رابطه با دکتری شوهر دار

0 views
0%

این داستان واقعیته فقط اسم ها واقعی نیست اونم به خاطره محافظه کاریه.27سالم بودش سال قبل بود تهران شاغل بودم با برادرم اتاقی کوچیک اجاره کرده بودیم نزدیک های سید خنداندوس دارم جزئیات رو بگم اما میترسم آشنایی بخونه بفهمه دوس دختری گرفته بودم تهرانی بودش خوشگل قد بلند حدود178 هشتاد کیلو وزنش میشد اما بهش هیچ حس بدی نداشتم وقتی باهاش بیرون میرفتم خیلی ها خانم و مرد نگامون میکردن منم هم قدش میشدم اما کمی وزنم کمتر تا اینکه یه هفته ای بودش که برادرم چند روزی باید میرفت شهرستان من گفتم میمونم چهارشنبه برادرم رفت صاحبخونه امون که یه پیرمرد و خانمی میانسال بودن میخواستن برن شهرستان خودشون یادمه یه تعطیلی ای پیش اومده بودش چهارشنبه. منم دوس دخترم اهل خونه اومدن نبودش از یکی دو روز قبلش به تکاپو افتاده بودم حتما یکیو پیدا کنم چون حالت عادی داداشمم نبود نمیشد هیچ شخصی رو بیارم چون صاحبخونمون با اینکه فضول نبودن اما بلاخره میفهمیدن خوبیت نداشت برادرم بهم زنگ زد گفت من از همون ور میرم ترمینال شرق و گفت که خونه رو دستی بکش و غیره اتاقمون یه آشپزخونه کوچیک داشت یه دستشویی هم بیرون در که توش حموم هم بودش. من بی خیال کار شدم رفتم غروب بیرون دور زدم خیلی دخترا و زنای خوشگل میدیدم اما نمیدونستم چرا دستم نمیره پیش قدم بشم خیلی سخت سلیقه بودم و میدونستمم سخته پیدا کردن دختری که یهویی بخواد دوست بشه بعدم بگم فردا بیا خونه ام و اصلا طرف میترسه . تا اینکه حوالی خونمون تابلوی دکترایی رو دیدم خدا شاهده دروغ نمیگم دکترا تو تابلو هاشون شماره موبایل نمی نویسن اما یه دکتری بودش که تو ساختمانی جدا از بقیه شماره موبایلش بود و متخصص بودش من نمیدونستم دکتره چه شکلیه اما شمارشو یادداشت کردم این اتفاق روز پنجشنبه افتاد چهارشنبه اش هیچ کاری نتونستم بکنم دست از پا دراز تر اومدم خونه از رو شلوار آلتمو مالیدم ارضاع شدم.با تصور سکس با دختری از فامیل.نخندین فقط خلاصه پنجشنبه که شماره دکتره رو یادداشت کردم رفتم حوالی همون اطراف زنگ زدم ساعت سه بعد از ظهر بودش که گوشی رو گرفت گفت بله جانم گفتم ببخشید خانم دکتر فلانی گفت بله بفرمائید گفتم ببخشید من همچین مشکلی دارم خواستم ببینم قابل رفع هستش گفتش باید بیاید ببینم شما رو که بدونم چند جلسه باید کار بشه و غیره. تشکر کردم خداحافظی کردم روم نشد بگم ترسیده بودم رفتم دم کیوسک روزنامه فروشی تیترها رو نگاه میکردم یکی رفتم تو کافی نت نیم ساعتی نشستم با خودم کلنجار رفتم گفتم جهنم و ضرر برم دوباره زنگ بزنم یا میگه آره یا نه .رفتم کیوسکی خلوت تر گیر آوردم دوباره زنگ زدم بعد چند بار زنگ خوردن گفتش بله .گفتم ببخشید سلام من نیم ساعت یه ساعت پیش زنگ زدم گفت بله امرتون گفتم ببخشید خانم من سوالی داشتم به خدا بعدش میرم بی منظوره میشه بپرسم گفت بگین سوالتونو گفتم ببخشید شما شوهر دارین واقعا معذرت میخوام اگه سوالمو جواب بدین میرم. چند لحظه سکوت کرده بود فکر کردم قطع میکنه که گفت واسه چی این سوالو میپرسین گفتم خواهشا خواهشا شما میگین من که قصدم مزاحمت نیست به خدا فقط بگین.