این خاطره که میخوام براتون تعریف کنم ماله 10 ساله پیشه میخوام خیلی کوتاه تمومش کنم ما تو یه کوچه با هم همسایه بودیم اون موقع من 13 سالم بود و دختر داییم 15 سالش بود کلا خوانواده ما با هم سر خوش نداشتن کلا با هم رفت و امد نداشتیم اون منو خیلی دوست داشت ولی سن ما به هم نمیخورد من خیلی طلبه دختر داییم بودم تا جایی که همیشه به یادش جق میزدم دیگه داشتم نابود میشدم ولی هرجوری که میخواستم طرفش برم یا مامانش میومد یا پدرش تا یه روز شد که دیدم برام نامه نوشت داد دختر همسایمون برام بیاره نامه رو داد به من و رفت وقتی نامه رو باز کردم دیدم از طرف پروانه همون دختر داییم خیلی خوشحال شده بودم فقط تو یه جمله برام نوشته بود دوست دارم اون روز برای من بهشت بود منم میخواستم براش نامه بنویسم ولی نمیتونستم به کی میدادم بده بهش کسی رو نداشتم چون با هم اصلا رفت امد نداریم بعدشم این اصلا بیرونی هم نبود یه هفته گزشته بود خونمون کسی نبود پدرم بود سر کار دیدم یکی خونمون در میزنه رفتم درو باز کنم گفتم بله جواب نداد وقتی درو باز کردم دیدم دختر داییم پشت دره نمیدونم از کجا فهمید خونمون کسی نیست من مات زده دمه در موندم فقط نگاش میکردم دیدم به من میگه اجازه میدی بیام تو من از جلوی در اومدم کنار مات زده بودم اصلا انگار لال شده بودم به من گفت درو ببند بیا تو داشتم دیوونه میشدم هم من طلبه این بودم هم این طلبه من بود شایدم بیشتر صورت نازی داره مو قهوه ای چشماش قهوه ای کلا رنگ پوستش سفید برف ولی من کلا عاشق بدنشم وقتی راه میره باسنش بالا پایین میشه همین امر منو شهوتی میکرد رفت تو خونه منم پشت سرش اخ گفتم به ارزوم رسیدم نمیدونستم بگا میرم تازه زبونم راه افتاد بهش گفتم چه عجب از این ورا در جواب به من گفت چرا جواب نامه منو ندادی گفتم خدایا این که تو نامه فقط نوشته بود دوست دارم چه جوابی باید بهش میدادم گفتم جواب نامه رو همین الان بدم اشکال نداره گفت نه گفتم منم دوست دارم دیدم به من میگه میتونم ببوسمت گفتم اره دیدم اومد تو بغلم یه بوسه ابدار و سکسی به من داد که کیرم بلند شده بود گفتم هیچی الان ببینه میگه چقدر بی ظرفیته مثله یه چسب دو قلو به بدنم چسبید منم سریع خوابوندمش یه لب خوشگل ازش گرفتم دیدم حشرش زد بالا یواش یواش دیدم داره زیب شلوارمو باز میکنه منم گزاشتم راحتر باز کنه دست به کیرم زد خیلی خوشش اومده بود نزدیک 15داشت ساک میزد با اون لبه سرخ و اتیشیش دست بردار نبود یه سره داشت ساک میزد دیگه نوبت تلمبه زدن بود شلوارش رو کشیدم پایین به به چه بچه کونی بود سفید برف بدون اینکه یه لک داشته باشه سوراخش تنگ تف زدم یواش یواش میزاشتم تو دیدم داره اه اه میکنه که با این کارش هوس من 2 برابر میشد ولی بیچاره خیلی داشت درد میکشید دیگه یواش یواش داشت میرفت تو داغ داغ انگار رفت تو کوره دیگه تا میزاشتم خودش لیز میخورد میرفت تو رگباری داشتم تلمبه میزدم دیدم جیقش رفت هوا گفتم الانه که همسایه ها بشنون تا دیدم صدای در اومد حالا اون لخت منم لخت پدرم اومده بود بگا رفتم اومد بالا منو مثل سگ زد دختر داییم سریع لباس پوشید رفت دست منو گرفت منو ببره خونه داییم که ابروم رو ببره تا اونجا داییم هم یه پوست خدا منو بزنه فکر کردم گفتم الان منو ببره اونجا اوضاع خطریه دیگه وقت فرار بود من فرار کردم رفتم تا 1 ماه نیومدم خونه تا دیدم پدرم اومده بود دنبالم دیگه چه فایده ابروم تو اون کوچه رفته بودنوشته سیاوش
0 views
Date: November 25, 2018