این قصه نیست؛خاطرهء واقعی من و خواهرمهالان كه اینو مینویسم 31 سالمه و خواهرم ندا 28.البته اسمها مون رو عوض كردم كه ….شروع این ماجرا برمیگرده به خیلی سال پیشاون موقع من تقریبا 16 ساله بودم.ما مستأجر بودیم،با یه خونوادهء شلوغ كه 6 تا بچه داشت4تا پسر كه من كوچیكترینشون بودم و 2تا دختر بعد من.من با خواهری كه بعد من بود یه رابطهء خاصی داشتیم؛نه خوب بودیم نه بدیه جور كل كل و سربسر گذاشتن،كه بیشتر شبیه دعوا بوداز چیزایی كه از بچگی بینمون گذشت چیزی نمیگم و یه راست ميرم جاییكه …یكی دو ماهی میشد كه اسبابكشی كرده بودیم،وسطای تابستون بود گمونم.بعدازظهر بود و من و خواهرام تو خونه بودیم،البته مامانمم بود كه اونم خوابیده بودمن دراز كشیده بودم رو زمین و خواهرام داشتن دنبال هم می دویدن توی اطاق.همینطور كه دور اطاق میچرخيدن،ندا هر چندباری كه از كنارم رد میشد،یه لگدی بهم میزد و بقول معروف یه كرمی می ریخت.تا اینكه یه بار كه اومد لگد بزنه،همونطور كه دراز كشیده بودم مچ پاشو گرفتماونم شروع كرد به تقلا كه پاشو آزاد كنه.توی همون زور زدنها و تكون خوردنا،تی شرتی كه تنش بود از تنش فاصله ميگرفت و چیزی رو میدیدم كه قبل ازاون اصلا توجهی بهش نداشتمآره….یه جفت سینهء پف كرده و نرسیده،كه مثل دوتا لیموی نوبر،زده بودن بیرونناخودآگاه از جام بلند شدم و شروع كردم سربسرش گذاشتن و به پروپاش پیچیدن.تا اینكه به هر بهونه ای بود تونستم لمسشون كنم و …اینجوری شد كه دیگه 24ساعته دنبال بهونه بودم كه بچسبم به ندا و یه جوری كه تابلو نباشه باهاش ور برمیا اینكه دزدكی تنش رو دید بزنم و این حرفا.مخصوصا كه هنوز سوتین نمی بستچند ماهی ازاین كشف شیرین میگذشت و منم هرروز دنبال یه راه جدید واسه دیدزدن و مالوندن یواشكی خواهرممدرسه ها شروع شده بودن و من و ندا هم شیفت بودیماینم بگم كه از شهوت زیاد،خیلی نترس و پررو شده بودمجوری شده بود كه دیگه هروقت خواب بود و خونه خلوت بود،میرفتم سراغش و باسن و رون و سینه هاشو می مالوندم و حسابی حال میكردمیه وقتایی هم كه مهمون داشتیم،خداخدا میكردم كه واسه خواب بمونن خونمونچون اونوقت جای ما بچه ها رو توی یه اطاق میانداختن و تا صبح،من بودم و شیرینی لمس خواهر داغ و تازه رسیده م،ندادیگه یاد گرفته بودم كجای تنش رو،چه جوری بمالم كه دیرتر بیدار شه یا اصلا متوجه نشهكشفیات من روزبروز بیشتر و شیرینتر میشدن…تا یه شب زمستونی و سرد داییم اینا كه از شهرستان اومده بودن،قرار شد خونهء ما بخوابنهنوزم دقیق یادمهمن و خواهرام اونشب توی اطاق مادر و پدرم خوابیدیمبه این ترتیب كه از كنار،مامانم،كنارش بابام،بعد ندا،آخرش خواهر كوچیكم.منم قرار شد كه زیر پاشون بخوابماونشب تو دلم یه آشوبی بود كه نگوبعداز اینكه چراغا رو خاموش كردن،یه نیم ساعتی صبر كردم تا بقیه خوابشون ببرهیه ذوقی داشتم كه نگوچون دیگه لازم نبود از جام پاشم یا بخزم كه به ندا برسمكافی بود فقط دستمو دراز كنم تا به تن داغ خواهرم برسموای ……خیالم كه از خوابیدن مادر پدرم راحت شد،آروم دستمو بردم زیر لحاف خواهرم و دست به كار شدم.حسابی حرفه ای شده بودم تو این كاربا نوك انگشتام آروم جای دستمو لای رونای داغ و عرق كرده ش باز كردم و دستم نشست لای تنور روناشبعد یكی دو دقیقه با پشت انگشت شصتم شروع به مالوندن كسش كردموای كه چقدر آبدار و پف كرده بودحلقم خشك شده بود و پایان تنم از شهوت میلرزیداونشب یه حال دیگه ای داشتم.صبر كردم تا آرومتر شدم و دستمو جلوتر بردم،حالا دیگه مچ دستم روی كسش بود و دستم جلوی شكمشنمیدونم چرا اونشب شلوار مدرسه شو پوشیده بود.گمونم از شانس من بود.چون زیپ و دكمه ای بود و….منم كه دیگه حالیم نبود چیكار دارم میكنمبا دوتا انگشت زیپشو كم كم كشیدم پایین…حالا فقط یه شرت دخترونهء لطیف بین دست منو كس خواهرم بودداشتم پر درمیآوردمموهای نرم و تازه دراومدهء كسش رو كاملا از پشت شرتش حس میكردمنمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.رفتم سراغ دكمه شلوارش و با زحمت زیاد بازش كردم…تاحالا اینقدر پیش نرفته بودمخیلی آروم كش شرتش رو كشیدم عقب و انگشت وسط و اشاره مو بردم داخل شرتش؛جوری كه انگشتام به شكمش نمیخورد.بردمشون پایینتر تا …حالا دیگه انگشتام روی موهای كسش بودبا ترس و لرز پشت انگشتامو آروم چسبیدم به كس داغ و عرق كرده شباورم نميشد.دستم رو كس آبدار و آتیشي خواهرم،داشت آروم تكون میخورد و بازی میكرداز اونطرف،ندا هم بجز یكی دوبار كه تكون كوچولو به خودش داده بود،حركت دیگه ای نكرده بود و منم تقریبا مطمئن شده بودم كه بیداره و چیزی نمیگهاین شد كه زدم به سيم آخر و اون یكی دستم رو هم بردم زیر لحافش و از عقب شلوار و شرتش رو گرفتم و تا زیر باسنش پائین آوردمحالا دستم لای روناش بود و شصتم رو خیسی كسش داشت بازی میكردنزدیك ارضا شدنم بود كه یهو روناش رو بهم فشار داد و غلطید سرجاش.سرآسیمه سرش رو بالا آورد و وضعیت خودش و منو كه دید،با حرص و عصبانیت دستمو از لای پاهاش پرت كرد بیرون و با فك بسته گفتآشغال عوضیچه غلطی میكنی كثافت؟گم شو اونورصبح كه به مادر گفتم،اونوقت حالیت میكنم…منم انگار یه سطل آب یخ پاشیدن روم،به خودم اومدم و مثل سگ پشیمون و از ترس صبح و سؤال جواب و مجازات و …تا خود صبح دنبال توجیه گوهي كه خوردم،تو سر خودم میزدمبالأخره صبح شد،ولی واسه من انگار شروع یه كابوس بی انتها بودبعدازاینكه مهمونامون رفتن،هربار كه كسی صدام میزد،با خودم میگفتم الانه كه بریزن سرم و به حد مرگ و حتی بیشتر،كتككاریم كنندوسه روز حالم اینجوری بود تا كم كم به این نتیجه رسیدم كه خواهرم حرفی به كسی نزدهفقط باهام حرف نمیزنه و سعی میكنه سرراه هم نباشیمبخیر گذشته بود،هرچند به احتمال زیاد حالاحالا ها از روی خوش ندا خبری نباید میشدولی در كمال تعجب،به هفته نكشیده باهام حرف زد و ده روز نشده،شوخی و سربسر گذاشتنامون شروع شدنولی یه سؤال اساسی خورهء مخم شده بود و اونم این بود كهچرا ندا حرفی به كسی نزده و مهمتر اینكه چرا به این راحتی بیخیال ماجرای اونشب شده؟؟؟بعداز چندروز درگیری و كلنجار و فلسفه بافی،به این نتیجه رسیدم كه باید حداقل یه بار دیگه مثل اونشب با خواهرم ور برم و بمالمشچون حدسم این بود كه ندا هم از اونشب خوشش اومدهواسه همین دنبال پیدا كردن یه فرصت دیگه بودم تا بفهمم حدسم درست بوده یا نه درضمن احتمال میدادم اگه وقتی كه ميرم سراغش،جایی باشیم كه نتونه سروصدا كنه،راحتتر پا میدهمثل اونشب كه مادر پدرم بودن و صداشو بلند نكردبالأخره لحظه ای كه منتظرش بودم،رسیدیه روز صبح كه بیدار شدم،دیدم مادرم بااینكه صبحكار بوده،نرفته سركارخواهرمم یكی دو متر اینطرفتر نزدیك در خوابیده بودمامانمو صداش كردم كه بپرسم چرا نرفته دیدم خیلی گنگ و بیحال جواب داد.فهمیدم ازاون سردردای بد گرفته و احتمالا مسكن هم خورده و …فرصت خیلی خوبی بود.خواهرم رو به سمت مادرم خوابیده بود و پشتش به سمت در.فاصله ش تا در اطاق یه متر هم نميشدبعد چند دقیقه دل دل كردن،دلمو زدم به دریا و آروم و سینه خیز رفتم تو اطاقمامانمم پشتشو به سمت در كرده بود؛به معطلی رفتم سراغ ندا.دستمو بردم زیر پتوش و كم كم پتو رو از تنش جدا كردم،ازاون شلوارای استريج چسبون پاش بودتا حوصله دستمو بردم لای رونای نرم و تپلش.یه كم كه گذشت و به دستم عادت كرد،شروع كردم با نوك شصتم لای كسش رو مالوندن؛وای كه آدم سیر نميشد از مالوندنشكم كم فشار انگشتامو بیشتر میكردم چون میخواستم بیدار بشه و ببینم واكنشش چیهسفت شدن روناش رو حس میكردم،فكر میكردم از جاش بلند میشه و …وقتی به خودش اومد و متوجه من شد،فقط یه لحظه سعی كرد بادستش ،دستمو از لای روناش هل بده بیرون.منم محكم رونش رو با انگشتام فشار دادم و مچ دستم هم با فشار روی كسش نگهداشتم.10-20ثانیه زور زد و یهو روناش رو مثل گیره دور دستم قفل كردجوری فشارش میداد كه فكر میكردم الان دستم میشكنهبعداز چند لحظه كه فشار داد،یكدفعه شروع كرد به لرزیدن و چند ثانیه بشدت لرزیدهمزمان با لرزیدنش من دست دیگه مو از پشت بردم زیر شرتش لای باسنشوقتی لرزیدنش تموم شد،تنش شل شد و خودشم مقاومتی نميكرد.دستی كه زیر شورتش بود رو جلوتر بردم تا رسیدم به شكاف خیس و داغ كسشحسابی خیس شده بود،بعدا فهمیدم وقتی ارضا میشه این شكلی میشهبگذریم،…وقتی دستم رو بردم لای كسش و كاری نكرد،جرأتم بیشتر شد و شروع به پائین كشیدن لباسش كردم؛باورم نميشدندا مقاومتی كه نكرد هیچ،یه كم چرخید و تنش رو جابجا كرد كه راحتتر بتونم لختش كنموااااااااااااای…. مثل رویا بود اما حقیقت داشتشلوار وشورت ندا رو تا زانو هاش كشیده بودم پایین و اون اندام ترد و شهوتبارش زیر پوست سبزه ش جلوی چشام خودنمایی میكردانگشتام لای لباى سرخ و خیس كسش تكون میخوردن و داشتم آبش رو روی رون و باسنش پخش میكردمحدسم درست بود…مزهء سكس به دهن خواهرم شیرین اومده بوداینجا شروع فصل طولانی و ناهنجار و ناشناخته ای بین من و خواهرم بود كه ریشه در یكی از پیچیده ترین مسائل انسانی داشت(((سكس)))…ادامه پیدا كرد تا….نوشته کامی
0 views
Date: November 25, 2018