سلام دوستان و کاربران سایت سایت داستان سکسی پس از خوندن هر داستان و یا خاطره ای از یک راوی که ارسال میشه بصورت داوطبانه حق داریم که چه موافق و یا مخالف نظر بدیم ، نه اینکه با الفاظ رکیک ، شخصیت نویسنده را به حراج فساد بزاریم . گاهی به سبب شرایط زندگی ، برای هر زوجی و در هر موقعیت اجتماعی در هر زمان و مکانی مسائلی بوجود میاد که از اراده آدمی خارجه و هیچ توجیهی هم نمیتونه براش داشته باشه .این موضوع برای افراد فرق میکنه مثلا یکی برای تفریح و خوشگذرانی ، یکی بخاطر نیاز به مادیات ، دیگری بخاطر طمع و کلی دلایل دیگه. ولی بخاطر داشته باشم ممکنه همون مسئله ای که منع کردیم روزی سر خودمون بوجود بیاد. من نادر ۳۳ساله در آپارتمانی در تهران با همسرم الناز بدون داشتن فرزندبه مدت هفت ساله که زندگی میکنیم. شغلمم هم نصب کننده تجهیرات ماهواره ای به صورت حرفه ای در بام های خانه ها و برجهاست . الناز هم بدلیل نداشتن هیچگونه تخصص و استعداد کاری در زمینه های آرایشگری ، خیاطی ، منشیگری و فروشندگی خانه دار هستش ولی یک خانه دار عالی و بسیار تمیز با برنامه ریزی بسیار دقیق در تقسیم بندی مواد ویتامینه موجود در وعده های غذایی . از طرفی هم بسیار زیبا ، خوش هیکل و خوش لباس هم در منزل و هم در خارج از منزل .من هر روز صبح ساعت ده خارج و حدودا ساعت دو نیمه شب به منزل برمیگردم. در آمدم هم خوبه و از مخارج روزانه هیچ نگرانی نداریم. به سبب دقت و صداقت و حتی خوش قولی مشتریهای زیادی برام بوجود امده و آنقدر کارم زیاده که جمعه ها و تعطیلات هم مجبور به کارکردن هستم .دو سالی بود که شدیدا غرق در کار شده بودم و فقط به فکر راه اندازی کار مردم و درآمد خودم بودم تا حدی که همه اهل فامیل از من گله مند بودند و در ان موقع یک قرار داد بزرگ در یک برج برای سیم کشی و نصب رسیور را به امضا رسونده بودم و تعهد داده بودم که مدت ده روز این پروژه را به اتمام برسونم. حقیقا هم خوب پولی برام داشت .پارسال در یک شب طبق معمول دیر وقت به خانه رفتم که بیدار بودن همسرم باعث تعجبم شد .شام را پس از مدتها با هم خوردیم و ساعتی هم با هم صحبت کردیم. الناز میگفت که از تنهایی خسته شده و دیگه تحمل نداره و از من اجازه میخواست تا در بیرون به کاری مشغول بشه ، به او گفتم آخه عزیز دلم ، خوشگلم ، عشقم مگر تخصص در زمینه کاری پیدا کردی یادت رفته سه سال پیش هر کجا که مشغول شدی باعث ضرر و زبان صاحب کارت شدی و کلی مرا تو دردسر انداختی ؟ الناز با یک حالت ملتمسانه و بغض در گلو گفت آخه چیکار کنم واقعا افسردگی گرفتم . راست میگفت بخاطر نداشتن بچه که خدا قسمتمون نکرده بود و عدم حضور من در ساعتهای مختلف در خانه باعث به هم ریختگی روحی او شده بود و از طرفی هم مدتها بود به تنهایی به مهمانی میرفت و به تنهایی مهمانی برگذار میکرد. به الناز قول دادم که دو سه روزی صبر کنه تا فکری براش بکنم .دقایقی بعد به حمام رفتم و یک سکس توپ هم انجام دادیم .دو سه روزی گذشت و هر چه فکر کردم نتوانستم راهی برای این مشکل پیدا کنم تا اینکه یه فکر غیر معقول و نامتعارف به ذهنم خطور کرد چند ساعتی شیطان را لعنت و خودم را شماتت میکردم . بخاطر درگیر شدن ذهنم دیگر نتوانستم تمرکز در کارم داشته باشم وسایلم را جمع کردم و به طرف خونه حرکت کردم. در طول این هفت سال در خانواده ها با مسائل مختلفی روبرو میشدم اوایل برام خیلی غیر قابل هضم بود ولی به تدریج عادی شد مثلا یکی از ان مسائل این بود که آقا و یا سرپرست خانواده و یا حتی پسر ان خانواده به صورت مخفی آدرسی را به من