امروز چندمین روز از چندمین ماهِ ساله؟_12مهرامممم مهر،مهر رو دوس دارمباید از خنکای هوا متوجه میشدماز آسانسور میترسم3 طبقه که چیزی نیستزنگو میزنم2تا میزنم،یکی نمیزنم،3تا میزنمباز نمیکنهکلید دارم_سعید؟بازم دیر کردهمیادمیاداتاقمونو دوس دارمعکس عروسیمونلباساشو نبردهبرای بردن اونا میادتی شرتشو میپوشم و گوشه تخت دراز میکشمپاهامو جمع میکنم که اگه دیر وقت اومد بتونه راحت بخوابهقدش بلنده،نگفته بودم نه؟خوابم میبره اما اون خواب لعنتی……تا آخر هفته،تا آخر هفته بهارمتن پیامو که خوندم لرزه به تنم افتادسریع پاکش کردمهر روز از زندگیم شده بود ترساز عکس العمل سعید میترسیدمتموم حسای خوبم با اون پیام نابود شدپیش خودم آرزو کردم کاشکی امشب نیاد خونهلباس خواب مشکی مورد علاقه مردم رو تنم سنگینی میکردتصمیم گرفتم عوضش کنم که صدای زنگ اومد2تامیزنه،یکی نمیزنه،3تا میزنهامشب زودتر اومده بودقول داده بود همیشه زنگو بزنه که من درو براش باز کنممردِ من با تموم جدی و خشن بودنش دو سالو 2 ماه بود که سر قولش مونده بودلبخند میزنمو با خودم میگم امشب بهش میگمامشب میگمدرو باز میکنم و مثل اکثر اوقات گونشو میبوسملبخند میزنهبغلم میکنه _تو رو بخورم یا میرزا قاسمی خوشمزه ی خوشبوتو؟دیگه حس بدی ندارمدیگه به پیامای تهدیدآمیز فکر نمیکنمتنشو بو میکشمشل میشم تو بغلش شل تر میشم وقتی که با ولع گردنمو میمکه و میدونم که کبود میشهرو زانو میشینمو کمربندشو باز میکنممیدونم دوس دارهاز خودش بیشتر بلدمشمیدونم که نگاهم از پایین وقتی تو چشاش زل میزنمو ذره ذره آلتشو میکنم تو دهنم چقدر تحریکش میکنهخشن میشه و چنگ میزنه تو موهامخشونتشو دوس دارملذت بخشه اسیر بودن تو دستاش،زیرشلباس خوابمو تو تنم پاره میکنه بار اولش نیستبه چند ثانیه نکشیده لبخندم به آه و ناله تبدیل میشهزمانی که سینه هام تو دستاش مشته و سرش لای پاهامخشن و خشنمثل همیشهنمیخوام به این زودی بیامقراره امشب کلی خوش بگذرهاسمشو کش دار صدا میزنمو بهش میگماز خوردن دست میکشه و همون لبخند منحصر بفردشمیدونه قراره چی پیش بیاددم در لباساشو میکنه و رو مبل پذیرایی میشینهلباس خواب جر خورده رو از تنم درمیارمو بهش نگاه میکنمبا اشاره به لای پاهاش دعوتم میکنه زیر پاهاش میشینمو همونطور که بلدمش از زیر تخماش تا سر آلتشو میخورم و میلیسمدستاشو زیر سرش قلاب کرده و نگام میکنه و آه میکشه_چرا نمیگی بیشتر بخورم؟چرا ازم نمیخوای هوم؟+خوب میخوری،کمتر حرف بزن،تخمامو بخورو من عاشق حکومتش تو رابطه امغالبه و من مغلوباز بازی خوشش میادمیدونم پس جلو روش خم میشمو دو طرف باسنمو با دستام باز میکنمو میذارم خوب نگاه کنهبا دستم به باسنم ضربه میزنمو ناله میکنمجلوتر میاددقیقا پشت سرم حسش میکنمباسنمو به صورتش میمالم و ناله وار میگم میخوااای؟هممممم غلیظی که میگه ترشحات واژنمو بیشتر میکنه_اما من بهت نمیدمبازی رو خوب بلدهمیدونه میدونم عاشقِ باسنمه و خودشم میخواد بیشتر تحریک شهحالا منم که رو مبل میشینموپاهامو رو دسته های میذارمدردم میاد از باز شدن پاهامانگشتمو با آب دهنم خیس میکنمو با خودم ور میرماشاره میکنم به طرفم بیاد کنار پاهام رو زانوهاش میشینهانگشت فاکمو رو لباش میکشمو میدونه که باید خیسش کنهانگشتمو که وارد میکنم و نالم رو میشنوه نمیتونه بمونهاکثر اوقات همین مواقع بازی رو خراب میکنهو من عاشقِ اینم که مردِ هات و خشنم اینقدر بی قرار منهسرش دوباره لای پاهامه نمیدونم چند تا پوزیشن عوض میکنهاما شارش آبش و آه های بلندشو حس میکنمو میشنوم رو مبل سه نفره میخوابه و منو میکشه رو تنشدوباره همون ترس لعنتیکمرمو نوازش میکنه و میگه که دوسم دارهاز ادکلن تنم لذت میبره و سکسی ترینم براشسعی میکنم بهش بگمدارم تو ذهنم جمله بندی میکنممیترسم ازشکار بدی نکردم که بترسم اما میترسممیدونم عصبی میشهداد میزنهغیرتی میشهاما من به داد زدنش عادت ندارمگریم میگیره وقتی باهام بداخلاقهسرم رو سینشه و دستش رو کمرم بالا پایین میشه-سعید+جونِ سعید دلم میریزه از جانم گفتنشبازم میترسمنمیگممنتظره-گرسنمهمیخنده -تو که زیاد خوردیشو بلندتر میخندهیه مشت به شکمش میزنمو میرم که شامو بیارمفرار میکنمفردا حتما بهش میگمتا یه روز قبلِ آخر هفته هر تلفنی زنگ خوردو ترسیدمزنگ درو زدن و رنگم پریدسعیدم فهمیده بود یچیزیم هست اما هر دفعه که پرسیده بود نتونستم بگمامروز یکم بیشتر از روزای قبل به خودم رسیدمغذا پختمو یکی از تی شرتاشو بدون شلوار تنم کردممیدونم اینطوری دوس دارهتو آشپزخونه مشغول سالاد درست کردن بودم که صدای کوبیده شدن در اومدقفل شدم سر جامیخ زدمبا کلید درو باز کرده بودزیر قولش زده بودچهرشو که دیدم ترسیدمیه پاکت دستش بودنزدیک میشدو بیشتر میچسبیدم به دیواربازومو تو دستش گرفت-ترسیدی عزیزم؟گریه میکردمبازومو تو دستش فشار دادداد زد-ازت پرسیدم ترسیدی؟؟؟؟؟ترسیده بودمخیلیمن به این سعید عادت نداشتممن کاری نکرده بودماینبار بلندتر از قبل داد زد-بهت میگم ترسیدی؟خیلی ترسیدمو بازوم داشت زیر دستش له میشدتند تند سرمو بالا پایین کردم من فقط گریه زاری کردممرده شور منِ ترسو رو ببرن که لال میشم+میخواستم بگم سعید،اونطور که اون گفته نیستاینبار دستش زیر چونم قفل میشه و فشار میدهاز بین دندونای قفل شدش میگه و من میدونم نهایت عصبانیت مردَمِه+چی رو بگی؟چییییی رو بگی؟دروغ بگی بهم؟از درد و ترس لال شده بودمدستاش که شل شد خیلی غیر ارادی خودمو انداختم تو بغلشهمیشه این روش جواب میدادهرچقدر بهش نزدیک تر بودم تاثیر حرفام بیشتر میشدتنمو محکم به خودش میچسبونه و گریه زاری میکنمموهامو بو میکنهیهو ولم میکنه و سر میخورم زمینصدای کوبیده شدن در ورودی میاداز خواب میپرم…..میدونم که نیستمیدونم که مردهمن کشتمشمن شوهر خودمو کشتممنِ لعنتینباید میذاشتم برهمرگِ لعنتیمن به تموم بودناش فکر میکنمو شبا لباساشو تنم میکنمبا عکساش حرف میزنمو لباشو میبوسمچشامو میبندمو به اون شب برمیگردمنمیذارم برهبهش میگمسعید نمیرهبغلم میکنهو حرکت دستشو لای موهام حفظ میکنمچشامو باز میکنمروی تخت مچاله شدمساعت 1134 شبهصدای زنگ میاد 2 تا میزنه،یکی نمیزنه،3 تا میزنه نوشته آبنبات پسته ای
0 views
Date: December 25, 2018