گفت نه حالا سوالتون گفتم ممنونم گفتم ببینید خانم من یه علاف نیستم سنم اینقده تحصیلاتم اینقده ولی دوس دارم با یکی حرف بزنم خدا گواهه من فامیلی یا آشنایی نیستم بخوام آزمایش کنم حتی نمیدونم چه شکلی هستین گفتش از لحنتون معلومه حالا چه کمکی میتونم بکنمت گفتم هیچی فقط دوس داشتم با یکی حرف بزنم گفت ببین پسر خوب میتونی بیای مطب من میدونی کجاس دیگه با هم حرف بزنیم به اون خدایی که اون بالا هست راست میگم شمایی که میخونید این داستان رو باورم نمیشد ترسم گرفت گفتم ببخشید اگه شوهر دارین بگین شما نمیخوایین که یه وقت مامور خبر کنید یا چیزی که گفت نه آقای عزیز چون روانشناسی خوندم میدونم داری صادقانه میگی میخوام ببینمت راهنمایی ات کنم گفتش میتونی ساعت پنج اینجا باشی اگه اومدی داخل به منشی بگو مهمان خانم دکترم میزاره بیای داخل کلی تشکر کردم گفتم پس خیالم راحت باشه گفتش آره من اگه نمیخواستم که باهات حرف نمیزدم از اول قطع میکردم.خداحافظی کردیم سریع رفتم خونه دوش گرفتم ته ریشمو زدم پیراهنمو اتو کشیدم شلوار جین پوشیدم کیفمو گرفتم یه دوری زدم تو خیابون دقیقا قبل پنج رفتم داخل اون ساختمان دیگه بود که با گوشی خودم زنگ زدم به خطش گفت بله بفرمائیدم گفتم منم امیر اومدم گفت بیا داخل زنگ زدم در رو باز کردم چند تا مشتری بودن دخترای فشن گفتم ببخشید من مهمان که دیدم در اتاق باز شد خود دکتر اومدش تصورم زنی میانسال بودش اما زنی بود32ساله حدودا قد نسبتا کوتاهی داشت164 سفید رو قیافه جذاب و قشنگ عادی اما بدن تو پری داشت گفتم سلام گفت بفرمائید داخل در رو بستش رفت پشت میزش گفت خوب پس شما هستین اون آقا. شما که قیافه خوبی داری یعنی این همه دختر نمیتونی با کسی دوست بشی بعدشم شما شماره هر کی رو تو خیابون ببینی میگیری زنگ میزنی گفتم به خدا این اولین بارم بودش ضمنا من دوس دختر دارم اما دوس داشتم با کسی بشینم حرف بزنم گفت چیکاره ای بچه کجایی و غیره یه ربعی حرف زدیم خندیدیم گفتش بخوای من از بیمارام دخترای خوبی هستن بخوای با یکیشون آشنات میکنم گفتم مرسی امروز حس تنهایی بدی داشتم و غیرهخلاصه از هم خداحافظی کردیم و رفتم بیرون نگاه چپ چپ منشی رو روی خودم حس میکردم تو دلم گفتم کون لقش از یه طرف خودمو فحش میدادم که چرا حرف دلمو نزدم ولی همین که تحویل ام گرفت خوشحال بودم از یه طرف یه حساب دو دوتا چهار تا میکردم که واقعا این بود ارزش کردن داشت از افکار خودم خندم گرفت بیرون ساختمان رسیدم نفسی کشیدم رفتم سوپر مارکت رانی هلو گرفتم خوردم بعدش سمت خونه میرفتم چون همون حوالی بود ده دقیقه پیاده راه بودش گفتم امیر بیا سنگ مفت گنجشک مفت اگه واقعیتو نگی اینطوری هم مسخرس رفتم تلفنی پیدا کردم اما کره خر همش میگفت کارت شما اعتبار نداره شیش تا تلفن کارتی همشون همینو میگفتن از عصبانیت محکم گوشیو کوبیدم به آهن اطراف کیوسک.پیرمردی داشت رد میشد نگام کرد پسر جان بیت الماله چرا خرابش میکنی حال نداشتم چیزی بهش بگم گفتم همشون خرابه شما غصه نخور سری تکون داد راشو گرفت رفت اگه یه جوون بود میگفتش جوابشو بد میدادم راه افتادم یه جا کیوسکی بود سر چهار راه ساعت هفت و نیم شب بودش که زنگ زدم بهش گفتم سلام خانم فلانی من این آخرین زنگمه ببخشید خیلی امروز تماس گرفتم اما از شما یه معذرت خواهی میکنم گفت چطور گفتم ببینید خدا میدونه من نیت بدی نداشتم اما اصل کاری این بود من دنبال یکی بودم که وقتی برادرم نیست و صاحبخونه نیست بیاد خونه ام خداییش نه برای نیت خاصی یا رابطه جنسی فقط حرف بزنم اگه طرف هر چی میخواست منم انجام میدادم ولی به شما چیز دیگه گفتم اینقده مهربون بودین که منم گفتم واقعیت رو بگم گوش میکرد به حرفام گفتش ممنونم از لطفت خونتون کجاس هنوز فکرشم نمیکردم منظورش از گفتن این حرف چیه گفتم فلان جان گفتش شاید بیام باورم نمیشد ولی یه حسی میگفت امیر این یه چی میگه عمل نمیکنه الکی ذوق نکن اما باز ذوق زده شدم گفتم میدونم نمیایین اما با این حال بازم ممنونم مرسی …. جان دیگه اسمشو صدا زدم که گفت نه جی گفتم دوس دارم حرفاتو بشنوم ولی الان نمیتونم بیشتر حرف بزنم ساعت ده شب بهم زنگ بزن گفتم ممنونم واقعااا ازت ممنونم مرسی از اینکه باورم کردی تو زمانه بدی که کسی به کسی اعتماد نمیکنه صادقانه بگم بیای دستم نمیزنمتون خندید گفت باشه پدر خواهش میکنم فعلا خداحافظ.شنگول بودم یه حسی بهم میگفت کارا داره جور میشه گفتم اما امیر این سکس نمیخواد احتمالا با این حال رفتم داروخانه روم نشد بگم کاندوم میخوام شلوغ بود کمی رو کاغذی نوشتم کاندوم بعد به متصدی مرد اونجا گفتم ببخشید دارین بدون اینکه نگام کنه رفت یه بسته آورد پولشو دادم زدم بیرون یه لحظه داخل داروخانه رو نگاه کردم دیدم بی شرف خیره شده بهم خندم گرفت رامو کشیدم رفتم خونه رو تمیز کردم تخت رو مرتب کردم وسایلی شیک رو گذاشتم و خلاصه کنم حوالی ساعت ده شب زدم بیرون بهش زنگ زدم گفتش بیا دم در آیفون رو میزنم کسی نیست تو ساختمان اما آروم بیا رفتم بالا یه لحظه ترسم گرفت گفتم دکتره اما دکتر دلیل نمیشه آدم جانی نباشه در مطب رو باز کرد رفتم تو مطب تاریک بود موزیکی ملایم پخش میشد و فقط چراغ هایی کوچیک روشن بودش لباسش تنش بود فقط شال نداشت موهاش خرمایی بودش حالا قیافه اش جذاب ترم شده بود اما میگم قدش خیلی بلند نبود کمی حرف زدیم گفت ببین تو برو فلان جا منم پشت سرت میام میدونم خونتون کجا هست اما کلی اونجا منو میشناسن از هم خداحافظی کردیم رفتم بیرون پشت سرمو نگاه کردم دیدم از فاصله دویست متری من داره میاد خیابون خیلی خلوت شده بود رسیدم سر خیابونی که خونمون بود یا بشه گفت کوچه پهن رفتم کلید انداختم در رو باز کردم وارد راهرو شدم پشت سرمو نگاه کردم دیدم بعد یه دقیقه اومدش داخل در رو بست در حیاط رو اومدش داخل راهرو آروم گفت چقده تاریکه اینجاس خونتون گفتم نه طبقه بالا هست باهم رفتیم بالا وقتی داخل اتاق شد گفت وای چقدده کتاب اما چقده جاتون کوچیکه خیلی کوچیکه حسش نبود بگم کلبه درویشی هست فقط یه لحظه بغلش کردم پیشونیشو بوسیدم گفتم ممنونم از اینکه اعتماد کردی دیگه بهت دست نمیزنم تبسمی کرد و گفت خواهش میکنم رفتیم بغل تخت نشستیم و حرف زدیم و گفتم فکر نمیکردم بیایین واقعا این دوره اعتماد سخته شما که دکتر مملکت هستی من خودم اومدم دنبالت ترسیدم چه برسه شما گفت آره نمیدونم چرا الان اینجام ولی تو حرفات صداقتو دیدم کمی حرف زدیم گفتم یعنی شوهر نکردین تا حالا گفتش امیر من شوهردارم نمیگم شوکه شدم اما خودمو به ناراحتی زدم از یه طرف با خانم شوهر دار سکس داشتم تجربه اشو یه بار قبلا ولی گفتم دیگه انجام نمیدم خودمو به ناراحتی زدم گفت آخ حیف شد دوس داشتم باهات دوست بودم گفت خوب دوست میمونیم اما از من توقع کاریو نداشته باش گفتم نه نه من سرقولم هستم فقط دستاشو گرفتم نگام میکرد بعد بلند شد دوری زد تو اتاق چند تا کتاب رو ورق زد باز نشستیم حرف زدیم گفتم میوه میخوای گفت نه سیر هستم کمی حرف زدیم که گفت خیلی خوشحال شدم واقعا پسر خوب و معصومی هستی بعدش گفت امیر جان یواش یواش باید برم گفتم مرسی از اینکه اومدی تو دلم گفتم اصلا پایان شده هست من حتی نمیتونم اینو لبی بگیرم تا دم در اتاق با هم رفتیم که دو تا دستاشو گرفتم یعنی کف دستاشو گفتم ممنونم بر فرض اسمشو بگیریم مهناز گفت خواهش میکنم یه لحظه بغلش کردم و ولش نکردم سرمو از دوشش برداشتم خیره شدم بهش گفتم کاش شوهر نداشتی که خندید گفت حالا که دارم بوی بدنش به دماغم خورده بود حالا یا بوی عطرش بود پیشونیشو باز بوسیدم یواش یواش همینطور که دستم دور کمرش بود بردمش سمت تخت اونم شبیه عروسک کوکی باهام اون چند متر رو اومد رو تخت نشستم اونم با فشار آروم دستم نشست روی تخت فقط کمی روش رفتم خودش خم شد سرش اومد رو پشتی چند بار پیشونیشو پشت سر هم بوسیدم دیدم هیچی نمیگه گونه هاشو بوسیدم مثل یه گربه دهنش بسته میخندید چشاشو بسته بود وقتی لبمو رو لبش گذاشتم چشاش باز شد خیره نگام کرد اونم لبشو باز کرد چند بار لبای همو آروم بوسیدیم و دیگه تند تر لب میگرفتیم طوری که زبونشو تو زبونم میکرد کیرم بزرگ شده بودش نمیدونستم دارم چیکار میکنم اما شالشو که نیمه سرش بود برداشتم رفتم سراغ گردنش بوسیدمو لیسیدم که کمی اوم اوم میکردش که گفتم مهناز جان میشه مانتوتو در بیاری چروک نشه هیچی نگفت اما مشغول باز کردن دکمه شد کمی کمرشو راست کرد مانتوشو در آورد دوباره مشغول لب گرفتن شدیم همزمان دستم رو سینه و شکمش بود تاپش رنگ کرم بود شکم نداشت اما بدنش یه جورایی گوشتی بودش بی خیال لب گرفتن شدم رفتم از زیرتاپ شروع کردم لیسدین شکمش زبونمو تو نافش کردم که پاهاش بالا آورد مثل حالتی که آدم دراز نشست میره و آیی کشید دیگه صداش در اومد همینطوری تاپشو دادم بالا تا سوتینش اونم زدم بالا سینه هاش اومد بیرون شروع کردم لیسیدن سینه هاش به طور نا منظم سرمو بادستاش گرفت آورد بالا نگام کرد لباشو آورد جلو دوباره مشغول لب گرفتن شدیم گفت برقو خاموش میکنی گفتم باشه رفتم برق رو خاموش کردم ظلمات شده بود راه رفتم که تو پام به لب میز کامپیوتر خورد دردم گرفت اما درد روفراموش کردم رفتم سمت تخت دوباره نشستم دیدم با دستاش داره شلوارشو درمیاره کمکش کردم منم رکابی امو در آوردم شلوار گرم کنمو در آوردم اونم تاپشو در آورد اما سوتینش تنش بود ولی خوب سینه هاش ازش زده بود بیرون شروع کردم لیسیدن شکم سینه هاشو زیربغلشم لیس زدم که خندش گرفت گفت واایی جانم گفت امیر کاندوم داری کاندوم کنار کمد کنار تخت بود نمیخواستم حس کنه نقشه از پیش ریخته شده بود گفتم نمیدونم والله اما فکر کنم برادرم داره تو کمد میزاره بزار ببینم بلند شدم یکی دو دقیقه گشتم تو اون تاریکی میدونستم تو کدوم کاپشن گذاشتم گفتم آها اینجاس گفت بکش رو کیرت با نور موبایل بازش کردم اونم نگام میکردش کاندوم رو کشیدم اما کامل نرفت دوباره رفتم روش تنشو میلیسدم اونم آه و ناله میکرد گفتم مهناز جان بر میگردی گفت نه گفتم نمیخوام سکس از عقب فقط میخوام کمرتو بلیسم برگشت تا میتونستم کمرشو لیسیدم دیگه آه کشیدنش شبیه گریه زاری بود که انگار درد میکشه شبیه صدای گربه های حامله آه و ناله میکرد رفتم روی کونش تا میتونستم بوسیدمو گاز میگرفتم روی کونشو که خیلی آروم گفت امیر بکن منو خودمم گفتم باشه حس میکردم کیرم داره از شقی در میاد برش گردوندم خودش کف دستش کلی تف زد مالید و انگشت کرد به کسش منم با اینکه چشام به تاریکی عادت کرده بود دنبال سوراخ کسش میگشتم میگفت سوراخم خیلی تنگه خیلی وقته سکس نداشتم از کس های تنگ بدم میاد واقعا سخته اونم با کاندوم گفتم قربونش بشم خلاصه با کمک اون تونستم کیرمو تو کسش بکنم یه ها ها کرد طوری که نفسش انگار بالا نمیومد تو تاریکی دیدم چشاش درشت شد مشغول کردن شدم آروم وپیوسته دو سوم کیرم تو کسش بود کمی حال میداد اما خیلی استرس داشتم هنوزم باورم نمیشد که کار به اینجا کشیده همینطوری فشار میدادم تو کسش اونم پنجه هاشو به بازوهام انداخته بودش دیگه رفتیم تو عشق و حال فقط دعا میکردم آبم زود نیاد چون روز قبلش جقه رو زده بودیم هی تلمبه میزدم میدونستم الان بدون کاندوم بود لذت خیلی خیلی بیشتر بودش اما چاره ای نبود صدای مهناز بود که میومد همش آه آه امیررر آی امیر بکن بکن خواهشا بکن کمی دست از کردن کشیدم چون حس میکردم آبم شاید بیاد اینطوری دوام سکس بیشتر میشدش کیرم از حالتی که داشت شل میشد دیگه شق شق بودش گفتم مدل سگی بشو مدل سگی شد کمی اینجوری حال کردیم اما انگاراستیل ما برای هم مناسب نبودش برای این کار اومدم پایین تخت اون پاهاشو از تخت آویزون کرد بعد پاهاشو دادم بالا شروع کردم به کردن دستم رو تخت تکیه داده بودم اونم با دستاش لنگشو نگه داشته بود حسابی عرق کرده بودیم داشتیم جیغ و داد میکردیم نه خیلی بلند واقعا تنگ بود دوس داشتم کمی راحت تر بودش خسته شده بودم نمیدونم چرا آبم نمیومد اونم ارضاع نمیشد که دست از کردن کشیدم بعد چهار پنج دقیقه رفتم رو تخت گفتم بزار من دراز بکشم دراز کشیدم گفتم بیا روم اینطوری هم میکردیم اما باز حال نمیداد جدا میگم خیلی تنگ بود برای همین اصلا راحت نمیشد تو کسش کرد دیگه کلافه شده بودم گفتم مهناز تو بخواب دوباره اون دراز کشید روش رفتم شروع کردم همین سکس عادی نمیدونم چرا نفس ام گرفته بود بعد چند دقیقه بلند شدم کمی ازروش گفتم ارضاع شدی گفتش نه خندم گرفت گفتش تو چی گفتم نه نگاهی به کاندوم انداختم آش ولاش شده بود انگار کمی از کیرم تو کسش رفته بود بدون کاندوم میگم چرا آخرا لذت داشت گفتم دکتر هست دلیل نمیشه مریض نباشه برای همین بی خیالش شدم شروع کردم لباشو خوردن و سینه هاشو خوردن اونم دستشو کرده بود توموهام البته موهام چون ژل زده بودم سفت بود کمی اما خیلی باهام ور میرفت دیگه قاطی کرده بودم همونطوری که کیرمو فقط میمالیدم به کسش میگفتم جونمی جون مهناز کجااااس اون شوهر بی شرفت ببینه دارم میکنمت حیف تو که ماله اون باشی البته اینا رو از شهوت میگفتم میدونستم خیلی رذلی بودش این حرفا اونم میخندید میگفتم کیرمن بزرگتره یا شوهرت گفت ماله مردم گفتم جدی گفتش آره کیر من کلفت بودش18 سانتی میشد اما میگفت ماله شوهرش بزرگتره شوهرش45ساله بودش بچه هم نداشتن.همینطوری کیرمو میمالیدم نمیدونم چرا خستگی اومده بود سراغم دیگه از روش بلند شدم کمی آبم اومده بود اما همشو توی رکابی ام ریختم دیگه حس کردن نداشتم بدنامون داغ داغ بودش گفتم ارضاع نشدی گفتش نه کمی بلند شد گفتم خسته شدم گفت منم من دراز کشیدم دوباره بغلش کیرمو دست مالی میکرد منم دستمو به کسش بردم دنبال چوچولش بودم چند باری ور رفتم گفتم خوبه ادامه بدم گفتش اوهوم گفتم دوس داری کستو بخورم گفتش آره که خودمو به نشنیدن زدم شروع کردم بوسیدن لباش نمیدونم چرا تو داستان های سکسی بعضی ها میگن کیرمو تو کون طرف میکردم بعدش تو دهن طرف میکردم بعد لب میگرفتیم به نظرم کس شره یا اگه واقعی باشه خیلی کثیفن من کیر خودمو توکسش کرده بودم دوس نداشتم برم کسشو بخورم فقط حرفی پرونده بودم بعد لب گرفتن یه پام رو بالا دادم اون اومد لاپشو لای پام گذاشت شروع کرد مالیدن کسش به روی ران پام منم با تف خودم شروع کردم به جق زدن دیگه خسته شده بودیم همینطوری اون خودشو میمالوند به پام آه و ناله میکرد منم آه میکردم که با قیمانده آبم اومدش پخش شد رو کونش که گفت آااه آه که نگو آهش از این بود اونم همزمان کمی ارضاع شده بود دیگه واقعاااااا به معنای واقعی کلمه خسته شده بودم دوس داشتم یه لگد بزنم دوکی رو پرت کنم بگیرم بخوابم تا صبح .اما کلی تحویلش گرفتم هر دو نفس نفس میزدیم تو بغل هم ولو شدیم چند دقیقه لب گرفتیم کمی بدن همو با پارچه پاک کردیم تو بغل هم خوابیدیم همش ترس داشتم نکنه صاحبخونه فردا صبح بیان از شهرستان برای همین ساعت گوشی رو روی شیش تنظیم کردم صبح خسته کوفته بلند شدیم تو بغل هم من زودتر شورتمو پوشیدم دوس نداشتم یعنی ندارم زنی از پشت منو ببینه نگاه بهش میکردم دیدم از اون دکتر یه خانم لخت اونجا مونده که دراز کشیده یه دکتر متخصص لباس پوشیدیم بغلش کردم کلی بوسیدمش لب گرفتیم تشکر کردم گفتش برو پایین ببین کسی نیس رفتم دیدم نه نیومدن اون رفتش بیرون گفت وای میسه منم بیام با هم بریم جمعه ای دور بزنیم رفتن هم رفتیم که پدرمو در آوردش اینقده پیاده روی رفتیم تو پارکی ولی خیلی خوش گذشت بهم گفت که شوهرش تا سه سری میتونسته پشت هم سکس کنه اما تو خیلی زود بریدی منم گفتم آخه روز قبلش خیلی با خودم ور رفته بودم بعد اون دیگه سکسی نکردیم فقط دو بار تو مطبش مانتوش تاپشو در آورد سینه هاشو خوردم و لب گرفتیم اما سکس نکردیم من سر کمتر از یه سال با دو تا خانم شوهردار سکس کردم اما اینو بگم فقط وفقط تقصیر یه دختری بود که در حقم نامردی کرد نمیخواستم حتما ماله من بشه اما در اوج ابراز علاقه ای که بهم داشت و دوستم داشتو میگفت سر کارش نزارم منو ول کرد این ماجرا چند ماه قبل این بود که تهران بیام و تواون چند ماه خیلی سمتش رفتم اما پسم زد همیشه بهش میگفتم ببین تو بهترین هستی هر وقت خواستگاری خوب و عالی اومد من کنار میکشم میگفت امیر این حرفو نزن تو رو خدا امیر من دوستت دارم برات صبر میکنم تا درسم تماش بشه تو هم اوضاع مادیتو رو براه بشه هیچ وقت دختری باهام اینکارو نکرد اگه هر دختری بود اونقده غصه دار نمیشدم ولی اون خوارم کرد هیچوقت هم نخواست دیگه باهام حرف بزنه چون وقتی داشت ولم میکرد فقط توعصبانیت چند تا فحشش دادم و به فحش حساس بود گفت تو یه عوضی هستی روی خودتو نشون دادی اگه پولدارترین دختر و زیباترین دختردنیا بودش اونقد برام مهم نبود اما محبت هایی که تو سه ماه بهم داشت هرروز اسم ام اس و اینکه امیر دوستت دارم و مهم اینکه دختری سالم بود که مطمئن بودم و هستم با کسی دوست نبودش با وجود زیبایی خوبش و خانواده اصیلش ولی من فقط هیچ خطایی نکردم بعد اون ماجرا بود که دیگه حرمت خیلی چیزا رو نگه نداشتم و رابطه با خانم شوهر دار رو که گفتنشو گناهی بزرگ میدونستم چند سری انجام دادم ناراحتی من نبود برای اینکه اون ولم کرد از این بود که بعد اینکه ولم کرد حاضر نبود حتی یه بارم بیاد تو همین چت عادی باهام صحبت کنه انگار وجود خارجی نداشتم هیچ گناهی نکردم هیچ خطائی نکردم وقتی گفت امیر تلاشتو بکن من فقط تو رو میخوام میگفتم روزی میری میدونم نمیریسم بهم اما وقتی میری یهویی ولم نکن میگفت امیر نگو تو رو خدا این حرفا رو بغض ام میگیره من اگه تو ولم نکنی ولت نمیکنم اما سر آخر اون بی خیالم شد با زیباترین دخترا بعد اون دوس شدم که قیافه اون مقابلشون معمولی بود مثلا دوس دخترای تهرانیم قیافشون واقعا زیبا بود و قد بلند یکی 178 یکی 175 اما بااین حال نتونستم فراموشش بکنم .هرگز دختری رو گول نزدم اما بعضی دخترا رو دوس میشدم سریع بهم میزدم و دل دو تا دختر رو بد شکوندم خدا منو ببخشه. زمانی هم این دختر سمتم بیاد دیگه قبولش ندارم تا توضیح نده چرا یهو سر دو روز یهو بی خیالم شد تا حدی که جواب اس ام اس امو نمیداد.ببخشید از داستان اصلی دور شدیم خیلی دوس دارم نظراتون رو چه در مورد داستان سکسی ام چه هر چی خواستین بدین.نوشته artizan334

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *