دوست دختر دوجنسه

0 views
0%

این اول داستان منه که مینویسم و مربوط به یه نفر دیگه میشه که واسم تعریف کرده.به زودی داستان هایی که مربوط به خودم و سکس هام میشه رو تعریف میکنم.من سعید هستم26 ساله. قد 180 و وزنم 82.ترم 3 بودم که یه دختر جدید و مامانی اومد توی کلاسمون.از شمال مهمان شده بود بچه کرج بود و اسمش مهسا محمدی (مستعار) بود.حدود 170 قدش بود و هیکل قشنگی داشت .ازش خوشم اومده بود و دنبال یه بهانه بودم که سر صحبت رو باهاش باز کنم اما با کسی نمیپرید و سرش تو لاک خودش بود.تصمیم گرفتم به بهونه جزوه برم تا کارش.یه روز که از دانشگاه داشتیم بر میگشتیم تهران توی ماشین با هم بودم.کنارم نشسته بود و هندزفری زده بود و موزیک گوش میداد.خوشبختانه وسطای راه شارژ گوشیش تموم شد وهندزفری رو درآورد.بعدازچند دقیقه بهش گفتم ببخشید شما جلسه قبل مقاومت مصالح بودید؟ با اکراه پاسخ داد آره.گفتم میتونم جزوه تون رو قرض بگیرم ؟ یه ذره من و من (meno men) کرد و گفت باشه و جزوشو بهم داد. تهران که رسیدیم با یه خداحافظی ساده از هم جدا شدیم.جزوش خیلی تمیز و خوش خط بود و حال میداد واسه شب امتحان.پس فردای اون روز که رفتم دانشگاه تا دیدمش رفتم طرفش و سلام و احوالپرسی گرمی باهاش کردم و از جزوه و خطش تعریف کردم.میدونستم ساعت 3 کلاساش تموم میشه و توی حیاط منتظربودم که با هم برگردیم.تا دیدمش سریع رفتیم جلوی در دانشگاه که مثلا منتظر ماشین هستم.تا اومد یه سلام کردم و اونم جواب داد و بعدش نشت توی ماشین و منم نشستم کنارش.بعد از چند دقیقه بهش گفتم خیلی ممنون بابت جزوه.لطف کردین و گفتش خواهش میکنم کاری نکردم. بعدش گفتم خانوم محمدی ببخشید شما همه ی جزوه هاتون اینقدر مرتب و خوش خطه؟ گفت چطور مگه؟ گفتم آخه اینقدر زیبا و مرتبه که آدم دلش میخاد زودتر آخرترم برسه تا بخوندش واسه امتحان. خندش گرفت و گفت قابل شما رو نداره . بهش گفتم واقعا ؟ گفت آره .گفتمپس من دیگه سر کلاس جزوه نمی نویسم و جزوه های شما رو میگیرم هم خوش خطه هم مرتب .گفتشاینقدرا هم که شما تعریف میکنین خوب نیست خجالتمون میدین. جزوه های خودتون هم خوبه.سریع یکی از جزوه هامو در آوردم و نشونش دادم. گفتم کجای جزوه ی من مثل مال شماست؟ گفتش بدک هم نیست فقط یه مقدار درهم برهمه.با خنده بهش گفتم حالا که مشخص شد جزوه های شما بهتره من دیگه جزوه نمی نویسم و از شما میگیرم و کپی میزنم.یه لحظه مکث کرد و گفت باشه قبول فقط یه شرط داره . گفتم چه شرطی. گفت من معارف 2 رو نمیتونم برم شما برین سرکلاس و جزوش رو بنویسید . تو دلم بهش خندیدم که چقدر بچه مثبته که معارف رو هم با جزوه میخونه . بهش گفتم قبول کلاسش کی هست؟ گفت 5 شنبه ساعت 11 .گفتم عالیه.وقتی رسیدم تهران با اصرار و خواهش کرایش رو حساب کردم و با هم خداحافظی کردیم.فرداش سر کلاس فیزیک دیدمش خیلی گرم احوال پرسی کردیم و نزدیک هم نشستیم.