میدادن تا به انجا مراجعه کنم و سیستم ماهواره ای را در انجا پیاده کنم و تاکید به کانالهای +۱۸ هم داشتند . در ان خانه خانمی به تنهایی زندگی میکرد . معلوم بود که ان خانه و ان خانم وسیله تفریح و خوش گذرانی ان مرد بوده و بعنوان زنگ تفریح با یک شگرد و کلاس خاصی بوجود امده بود در این مدت هفت سال دو بار هم خانم یک خانواده آدرس مخفی برای دوست پسرش را به من داد و بخاطر سکوتم دو برابر دستمزد دریافت می کردم . و همینطور مسائل مشابه این مخفی کاریها همیشه برام وجود داشت . مطمعنا این مسائل تاثیر گزار هم روی من بوده . در طول راه به منزلم پس از کلی کل انجار ذهنی و بررسی انتخاب راهی مناسب برای تصمیمم و چگونگی پیشنهاد ان به الناز را مرور میکردم . وبا یک تلفن از او خواستم تا آماده شود برای رفتن به یکی از رستورانهای رومانتیک تهران. در ان شب غیر از نگرانیم از بابت پیشنهاد به الناز و مخالفت ان یک حسی پیدا کرده بودم که برایم شیرین و لذت بخش بود شاید این حس مرا وادار به انجام این کار میکرد . پس از کلی گشتن و صحبت کردن و شاد بودن به خانه امدیم . به محض ورود به خانه الناز را بغل کردم و لبهایش را با لبهایم قفل کردم و به مدت چند دقیقه زبانم را داخل دهانش میچرخاندم. نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده بود که از حس شهوت زیاد داشتم دیوانه میشدم و اصلا کنترلی روی خودم نداشتم. جالبه که انعکاس این حس شدید از طرف من روی الناز هم تاثیر گذاشته بود و عکس العملهای او هم یه طور دیگه بود . برای اولین بار بدون درخواست و خواهش از الناز کمربندم را باز و شلوارم را به پایین کشید و با یک ولع خاص و اشتهای زیاد کیر مرا از شورتم بیرون کشید و شروع به ساک زدن کرد و چنان میمکید که حس کردم کیرم درازتر از شبهای قبل شده پس از ده دقیقه مکیدن به اتاق خواب رفته و مثل فیلمهای سوپر خارجی به جان هم افتادیم بر خلاف دفعات قبل الناز اسپری چهار کاره را از کشو میز دستشویی آورد و کیر منو آغشته به ان کرد و گفت امشب باید هم از جلو و هم از عقب از خجالتشون در بیایی . چند ماهی بود که درخواست منو از کون کردنش را رد کرده بود . من هم با یک حس شدید و شهوت زیاد به کس و کون الناز افتادم و وحشی ترین سکس ما در طول این هفت سال بوجود امد . بعد از نیم ساعتی تلمبه زدن از کون و کس تنگ و سفید الناز با یک نگرانی خاصی تصمیم به گفتن پیشنهادم گرفتم و به او گفتم عزیزم راستش من برای تنهایی تو یه فکری به نظرم رسیده فقط میترسم که از دست من ناراحت و عصبانی بشی ، با اشتیاق و برق در چشمانش که در حال بالا و پایین شدن بخاطرتلمبه های شدید من بود گفت بگو ، نه ناراحت نمیشم یا قبول میکنم و یا مخالفت. صورتم را نزدیک گوشش بردم و به آرامی گفتم که برای تنهایی تو یه پیشنهادی برات دارم ، با هیجان گفت ، اون چیه ، بگو که طاقت صبر کردن ندارم. گفتم دوست داری یه دوست پسر داشته باشی و در طول روز از طریق پیامک و صحبت با تلفن وقت گذرانی کنی ؟ بدون هیچ مکسی گفت ارررررره . گفتم جدی گفتم ، الناز هم گفت منم جدی جوابت را دادم .در حال فعالیت روی بدنش یکباره انرژی من چند برابر شد و به سرعت عقب و جلو میکردم کیرم در داخل کس تنگش در حال ترکیدن بود و الناز هم با دست و پایش بدن مرا قفل به بدن خودش کرده بود و از روی درد و لذت ناله میکرد .پس از چند دقیقه هر دویمان همزمان ارضاع شدیم و صداهایی از خودمان در میاوردیم که تا بحال نشنیده بودیم نیم ساعتی بیهوش در کنار هم به یک خواب آرامش بخش رفتیم . پس از بیدار شدن گفتم عشقم یادت میاد من بتو چی گفتم ، با کمی مکس گفت اره یادمه و من هم موافقم ، اگرتو جدی گفته باشی. دیگر هیچ نگفتیم و پس از دستشویی همدیگر را بغل کردیم خوابیدیم. صبح ساعت نه بود که صدای الناز مرا بیدار کرد و گفت نادر بلند شو تا صبحانه بخوریم پس از باز کردن چشمهایم کل ماجرای دیشب در عرض یک ثانیه از ذهنم رد شد ، او را بوسیدم و ازش تشکر کردم در حال خوردن صبحانه باز هم گفتم که در مورد پیشنهادم کمی فکر کن و بعد نظرت را بگو .دلم نمیخواهد در آینده چالشی در زندگیمون بوجود بیاد . با لبخند گفت که هر طور خودت دوست داری همون کار را بکن .خداحافظی کردم و رفتم . و در طول روز بارها به الناز زنگ زدم و احوالش را پرسیدم و در آخرین تماس با خنده به من گفت برام دوست پسر پیدا کردی گفتم مگه من باید پیدا کنم ؟ گفت اره من که بلد نیستم دوست پسر پیدا کنم و کلی شوخی کردیم و خندیدیم. چند روز بعد در حال تنظیم دیش بودم که پسر جوانی حدودا بیست ساله به پشت بام امد و سلام کرد و سینی چای هم در دستانش بود که برای من آورده بود من هم تشکر کردم و در کنار من مشغول تماشای کارهای من شد گوشی اش زنگ خورد و با صحبت های تند ، خشم خود را نشان میداد . و بلند بلند میگفت که دیگه حاضر نیستم ترا ببینم چون دیروز بد جوری مرا عذاب داری و حال مرا گرفتی و حرفهایی که فقط معنی گله و شکایت میداد و پس از یک دقیقه قطع کرد و بی اختیار گفت جنده لاشی خانم .نگاهش کردم و گفتم چی شده که آنقدر عصبانی هستی گفت دوست دخترم بود کثافت چقدر تلاش کردم بردمش خونم یک ساعت باهاش حرف زدم که با من سکس کنه ولی حاضر نشد که نشد . به درک که قبول نکرد .راستش مدتیه دنبال یک خانم خوشگل میکردم که هر چند وقت یکبار بیارمش به منزلم و بکنمش و حتی حاضرم هر وقت که میاد دویست تومن هم به او بدم . گفتم دویست تومن که خیلی زیاده گفت خیالی نیست فقط اونی که دلم میخواد باشه بیشتر خرجش میکنم. فکری به نظرم رسید و گفتم شماره ات را به من بده یه خانم خوشگل میشناسم گفت چند سالشه من هم گفتم حدودا بیست و پنج گفت خیلی خوبه گفتم من یکبار کردمش همه چیش عالیه گفت شوهر داره گفتم اره ولی زندانه گفت بهتر ، خانم شوهر دار یه چیز دیگس. شماره اش را داد و رفت. شب که امدم خونه و شام خوردم الناز را صدا کردم و گفتم یه شماره بهت میدم فردا زنگ بزن و باهاش صحبت کن بچه مایه داره و میگفت که پول خرجش میکنم و جزئیات را براش توضیح دادم. چند روز بعد موقع رفتن به الناز گفتم که امشب زودتر میام تا در کنار هم باشیم (منظورم سکس بود ) او هم لبخندی زد و گفت پس مجبورم شام ، میگو درست کنم . در واقع میخواستم در ان حالت سکس و شهوت ، ازش بپرسم که آیا زنگ زد به مرده و کلا چه نتیجه ای بوجود آورده. شب شد و هنگام مالیدن و لیسیدن گفتم که چکار کردی با اون مرده زنگ زدی .؟گفت اره دو سه روزیه که هر روز صحبت میکنیم و در تلگرام عکس هم برای هم فرستادیم. نادر جون چقدر مرده خوشگله و چقدر بامزه او هم از من خوشش آمده و قراره که چند روز دیگه همدیگر را ببینیم . شماره عابر منو گرفت و سیصد تومان پول ریخت و گفت این کادو برای اشناییمونه و این مسئله باعث شد که تنهاییه همسرم را پر کنم و از طرفی هم حساب بانکی اش را پر کنم. در حال حاضر که یکسال از این مسئله میگذره الناز توانسته یک پژو 206 قرمز رنگ تیپ 5 بخره و حالشو ببره. و هر دویمان راضی هستیم که این مسئله باعث رکود در حس جنسیمان نشده و هیچ ناراحتی نداشته باشیم. شب عزیزان خوش و ممنون از شما . پوزش بابت طولانی شدن و کرنش بابت تحمل شما .نوشته سینا
0 views
Date: August 4, 2022