خاطرهای که براتون میگم واقعیه چند سال پیش تو اوج شهوتم در بدر دنبال کس میگشتم که نیاز جنسیمو بر طرف کنه دیگه برام زنومردو دخترو پسرش فرقی نمی کرد تا این که با پسری اشنا شدم 15 ساله زیبا خوش اندام واقعا چیزی از دخترا کم نداشت کم کم به هم وا بسته شدیم مخصوصا اون بحدی که کاملا مطیع من شده بودو با کمی اماواگر خودشو در اختیار من گذاشت به مرور زمان دیگه حکم معشوقه منو پیدا کرد و هر وقت موقعیتی میشد حال میکر دیم گی شده بود سال گذشته با دختری دوست شد در واقع دختره مخشو زد وگیرای خانوادش ازدواج کرد با دختری که واقعا زیبا با اندامی هوس انگیز و شیطون پسر 22 عروس خانم 18 ساله ولی بازم رابطه ما ادامه داشت و برا اینکه راحتر باشیم انقدر از خوبیها و رفاقتمون برا عروس خانم گفت که پای من به خونشون باز شد و خیلی صمیمی شدیم طوری که کاملا راحت بودیم و من بیشتر شبها تا دیر وقت خونشون بودموگاهی هم شب میموندم ومشروب میخوردیم بگو بخندو فیلمو رقص و صحبت عروس خانم هم بیشتر با من گرم میگرفت تا شوهرش میگفت کاش اونم عین تو بود هیجیش به مردا نمیخوره گفتم چطور پسر خوبیه گفت اره ولی خوبیه تنها که برا یه خانم اونم زنی متل من کافی نیست گفتم مشکل چیه گفت تو که غریبه نیستی راستش نه از نظر احساسی و نه سکس تمایل زیادی به من نشون نمیده خوب منم خانمم تازه عروسم نیازهایی دارم . به شوخی گفتم مخصوصا با اون چیز کوچیکی که اون داره اگه هم میخواست مشکلی رو حل نمیکرد الت کوچیکی داشت خندید گفت اره واقعا با شناختی که از هر دو داشتم میدونستم خانم هاتیه با یه شوهر گی. گفت ترو خدا باهاش صحبت کن گفتم چشم ولی فکر نمیکنم مشکل حل بشه گفت اگه نشه ممکنه خر بشم یه بلایی سر خودم بیارم گفتم سعی میکنم اراضیش کنم به کمک هم این بلا رو از سرت دور کنیم و مشکلو تو خودمون حل کنیم خندید گفت پر رو شدی؟ روز بعد دوسنم تماس گرفت که امشب تنهام بیا با هم باشیم میدونشتم هوس کرده شب رفتم خیلی حشری بود گفت میخام امشب حسابی حالمو جا بیاری گفتم باشه ولی برا اینکه بیشتر حال کنیم از زنت حرف بزنیم گفت باشه هر چی می خا بگو گفتم فکر کن تو سمیرایی ( زنش ) من میکنمت میکردمش و از زنش میگفتیم تو اوج لذت گفتم تو که کس وکون سمیرا رو حال نمیاری اونم تو کفه راضیش کن با من باشه گفت من حرفی ندارم ولی فکر نمیکنم را بده گفتم از من خوشش میاد از تو خیالش راحت باشه حال میده. بعد یه هفته گفت من حرف زدم تقریبا راضی شده دیگه بقیش با خودت. شب جمعه بیا شام دعوتت کرده . رفتم وایییی خوشکل تر و سکسی تر از همیشه با چشمای خمار شهوت صدای شهوت انگیز ازم استقبال کرد بعد شامو خوردن مشروب وکمی صحبت دوستم گفت سمیرا روش نمیشه میگه اول ما بریم تو اتاق مشغول بشیم بعد جاتونو عوض کنین رفتن چه حالی داشتم چه طنازی در انتظارم بود5 دقیقه نشده اومد گفت تورو میخاد اون شب شب زفاف من و عروس حانم بود.نوشته رامین
0 views
Date: November 25, 2018