قسمت قبلسرم شدیدا درد میکرد … چشمامو باز کردم ، نور ضعیف اتاق و صدای تیک تیک ساعت بیش از هر چیز نظرمو جلب کرد …اومدم بلند بشم اما انگار یکی منو دوخته بود به تخت … به زحمت سرمو چرخوندم توی اتاق تنها بودم … به سختی بلند شدم نشستم … ملحفه نازکی که روم بود سر خورد و افتاد … یه لحظه برق منو گرفت .. لخت لخت بودم حتی شورت هم پام نبود نگاهی به ساعت توی اتاق انداختم ساعت نزدیک 6 بود اومدم تکون بخورم که در باز شد … یه پری وارد شد با لباسی بلند و موهای باز …-دکتر ، بالاخره پاشدی ؟آروم درو بست و اومد نشست لبه تخت … ملحفه رو کشیدم روی سینه ام ..-بله … چه اتفاقی افتاد ؟-هیچی … شما یه کم زیاده روی کردی -جدی میگید ؟ …… شرمنده ، باعث عذابتون شدم …-نه این چه حرفیه ؟ آخر شب حالت تهوع داشتید ، رفتید دستشوئی … یه 10 دقیقه ای خبری ازتون نشد ، اومدم دیدم بی حال افتادید کف سرویس … لباساتونم کثیف شده بود ، مجبور شدیم لخت بخوابونیمتون توی اتاق هیچکدوم از حرفاشو یادم نمی اومد ….-الان میگم سید براتون یه چائی با آبلیمو بیاره که حالتون جا بیاد …. اتاق دور سرم میچرخید … دهنم تلخ بود دلم میخواست سیگار بکشم … گفتم -ببخشید ، من یه پاکت سیگار توی جیبم بود …-آره اوناهاشش کنار تخته در حالیکه با دست به سیگار اشاره میکرد از اتاق بیرون رفت… جالب بود ، سیگار کنار تخت بود و بغلش هم یه زیرسیگاری ، انگار فکر همه چیزو کرده بود دستم میلرزید ، به زحمت یه سیگار برداشتم و روشن کردم ، طعم تلخ نیکوتین دهنمو تلختر کرد سیگارو نکشیده خاموش کردم … یه روبدوشامبر سورمه ای کنار تخت بود … بلند شدم و تنم کردم … جلوی آینه نگاهی به خودم کردم ، پای چشمم گود افتاده بود …خانوم یوسفی اومد توی اتاق-الان چائی دم میکشه ، موافقید بریم توی حیاط وزیر آلاچیق صبحانه بخوریم ؟-بله حتما به زحمت پله ها رو پائین رفتم ، توی حیاط نسیم خنک سحرگاه حالمو جا آورد سید در حالیکه نون سنگ دستش بود وارد حیاط شد منو که دید اومد جلو -سلام آقا ، خدا رو شکر که بهترید ، دیشب خیلی نگران شدیم -ممنونم ، شرمنده ، باعث زحمت شدم -نه این چه حرفیه پیش میاد بعضی وقتا ما بیشتر نگران شما بودیم …زیر آلاچیق یه میز چوبی بود با 2 تا صندلی … خانوم یوسفی بهم تعارف کرد که بشینم … یه جورائی ازش خجالت میکشیدم گفتم -ببخشید فراموش کرده بودم سن وسال مستی و عرق خوری از من گذشته … با لوندی خاصی گفت -دکتتتتتتر …. نگید این حرفو اونموقع فکر میکنم خیلی پیر شدم -من به شما جسارت نکردم خودمو عرض کردم -دکتر شما مست باشی بهتره اینجوری خیلی لفظ قلم و رسمی حرف میزنید یه لحظه انگار برق بهم وصل کرده باشن -مگه من دیشب چجوری حرف میزدم ؟؟-خیلی خودمونی راحت و بدون استرس ، حتی بدون عرق کردن و رعایت آداب دست و پاگیر رسمی مگه یادتون نیست ؟احساس کردم دوباره عرق رو پیشونیم نشست …سید میز صبحونه رو ردیف کرد ، سید که رفت گفتم -نه چیزی یادم نمیاد دیگه چی گفتم ؟-چیز بدی نگفتید گفتید مستی آن را آنچنان تر میکند گفتید که باورتون کنم و اون چیزی رو که در مستی هستید بپذیرم سکوت کردم سرمو انداختم پائین … گفتم -شرمنده …. اگه چیزی گفتم از روی مستی بوده ……حرفمو قطع کرد-من نفهمیدم ، کدومو باور کنم ؟ این حالتو یا اون حالتو ؟؟؟یه لحظه به خودم مسلط شدم ، خانوم یوسفی میدونست داره چی میگه و به نحوی داشت از درموندگی و حس شرم و خجالت من لذت میبرد ، دوست داشتم توی شرایط مشابه خودم قرارش بدم ، پرسیدم -شما از کدومشون خوشتون میاد ؟جا خورد کاملا مشخص بود ، مطمئن بودم که انتظار شنیدن این حرفو نداشت -اونی که شما رو به یه بچه کوچولو تبدیل میکنه و از این لاک جدی و رسمی درتون میاره ، اونی که خودمونی تره ، من میخوام که خودت باشی دکتر … میتونی ؟؟؟؟؟؟؟یه لحظه بدم اومد ازش ، حس کردم از خیلی بخودش مغروره ، فهمیدم از اونائیه که لرزش دل مردها بیشتر ارضاش میکنه -دیشب چی گفتم ؟-همه ی اون چیزائی که الان میخوای بگی و نمیتونی از هیکلم و قیافم تعریف کردی برام جوک +18 گفتی ، از مشکلاتت با زنت گفتی ……… دیشب عالی بودی دکتر…. از مصاحبت باهات خیلی لذت بردم -تمام این مدت میترسیدم حرفی بزنم که باعث رنجشت بشه سعی کردم لحنمو صمیمی تر کنم ، واونم این مساله رو بخوبی فهمید -میدونم ، واسه همینه که ازت میخوام راحت باشی ابراز علاقه کردن ولو از هر نوعش وبه هر قصدی هیچ اشکالی نداره -پس دیشب ابراز علاقه هم کردم ؟-آره و اگه بالا نمی آوردی فقط خدا باید به من رحم میکرد و با صدای بلند زد زیر خنده ……… یه کم خجالت کشیدم اما نتونستم جلوی خندمو بگیرم ، با خنده گفتم -پس شانس آوردی …-نه به نظرم تو بیشتر شانس آوردی دکتر چون ممکن بود کاری کنم که بعدش حسابی پشیمون بشم بعد یه دفعه صورتشو آورد جلو و زل زد توی چشمم-دوستم داری ؟-من جذب تو شدم دست خودم نیست ، تو خیلی زیبا و خوش مشرب هستی ومن با دیدنت خودمو گم میکنم -پس دوستم نداری خوشگلی و خوش هیکلی من جذبت کرده -من وتو فقط 2 روزه که همدیگه رو میشناسیم و دوست داشتن با 2 روز آشنائی حاصل نمیشه زمان بیشتری میخواد صورتشو کشید عقب … قیافش شبیه شکست خورده ها شد -تو همونجور که بلد نیستی چشم چرونی کنی ، دروغ گفتن هم بلد نیستی تا پایان صبحانه ساکت بودیم بعد ازخوردن صبحانه گفت -من میرم بالا برای معاینه آماده بشم راهی ساختمون شد ، سید هم در حالیکه یه زنبیل دستش بود برای خرید رفت بیرون من هم با 5-6 دقیقه تاخیر رفتم بالا ، در اتاق خوابشو زدم -اجازه هست ؟-بیا تو …وارد اتاق شدم ، زیبا بود ، پر نور و خوش رنگ ، یه تختخواب 2 نفره بزرگ وسط اتاق بود ، یوسفی روش دراز کشیده بود و یه ملحفه سفید هم کشیده بود روی خودش درو بستم و رفتم به سمت تخت در حالیکه نزدیک میشدم گفت -اگه میگفتی دوستم داری ، ارتباطمون سر میز صبحونه برای همیشه قطع میشد ، ولی از اونجائی که راستشو گفتی ، الان این بالا هستی توی اتاق خواب من اینجا وتوی این اتاق هر اتفاقی که بیفته برای همیشه در سینه و ذهن من وتو دفن میشه ، وهر موقع که من بخوام ، این رابطه تموم میشه اون حرف میزد و قلب من کنده میشد کنار تخت نشستم ….. گفت -نمیخوای معاینه رو شروع کنی ؟آروم ملحفه رو از روی پاش کنار زدم ، رگهای ریز بنفش خودنمائی میکردن ، ساق پاشو گرفتم توی دستم ، داغ و سفید بود ، از بس که صاف بوددستم از روی پاش سر میخورد پاشو صاف کشیدم بالا ملحفه سر خورد و کنار رفت وایییییییییییییییییی لخت لخت بود ، یه لحظه خط کسشو دیدم دلم لرزید ، با خونسردی گفت -همونطور که این رابطه به خواست من شروع شد ، به خواست من تموم میشه ، هر موقع که خواستم ، فراموش میکنی که بین ما چه اتفاقی افتاد و اینکه حتی منو دیدی ؟ازش بدم اومد ، دلم میخواست بزنم توی صورتش ولی نمیشد ، از اومدنم پشیمون بودم ، اما یه حسی از درونم گفت ، حالشو جا بیارم ، تحقیرش بیشتر بهم میچسبید ، باید تلافی میکردم … با صداش بخودم اومدم -میشه در اتاقو قفل کنی ؟به تندی پاشدم و رفتم سمت در قفلش کردم ، وقتی برگشتم دیدم نشسته لبه تخت لخت لخت ، موهای زیبای طلائی رنگش ریخته بود روی سینه هاش … دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم ، خیز برداشتم به سمتش ، لبامون قفل شد روی هم انداختمش روی تخت ، لباشو وحشیانه میخوردم ، و اون خیلی جانانه تر جواب میداد ، کیرم مثل سنگ شده بود ، کیرمو محکم فشار میدادم لای پاش ، صدای نفس زدنش تند تر شد ، موهامو محکم کشید ، به وحشیانه ترین شکل ممکن سینه شو چنگ زدم ، جیغ یلندی زد ، و با حالتی کشدار گفت ، آرووووووووووووووووم ، سینه هاش خوش تراش و زیبا بود ، نوک سینه شو کردم تو دهنم ، محکم مکیدم ، دردش اومد ، با دست سرمو کشید بالا ، و در حالیکه ناله میکرد گفت ، میگم آرووووووووووم وحشییییییییییییی ، راست میگفت دیوونه شده بودم و وحشیانه به تن بی نظیرش حمله میکردم ، پایان تنشو لیسیدم ، همه جای تنش بوی ادکلن میداد و ادکلن موهاش از همه دیوونه کننده تر بود کیرم بارها به مرز انفجار رسید و به سختی کنترلش کردم دستش کیرمومحکم فشار داد ، از لای روبدوشامبر کیرمو کشید بیرون ، آهههههههههه کشداری کشید و محکم فشارش داد ، روبدوشامبرو در آوردم و یه لحظه از دیدن سایز کیرم حیرت کردم ، از همیشه کلفت تر و بلند تر شده بود ، ایستادم جلوی تخت ، ملیحه (خانوم یوسفی) جلوم زانو زد ، کیرمو کرد توی دهنش ، چنان مکیدش که همون لحظه اول خواستم ارضا بشم ، آههههههههههههههههه بلندی کشیدم ، چنان ماهرانه ساک میزد که منو یاد هنرپیشه های فیلمهای سوپر می انداخت دیدن کون سفید وخوش ترکیبش که روبروم قمبل کرده بود دیوونه ترم میکرد ، دلم میخواست بلیسمش ، به حالت 69 خوابیدیم ، حالا اون روی من بود و به ساک زدن ماهرانه اش ادامه میداد ، سر منم وسط پاش بود ، جائی که کسش تا نوک دماغم فقط چند سانتیمتر فاصله داشت ، خیس خیس بود و بسیار زیبا … اصلا مثل کسهای دیگه نبود ، دو تا لب صورتی خوشگل و کوچیک از لای کسش زده بود بیرون چوچولش برجسته و سفت شده بود زبونی لای کسش کشیدم ، آهههههههههههههههههههههههه کشید ، چوچولشو کردم توی دهنم و شروع کردم به مکیدن ، انگشت وسطمو کردم توی کسش ، در حالیکه میمکیدم انگشتمو توی کس تنگش عقب جلو میکردم ، سوراخ کونش آکبند مونده بود ، معلوم بود تا بحال سکس آنال نداشته ، اینو تجربه پزشکیم بهم میگفت ، با نوک زبونم چند بار سوراخ کونشو لیسیدم ، صدای ناله هاش داشت به فریاد تبدیل میشد ، از روم بلند شد، گفت -نمیخوای بکنی ؟بی هیچ حرفی دراز کشید رو تخت ، مثل برق پریدم روش ، کیرمو دو دستی گرفت و گذاشت دم سوراخ کسش ، با قدرت هرچه پایان تر کیرمو فشار دادم توی کسش ، جیغ بلندی کشید و گفت سوختممممممممممممممممممممم ، با سرعت هر چه پایان تر عقب جلو میکردم و صدای ناله های ملیحه اتاقو پر کرده بود مثل دیوونه ها هر از گاهی جیغ میکشید ، تاثیر الکل اجازه نمیداد آبم بیاد ، برش گردوندم ، بی هیچ حرفی سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش ، خودشو کشید جلو ، با جدیت گفت -عقب نه اجازه ندادم حرفی بزنه ، دستمو انداختم دور کمرش و محکم کشیدمش به سمت خودم ، یه تف گنده انداختم روی سوراخ کونش،گفتم -این رابطه اونجوری که من میخوام اداره میشه ، فهمیدی ؟و سر کیرمو فشار دادم روی سوراخش ، محکم رو تختی رو چنگ زد و چنان جیغی کشید که گوشم زنگ زد به سختی سر کیرم رفت تو ، صدای پر از اقتدارش میلرزید ، با ناله گفت توروخدا درش بیار ، من نمیتونم از عقب بدم شنیدن صدای التماسش بیشتر حشریم میکرد ، دیگه موضوع سکس مهم نبود ، مهم این بود که من پیروز بشم ، کیرمو بیشتر فشار دادم تو ، جیغی کشید و اینبار امتداد صدای جیغش به التماسی بغض آلود رسید ، بخدااااااااااااااااا پاره شد …. بسه دیگه درش بیار ……… تو روخداااااااا درش بیاررررررررررر….. نمیتونستم درش بیارم ، توی این دو روز با انواع کرم ریختناش دیوونم کرده بود و با مست کردن من ، بخوبی توی دلش بهم خندیده بود ، اگه کیرمو در میآوردم ، بعدا جلوی غرورم حس شرمندگی میکردم با پایان قدرت کیرمو فشار دادم تو ، صدای جیغش داشت کرم میکرد ، آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ مردم خدا ، آههههههههههههههههههه … درازکشیدم روش با پایان قدرت تلمبه زدنو شروع کردم چنان میکوبیدم که حس میکردم کیرم هر لحظه منفجر میشه ، صدای جیغ های ملیحه به ناله های آمیخته با گریه زاری تبدیل شده بود ، حس غرور میکردم و همین حس منو به ارگاسم رسوند ، کیرمو کشیدم بیرون ، برش گردوندم ، با پایان فشار آبمو ریختم توی صورتش …. و بی حال افتادم روی تخت ، ملیحه افتاد کنارم ، آروم اشک میریخت ، دستشو گذاشت لای کونش وقتی آورد بالا دیدم خونیه ، بد جوری کرده بودمش حس خوبی داشتم ، از اینکه بازی رو من برده بودم خوشحال بودم ، خودمو پاک کردم ودراز کشیدم ، چشمامو بستم …. با صدای ملیحه بیدار شدم ، نزدیک ظهر بود ، کت و شلوارمو تمیز و اتو کشیده آورده بود برام ، پاشدم لباسامو پوشیدم ، ملیحه سنگین وساکت بود واین حال منو بهتر میکرد ، آماده شدم ، با یک بسته اسکناس اومد جلوم ایستاد -این حق الزحمه شماست بابت ویزیت من …برام جالب بود که بازم میخواست منو خرد کنه ، با خنده گفتم -میتونید بابت لطفی که در حق من کردید برش دارید …صورتم از محکمی کشیده ای که بهم زد سوخت ، ولی لذت حرفی که بهش زدم حس و حال بی نظیری بهم میداد … در حالیکه از عصبانیت میلرزید گفت -از خونه من گمشو بیرون ….از ته دل زدم زیر خنده … قهقهه بلندم حالشو بدتر کرد سرشو گرفت توی دستش نشست لبه تخت صدای هق هقش توی اتاق پیچید ، بی توجه به گریه زاری اش پیروزمندانه راهی خونه خودم شدم نوشته دکتر کامران
0 views
Date: November 25, 2018