همش حواسم به مهسا بود چند باری نگام کرد و تا دید دارم نگاش میکنم سریع سرش رو برگردوند. کلاس که تموم شد رفتم پیشش و بهش گفتم که جزوه رو لطف میکنین؟گفت مگه خودتون ننوشتین؟ گفتم نه. گفت پس سرکلاس چه کار میکردین؟ گفتم به درس توجه میکردم . گفت معلوم بود خودم دیدم.اون روز عصر دوباره منتظربودم که بیاد و باهم برگردیم. وقتی اومد سلام کردم . مهسا گفت عجب تصادفی بازم شما ؟؟؟ توی راه گفتش که نمیشه که شما سرکلاس بیکار باشین و من فقط بنویسم. گفتم خودتون قبول کردن گفت باید تقسیم کار کنیم .گفتم چطوری?گفت هر جلسه رو یه نفر بنویسه .گفتم دارین زیرحرفتون میزنیدا. از شما بعیده . گفت من خسته میشم خوب .گفتم هر وقت خسته شدین بگین که من بنویسم .گفت قبوله.تو ماشین یه مقداری از دانشگاه و کلاسا حرف زدیم تا رسیدیم تهران و …..جلسه بعدی که با هم کلاس داشتیم پیشش نشستم و نوبتی جزوه مینوشتیم و قرار شد بعد از کلاس باهم جزوه هارو هماهنگ کنیم و تو همون جلسات هم شمارش رو ازش گرفتم.2 ماهی گذشت و موقع میان ترم شد که 2-3 روز دانشگاه نیومد.چند بار بهش اس دادم اما گوشیش خاموش بود. یه شب اس داد که آنفولانزا گرفته و نمیتونه بیاد دانشگاه و چون جزوش ناقصه میان ترم نمیده.منم گل گرفتم و بهش گفتم که من جزوه هارو واسش میارم.اولش قبول نکرد اما بالاخره قبول کرد. قرار گذاشتیم که برم یه پارک نزدیک خونشون. وقتی رسیدم پارک تازه برف شروع شده بود هرچی تو پارک چرخیدم پیداش نکردم نیم ساعت بعد اس داد که تب کرده و نمیتونه بیاد و جزوه رو براش ببرم خونشون.با خوشحالی قبول کردم و رفتم .وقتی رسیدم زنگش زدم و اومد پایین جلوی در و جزوه هارو بهش دادم.یه شال قهوه ای سرش بود با یه بلوز و دامن مشکی .یه تعارف زد که برم بالا و منم سریع قبول کردم و رفتم.تعجب کرد و باورش نمیشد به این راحتی قبول کنم.بهش گفتم کسی نیست؟گفت نه.مامانش رفته سرکار .یه چایی داغ آورد که خیلی چسبید و شروع کردم به صحبت.ازدانشگاه قبلیش پرسیدم که گفت برای اینکه نزدیک کرج باشه اومده دماوند و دنبال اینه که انتقالی بگیره و بیاد کرج.اصلا حالش خوب نبود و از تب سرخ شده بود.میخواستم برم که گفت تازه رسیدی و بیرون برف میاد و یه مقدار دیگه باش و رفت میوه آورد و کنارم نشست.چند دقیقه هردو ساکت بودیمبهش گفتم میتونم یه چیزیمهم بهش بگم؟گفت آره.گفتم قول میدی ناراحت نشی؟مکس کرد و گفت سعی میکنم.گفتم که چند وقته یه حس خاصی بهت پیدا کردم مخصوصا این چند روزی که نیومدی دانشگاه خیلی نگرانت شدم.چندلحظه فکرکرد و گفت واضح تر منظورتو بگو. گفتم اگه موافقی یه مقدار به هم نزدیکتر شیم و بیشترهمو ببینیم. با صدای بلند گفت نه ما به هم نمیخوریم. بهش گفتم ببخشید.شرمنده ناراحتتون کردن.تا رفتم بلند شم که برم دستم رو گرفت و گفت اشتباه متوجه شدی رابطمون به عنوان یه هم کلاسی اشکال نداره اما بیشتر از یه همکلاسی نه. گفتم یعنی چی؟ گفت خودت بهترمیدونی چی میگم.