ربایندگان (1)

0 views
0%

چشمام رو باز میکنم خورشید طلوع کرده و و نوری که تا وسط اتاقم هست نشون میده لنگ ظهره.از رختخوابم بیرون میام و به دستشویی میرم ، آبی به دست و صورتم میزنم ،توی اینه نگاهی میکنم و لبخند مرموزی میزنم ، به طرف پذیرایی حرکت میکنم و مادرم رو صدا میکنم وقتی جوابی نمیشنوم تصمیم میگیرم به اتاقم برگردم، توجهم به کاغذی که روی در اتاقم چسبیده جلب میشه ، کاغذ رو از روی در اتاق میکنم و میخونم.روی کاغذ با خطی خوانا و بزرگ نوشته شده ‌عزیزم ما میریم مسافرت و معلوم نیست کی برگردیم… دوستت داریم . پدر و مادرت‏‎ ‎وقتی به عقلم رجوع میکنم متوجه میشم این اتفاق غیر ممکنه، سابقه نداشت پدر و مادرم برای من نامه ای بزارن ، اگر قرار بود جایی برن منو با لگد زدن بیدار میکردن و میگفتن میخوایم بریم فلان جا ….نکته دیگه ای که وجود داشت این بود که پدر و مادر من هیچ وقت از الفاظ عزیزم و دوستت داریم واسه من استفاده نمیکردند و لقب هایی مثل‏هوی ، با توام ، تن لش و … صدام میکردن…مشکوک‎ ‎‏ میشم ولی چیزی به ذهنم خطور نمیکنه …تصمیم می گیرم اولین کاری که به ذهنم میرسه رو انجام بدم ، امان از این افکار شیطانی.تصمیمم رو گرفتم، شلوار و شورتم را با هم پایین میکشم،آب دهنم رو کف دستم میندازم و بر قامت بلندای آلت میکشم ، شروع به جلق زدن میکنم . موقعی دست از جلق زدن برمیدارم که بیهوش روی تخت افتادم، دیگه نایی برای جلق باقی نمونده، همه نوع جلق رو امتحان کردم ‏۱ جلق با کاندوم(با طعمهای مختلف)‏۲ جلق با روغن ترمز‏۳ جلق با اب لیمو‏۴ جلق با نوشابه‏۵ جلق خشکه(دردش زیاده)‏۶ جلق با تنباکو میوه ای(دوسیب آلبالو)و …..روی تختم دراز میکشم تا کمی استراحت کنم وقتی چشمام رو باز میکنم تقریبا بعد از ظهر شده، تصمیم میگیرم برم بیرون. میخوام به دوست دخترم زنگ بزنم که یادم میاد من اصلا دوست دختر ندارم. میزنم بیرون ولی خیابونا اینقدر خلوتند که دلم میگیره و سریع به خونه برمیگردم،میخوام دوباره شروع به جلاقی کنم ولی بیخیال میشم ، یاد پدر و مادرم میفتم، گوشی هر دو خاموشه.دلم برای پدر و مادرم تنگ شده دلم میخواد با صدای بلند بگممامانم رو میخوام ولی از اون جایی که توی یک آپارتمان بزرگ زندگی میکنیم و فرهنگ آپارتمان نشینی داریم خودم رو کنترل میکنم و خیلی آروم پای تلویزیون میشینم و سریال زمانه رو تماشا میکنم .وقتی به ساعت نگاه میکنم عقربه هاش ساعت ده رو نشون میده ، به سمت اتاقم میرم . به محض اینکه داخل اتاقم میشم کل لباسام رو در میارم ، اولین باره که توی خونه میتونم آزاد باشم و شب لخت بخوابمخودم رو روی تخت پرت میکنم،شروع به بازی با آلتم میکنم تا از خواب زمستانی بیدار بشه و آماده جلق رسانی بشهصدای گوشیم من رو به خودم میاره وقتی صفحه گوشی رو نگاه میکنم اسم پدرم رو میبینم، به صورت ناخداگاه دستم رو از روی آلتم برمیدارم و جواب میدم،الو…الو… بابا؟صداهایی نامفهومی میشنوم وقتی با دقت گوش میکنم این صداها رو میشنوم‏‎ ‎ااایاش دیژ پوووو ‌گوجی مو کون تو پارس شیمبیلی شامبووقتی صدای پدرم رو نمیشنوم در جوابش میگم؛کون خودت پارس عوضی چرا فحش میدی چرا درست صحبت نمیکنی؟باز هم همون صدا اوووووژژژژی موژژژی کوززز اللل بااو نوژی توشگوشی رو قطع میکنم احتمالا بازم پدرم گوشیش رو گم کرده و یک کسخول پیداش کرده…آلتم به حالت استندبای رفته و باید دوباره به حالت اول برگرده…به محض اینکه آلتم رو لمس میکنم گوشیم دوباره صداش درمیاد . بدون اینکه توجه کنم ببینم کیه گوشیم رو خاموش میکنم…در اوج جلقیدن هستم و استایل های مختلف جلق زدن رو امتحان میکنم، صدای در من رو به خودم میاره، قلبم میریزه توی شرتم ، خایه هام جفت میشنیعنی کی میتونه باشه؟ اونم این موقع شب، بدجور ترسیدم ، نکنه پدر و مادرم باشن و میخواستن منو امتحان کنن ببینن درنبودشون چیکار میکنم.بدون هیچ حرکتی روی دیوارهای اتاقم رو با سرعت نگاه میکنم، اه پس کوش؟ دنبال دوربینی میگردم که همه کثافت کاری هام رو ضبط کرده و قراره ابروم رو جلوی پدر و مادرم ببرهچشمم به میز کامپیوترم میخوره به وبکمم مشکوک میشم، یک لبخند شیطانی روی لبام میاد ، به سرعت به سمت وبکم میدوم و با یک مشت محکم خوردش میکنم. دستم بدجور درد گرفته ولی ارزشش رو داره،سریعا به سمت شلوارم میدوم تا قبل از رسیدن کسی لباس بپوشم، با یک شیرجه بلند خودم رو به شلوارم میرسونم ولی دیر شده و در اتاقم باز شده …شلوار توی دستم مونده و من روی زمین افتادم چشمام از حدقه داره میزنه بیرون،سریع از جام بلند میشم و فقط فرصت میکنم دستم رو روی کیرم بزارم ، نصف تخمام از زیر دستم بیرون زده و کلاهک کیرم هم از دستم در رفته….وقتی در کامل باز میشه متحیر میشم، توی چارچوب در یک پری خوشگل میبینم،به قول بعضی از دوستام اسبیه واسه خودش، بعضی دیگه از دوستام اسم این داف ها رو شاسی بلند میزارن، وقتی به صورتش خیره میشم میتونم تعجب و ابهام رو توی چشماش ببینم.کمی به خودم میام ، دستم رو از روی کیرم برداشتم، به کیرم خیره شده، توی چشماش میشه خوند که کیر میخواد …لبخند زیبایی روی صورت داره و به طرفم میاد و در فاصله سی سانتی من می ایسته ، بدون هیچ حرفی زانو میزنه و کیرم رو با دستش نوازش میکنه ، بعد از چند بار عقب جلو کردن ، توی دهنش میزاره و شروع به ساک زدن میکنه…طوری ساک میزنه که از خود بیخود میشم توی یک دنیای دیگه ام ، واقعا حرفه ایه ، بدون اینکه یک ذره از دندوناش به کیرم بخوره.توی ذهنم علامت سوال هایی رژه میره ،وقتی به خودم میام آبم رو میبینم که دهنش رو پر کرده ، با یک نفس آبم رو میبلعه و یک لبخند مهمونم میکنه.علامت سوال ها توی ذهنم پررنگ تر میشن، این دختره کیه؟، از کجا اومده؟توی خونه ما چیکار میکنه؟دوباره به خودم میام و هنوز لبخند رو روی لباش میبینم…از روی زمین بلندش میکنم و روی تخت میشینم . کنارم میشینه و شروع به صحبت میکنم …ازش میپرسم تو کی هستی؟اینجا چیکار میکنی؟وقتی شروع به صحبت کردن میکنه میشه تعجب رو توی چشمام به وضوح دید، توی صحبت هاش میگهاجوجی بوگی نووو شاواف دوری موی انوز گوژی بوژگیج شدم، شبیه همون کسی که از گوشی پدرم زنگ زده بود حرف میزنه،وقتی حرفاش تموم میشه از روی تخت یلند میشه ، منم همراهش از روی تخت بلند میشم و توی چشماش ذل میزنم، منو هل میده ، روی تخت پرت میشم ، کمی میترسم ولی وقتی چشماش رو نگاه میکنم شهوت رو توی چشماش میبینم.به سرعت لباس هاش رو درمیاره و خودش رو روی من پرت میکنه، لباش رو روی لبام میزاره و بی امان شروع به مکیدن میکنه ، از خودم جداش میکنم ، به محض اینکه میخوام حرفی بزنم کیرم رو توی یک جای تنگ حس میکنم،آهی از سر لذت میکشمو هیچ حرفی نمیزنم.کیرم رو توی کسش کرده و بالا پایین میپره،با هر بار که کیرم کامل توی کسش میره صدایی شبیه جیغ از خودش درمیاره…تند تند بالا پایین میره ، چشماش از خوشحالی برق میزنهبعد از چند لحظه چشماش رو میبنده و خودش رو از روی من کنار میکشه،بعد از اینکه کمی سرحال میشه شروع به حرف زدن میکنه‏تنوجی بوگی جوج نوژی ابو ‌کوجو موهن دسو نمیزارم ادامه بده حرفش رو قطع میکنم و میپرسم؛تو کی هستی؟لبخندی میزنه و با دوتا دستاش سینه هاش رو میگیره و میمالونه، اعصابم بهم میریزه ، به محض اینکه میخوام دهنم رو باز کنم و فحش نثارش کنم شکه میشم.پوست سینه هاش رو به طرف بالا میکشه و مثل یک لباس از تنش درمیاره.وای خدایا این چیه؟ترس عجیبی توی وجودم حس میکنم . پایان بدنم شروع به لرزیدن میکنه ، دختری که خوشگلیش رو هیچ جا ندیدم حالا تبدیل به یک موجود عجیب شده ، موجودی که روی صورتش فقط یک چشم و یک دهن کوچیک دیده میشه .. وقتی بیشتر توجه میکنم چشمم به سینه هایی کوچیک که با یک سوتین فلزی صورتی پوشونده شده میفته با چشمام براندازش میکنم ، شورت فلزی و صورتی که ست با سوتینشه توجه ام رو جلب میکنه،بدنم همچنان میلرزه خودم رو به گوشه ای از تخت میکشم و دستام رو دور زانوهام میندازم،خودش رو بهم نزدیک میکنه ، دستش رو یه طرف کیرم دراز میکنه، توی این اوضاع وقت گیر آورده و قد الم کرده،بعد از اینکه کمی با کیرم ور میره ، روی تخت دراز میکشه و اشاره میکنه به طرفش برم .لای پاهاش میشنم ، دستم رو روی شرتش میزارم تا درش بیارم ، هر کار میکنم تکون نمیخوره، جنس شورتش از فلز درجه یک ساخته شده و این کار رو واسه من سخت میکنه، درحالی که کلافه شدم دستش رو روی شرتش میاره و دکمه ای که روی شرتش تعبیه شده رو فشار میده،شورتش مثل در سفینه های فضایی باز میشه ، دهنم از چیزی که میبینم باز میمونه، چیزی که من میبینم هیچ کس توی عمرش ندیده و نخواهد دید، در این شکی ندارم…ازش میپرسم تو کی هستی؟اینجا چیکار میکنی؟وقتی شروع به صحبت کردن میکنه میشه تعجب رو توی چشمام به وضوح دید، توی صحبت هاش میگهاجوجی بوگی نووو شاواف دوری موی انوز گوژی بوژگیج شدم، شبیه همون کسی که از گوشی پدرم زنگ زده بود حرف میزنه،وقتی حرفاش تموم میشه از روی تخت یلند میشه ، منم همراهش از روی تخت بلند میشم و توی چشماش ذل میزنم، منو هل میده ، روی تخت پرت میشم ، کمی میترسم ولی وقتی چشماش رو نگاه میکنم شهوت رو توی چشماش میبینم.به سرعت لباس هاش رو درمیاره و خودش رو روی من پرت میکنه، لباش رو روی لبام میزاره و بی امان شروع به مکیدن میکنه ، از خودم جداش میکنم ، به محض اینکه میخوام حرفی بزنم کیرم رو توی یک جای تنگ حس میکنم،آهی از سر لذت میکشمو هیچ حرفی نمیزنم.کیرم رو توی کسش کرده و بالا پایین میپره،با هر بار که کیرم کامل توی کسش میره صدایی شبیه جیغ از خودش درمیاره…تند تند بالا پایین میره ، چشماش از خوشحالی برق میزنهبعد از چند لحظه چشماش رو میبنده و خودش رو از روی من کنار میکشه،بعد از اینکه کمی سرحال میشه شروع به حرف زدن میکنه‏تنوجی بوگی جوج نوژی ابو ‌کوجو موهن دسو نمیزارم ادامه بده حرفش رو قطع میکنم و میپرسم؛تو کی هستی؟لبخندی میزنه و با دوتا دستاش سینه هاش رو میگیره و میمالونه، اعصابم بهم میریزه ، به محض اینکه میخوام دهنم رو باز کنم و فحش نثارش کنم شکه میشم.پوست سینه هاش رو به طرف بالا میکشه و مثل یک لباس از تنش درمیاره.وای خدایا این چیه؟ترس عجیبی توی وجودم حس میکنم . پایان بدنم شروع به لرزیدن میکنه ، دختری که خوشگلیش رو هیچ جا ندیدم حالا تبدیل به یک موجود عجیب شده ، موجودی که روی صورتش فقط یک چشم و یک دهن کوچیک دیده میشه .. وقتی بیشتر توجه میکنم چشمم به سینه هایی کوچیک که با یک سوتین فلزی صورتی پوشونده شده میفته با چشمام براندازش میکنم ، شورت فلزی و صورتی که ست با سوتینشه توجه ام رو جلب میکنه،بدنم همچنان میلرزه خودم رو به گوشه ای از تخت میکشم و دستام رو دور زانوهام میندازم،خودش رو بهم نزدیک میکنه ، دستش رو یه طرف کیرم دراز میکنه، توی این اوضاع وقت گیر آورده و قد الم کرده،بعد از اینکه کمی با کیرم ور میره ، روی تخت دراز میکشه و اشاره میکنه به طرفش برم .لای پاهاش میشنم ، دستم رو روی شرتش میزارم تا درش بیارم ، هر کار میکنم تکون نمیخوره، جنس شورتش از فلز درجه یک ساخته شده و این کار رو واسه من سخت میکنه، درحالی که کلافه شدم دستش رو روی شرتش میاره و دکمه ای که روی شرتش تعبیه شده رو فشار میده،شورتش مثل در سفینه های فضایی باز میشه ، دهنم از چیزی که میبینم باز میمونه، چیزی که من میبینم هیچ کس توی عمرش ندیده و نخواهد دید، در این شکی ندارم…ادامه ….‏****‏امیدوارم از این قسمت خوشتون اومده باشهتوجه داشته باشین این داستان جنبه طنز دارهلطفا اگر خوشتون اومده امتیاز لازم رو بدین تا بتونم قسمت بعدی رو هرچه سریعتر آپ کنم …جا داره از ادمین محترم سایت هم تشکر کنم‏****‏((نویسنده سامی شهوتی))

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *