با دست دیگم سینه هاشو مالیدم؛بعد لب گرفتن دستامو از یقه تیشرتش کردم تو و مستقیما با دستام سینه های کوچیک و تر و تازشو مالیدم؛چقدر حس خوبی داشتم؛یهو شادی از روی حال کردن گفت آخ آخ و خودشو عقب کشید و گفت دیگه بسه؛یه بار دیگه لب گرفتم و از هم خداحافظی کردیم وهر کدوم رفتیم خونه هامون؛از اون شب فقط هدست تو گوشم بود و آهنگ میستری آیس زد بازی و آهنگ فردااز بهزاد لیتو(عاشق رپ کردنشم) رو گوش میدادم و بیشتر به شادی فکر میکردم؛هم شهوت بود هم دوس داشتن؛خلاصه چند روزی از دوستیمون گذشت و بیشتر به هم وابسته شدیم؛کار به اس های سکسی هم کشید؛دوس داشتم کوسشو با دستم لمس کنم ولی هنوز فرصت نشده بود؛یه روز دوتایی تو همون کوچه قرار گذاشتیم؛بعد سلام و احوالپرسی؛شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه؛بعدش با کلی زبون ریختن و دوست دارم و عسلم و از این حرفا قبول کرد با دستم کوسشو لمس کنم؛مانتوشو داد بالا؛منم لباسمو دادم بالا؛شروع کردیم به لب گرفتن؛همزمان دستامو گذاشتم رو شکمش و میمالیدم؛اونم همین کارو میکرد؛من کم کم دستمو کردم تو شلوارش زیر شرت؛با عشوه میگفت پایین نرو من که دیگه این حرفا حالیم نبود دستمو بردم پایین رو کوسش؛وایی یه کس تپل بی مو؛این من بودم که داشتم یه کس جوون و تر و تازه رو لمس میکردم؛هر دومون داشتیم لذت میبردیم؛بعد چند ثانیه مکث کمی با دستم کوسشو مالیدم و دستمو بیرون کشیدم از شلوارش؛بعد اونروز نمیدونم چم شده؛تصمیم گرفتم دیگه بهش دست نزنم و رابطمون در حد لب باشه؛فک کنم عاشقش شدم؛چون شهوتم فروکش کرده؛فقط خودشو میخوام؛حتی تو خیابون به دخترای دیگه اصلا توجهی ندارم؛حتی اونایی که خودشون آمار میدن؛آخه بش قول دادم فقط واس خودش باشم و بس؛به امید روزی که همه یه عشق واقعی داشته باشن و بهش برسن؛سلامتی مریضایی که اسقاطی أند؛سلامتی کسایی که بو انسان میدنایشالا که فوش نمیدین چون واقعیه؛ضمنا ارزش یه انسان بالاتر از این حرفاس که بهش فوش داد؛منظورم همس نه فقط خودم؛دوستتون دارم؛محمد جون کمتر به این و اون فوش بده؛زندگی به کامتون باشه نوشته مانی
0 views
Date: November 25, 2018