باخودم گفتم که ازهیچی بهتره و یاد بیماریش افتادم. گفتم خیلی تب داریا وقتی دستم رو گرفتی دستم سوخت بهتره استراحت کنی و منم میرم . گفت باشه .خداحافظی کردم و رفتم.تو مترو بودم که اس داد پرسید واکسن آنفولانزا زدم؟ گفت نگرانه که منم آنفولانزا بگیرم.بهش گفتم که آره و خیالش راحت باشه .فرداشب حدود ساعت 11 اس داد که میتونم فردا برم پیشش و با هم درس بخونیم گفتم آره .فردا ساعت 9 رسیدم خونشون.یه مقدار آرایش کرده بود و یه بلوز دامن رنگ روشن پوشیده بود.بعداز چنددقیقه رفتیم تو اتاقش و کنارهم نشستیم و شروع کردیم به درس خوندن.بعداز چنددقیقه کاملا نزدیک هم بودیم .گاهی اوقات پا یا دستمون بهم میخورد و مهسا هم هیچ عکس العملی نشون نمیداد. یه ساعتی گذشت و مهسا گفت که درس بسه و رفت میوه بیاره.میوه رو که خوردیم دوباره رفتیم سراغ درس و نشستیم کنارهم .ایندفعه کاملا به هم چسبیده بودیم وکم کم موقع حل مسئله ها دست هم دیگه رو خط میزدیم.نیم ساعتی گذشت و مهسا گفت میخام یه نقاشی بکشم و شروع کرد به نقاشی کردن.غروب آفتاب رو کشید و منم دستم رو انداختم دور گردنش و نگاه میکردم.نقاشی که تموم شد گفت قشنگه؟ منم دوتا دستم رو دور گردنش حلقه کردم و بهش گفتم عالیه عزیزم.یه فکری زد به سرم دلم رو زدم به دریا و تا صورتش اومد سمت من لبام رو گذاشتم رو لباش.چندلحظه اول هیچ کاری نکرد اما بعدش شروع کرد به حرکت دادن لب و زبونش.کاملا بغلش کرده بودم.بعد از لب گرفتن گفت سعیدما به هم نمیخوریمبذار رابطمون در همین حد باشهگفتممن که کاری نکردم اگه مخالفی همین هم تعطیل میکنیم.گفت آخه و بلند شد رفت توی هال.رفتم پیشش و بغلش کردم و دستم رو گذاشتم روی سینش و یه مقداری گردن و گوشش رو خوردم و گفتم موضوع چیه؟به منم بگو؟ گفت هیچی. گفتم یه موضوعی هست که به من نمیگی .لباش رو گذاشت رو لبام و دستمو گرفت و برد سمت اتاق خواب و خوابیدیم روی تخت.توی گوشم گفت من یه دخترکامل نیستم و دو جنسه ام.هنگ کردم هیچی به ذهنم نمیرسید اصلا به قیافش نمیخورد به مهسا گفتم شوخی میکنی؟میخوای منو امتحان کنی؟گفت نه.تصمیم با خودته.میتونی همین الان بری و فراموشم کنی.باور نکردم که دوجنسه باشه.لبام رو گذاشتم رو لباش و شروع کردم به مالوندن سینه هاش.رفتم سراغ گردنش وحسابی خوردمش.مهسا هم دستش رو برد سمت کیرم و میمالیدش.بعه از چنددقیقه بلوزش رو درآوردم.یه سوتین سفید تنش بود.سینه های گرد و بدن سفید.سوتینش رو کندم و شروع کردم به خوردن سینه هاش.مهسا خوشش اومده بود و ناله میکرد.مهسا دستش رو برد توی شلوارم و کیرم رو میمالید.5 دقیقه ای گذشت و بهش گفتم دیگه وقتشه.شلوارمو درآوردم و اونم پشتشو کرد به من و شلوارشو درآورد.عجب باسنی سفید و گوشتی. تا برگشت دیدیم که راست میگفت و دوجنسس.خشکم زد.مهسا شروع کرد به خندیدن.تو دلم گفتم کونو به باد دادی سعید . اومدی تور بزنی تورت زدن .بیچاره شدی.مهسا اومد سمتم و بغلم کرد و شروع کرد به لب گرفتن.ازش جدا شدم و بهش گفتممنو بیخیال شو غلط کردم جزوه نخواستم….. پرید وسط حرفم و گفت خودت خواستییادت رفته؟ اما نگران نباش بیا خوش میگذره بهش گفتم آخه من پسرممگه میشه خوش بگذره مارو بیخیال شو.مهسا گفت تا 5 دقیقه پیش منو میخواستی حالا نمیخوای؟خیلی نامردی؟همتون مثل همین. پسرا همشون اینجوری هستن. برو دیگه نمی خوام ببینمت. و رفت سمت اتاق خواب مادرش.از یه طرف میترسیدم و از طرف دیگه دلم براش میسوخت.رفتم پیشش و بهش گفتم فقط قول بده حواست باشه که من پسرم و شروع کردم به لب گرفتن.بعد از چند لحظه گریش قطع شد و بغلم کرد و با دستش کیرم رو می مالید.رفتم سراغ گردن و گوشش و می خوردمشون و با دستم کیرشو می مالیدم.میخواستم زودتر آبش بیاد که بیخیال من بشه.شرطش رو کند و خوابید روی تخت و منم شرطم رو درآوردم.کیرش بزرگ نبودحدود 7-8 سانت بود.خوبیدم روش و شروع کردم به خوردن سینه هاش.مهسا داشت ناله میکرد.بعد از 5دقیقه جامون رو عوض کردیم و رفت سراغ کیرم و شروع کرد به ساک زدن3-4 دقیقه که ساک زد داشت آبم میومد.بهش گفتم به حالت سگی بشینه و بعدش با انگشت باسوراخش بازی کردم که باز بشه و آروم کیرم رو کردم تو کونش.مهسا یه آخ کوچیک گفت و شروع کردم به کردن مهسا.آروم میکردمش که بعدا هم نخواد تلافی کنه و منو محکم بکنه.بعد از چند دقیقه به یه طرف خوابوندمش و کردم تو کونش.با یا دستم هم کیرشو میمالیدم.بعد از چند دقیقه مهسا گفت که کیرشو نمالم چون نمی خواد آبش بیاد.داشت آبم میومد که کیرم رو از تو کونش در آوردم و مهسا رو به پشت خوابوندم و پاهاش رو دادم بالا و کردم تو کونش.شروع کردم به کردم.گفت که واسش جلق بزنم. منم شروع کردم.سرعت تلمبه زدنم بیشترشده بود و ناله های مهسا شدیدتر.صداش خونه رو پرکرده بود .قربون صدقم میرفت و حرف های سکسی میزد .دیگه داشت آبم میومد. به مهسا گفتم آبم رو کجا بریزم ؟ گفت هروقت داشت میومد بیا تو بغلم و بریز رو شکمم .سرعت تلمبه زدن رو سریعتر کردم و مهسا هم خودش داشت جلق میزد. لحظه ای که می خواست آبم بیاد کیرم رو از کون مهسا درآوردم .یه مقدار آبم پاشید روی سینه هاش و سریع خوابیدم روش و آبم ریخت رو شکمش.مهسا یه مقدار خودشو تکون دادو لرزید و آبش اومد.محکم بغلم کرد و گفت مرسی عزیزمخیلی حال داد و یه لب گرفتیم.نیم ساعتی تو بغل هم بودیم.شکم من و مهسا از آب منی هامون خیس خیس شده بود.باورم نمیشد که این سکس اینطوری تموم شه.فردای اون روز من آنفولانزا گرفتم و امتحان میان ترم رو نرفتم بدم.تقریبا هر هفته با مهسا سکس داشتیم و اون دوران بهترین نمرات رو گرفتم.مهسا 1 ترم دیگه موند و بعدش انتقالی گرفت و رفت کرج و گفت که میخواد عمل انجام بده و بیخیال کیرش بشه و خداحافظی کرد و خطش رو عوض کرد.این داستان تجربه فرد دیگری بوده است. فرستنده mimi2012

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *