رسيدن به سحر

0 views
0%

سلام به همه ي دوستاي خوبم اميدوارم حال همگيتون خوب باشه من بهروزم 24 سالمه و به تازگي ازدواج كردمميخوام خاطره ي اولين سكس با همسرم رو واستون تعريف كنم. اول اجازه ميخوام از آشناييمون با هم بگم و بعد اصل داستانو تعريف كنم.قيافم معمولي هست فدم 175. در حد خودم هستم.خيلي خجالتيم و هر وقت ميخواستم با يه دختر حرف بزنم جونم به لبم ميرسيد.مدتي از دانشگاه گذشت و بعضي از دوستام دوست دختر پيدا كردن.كم كم منم ترغيب كردن كه با يكي دوست بشم. مدتي بود تو فكرش بودم اما از اون جا كه سر و زبون درست حسابي ندارم هر بار ميخواستم به كسي بگم پشيمون ميشدم كه نكنه قبول نكنه و ضايع بشم جلو دوستام.تو كلاس ادبيات يه دخترو ديده بودم و خيلي خوشم اومده بود ازش چند بار ميخواستم بهش بگم روم نميشد كلاسمون ساعت 430 بود تا 6 تو زمستون بود يه روز سر كلاس به دوستم گفتم امير من خيلي از اين دختره خوشم مياد اما ميترسم بهش پيشنهادي بدم گفت نه پدر تو هم چه فكرايي ميكني يا ميگه آره يا ميگه نه ديگه. كلاس كه تموم شد رفتم ماشينو از پاركينگ بيارم امير گفت من سوار نميشم برو بگو هوا تاريكه تا مترو ميرسونمت اگه اومد خيلي مودبانه تو ماشين بهش بگو كه ازش خوشت اومده.آخه دانشگاه ما اطراف تهران هست و به مترو نزديكهخلاصه رفتم ديدم منتظر ميني بوس بياد ترمز كردم شيشه رو دادم پايين گفتم خانم …. من تا مترو ميرم ميني بوس هم طول ميكشه تا پر بشه اگر دوست داريد تا مترو ميرسونمتون اونم كلي تعارف كرد و بعد در عقب رو باز كرد و نشست يكم حرف زديم از دانشگاه و اينكه ساعت كلاس خيلي بده تا اينكه گفتم اما اين كلاس براي من خيلي شيرينه و هر هفته منتظر اين ساعتم گفت چرا مگه ادبيات خيلي دوست دارين گفتم اون كه آره اما راستش يه دليل ديگه هست كه من واسه اون ميام سر كلاس.ديگه رسيديم مترو حرم اومئم كنار گفتم راستش خانوم … من نه قصد مزاحمت دارم نه هيچ چيز ديگه تا الانم از اين كارا نكردم.همينطور مونده بود كه من ميخوام چي بگم گفتم ميخواستم اگر امكان داره باهاتون آشنا بشم. نفسم بالا نميومد همش تو اين فكر بودم كه الان چي ميگه گفت ببينيد آقاي شايگان من نميگم شما پسر بدي هستي اما اين رابطه ها سرو ته نداره من قبلا دل بستم ضربه ديدم نميخوام يه بار ديگه اين اتفاق بيفته تو هم قيافت بد نيست ايرادي نداري برو دنبال كس ديگه من با اينكه باهاش رابطه نداشتم تا قبل از اون شب حس كردم دوستش دارم بغض گلومو گرفته بود. به خودم مسلط شدم و گفتم اما به خدا من قصدم آشنايي و ازدواج هست من به شما علاقه دارم.اينو كه گفتم ديگه اجازه نداد ادامه بدم تشكر كرد و از ماشين پياده شد و رفت سمت مترو. اون شب خيلي حالم بد بود فكر ميكردم حتما خوشش نمياد از من نخواسته به روم بياره و اون حرفا رو زده. رفتم خونه امير اس داد كه چه كار كردي جواب ندادم. فردا صبح رفتم دانشگاه و همه ماجراي ديشب رو واسه امير تعريف كردم امير گفت خواسته ناز كنه برو دنبالش گفتم نه پدر ناز نيست گفت اصلا بذار من برم بهش بگم ترديد داشتم گفتم شايد سحر بدش بياد از اينكه يه نفر ديگه رو فرستادم سراغش.خلاصه از امير خداحافظي كردمو رفتم سر كلاس. ظهر ديدم اس داد كه بيا سلف كار دارم باهات. رفتم سلف امير گفت بهش گفتم بهروز بچه خوبيه نيتشم بد نيست.گفت شمارتو بهش دادم گفته بايد فكر كنم. 2 روز بعد ديدم يكي اس داد به گوشيم كه سلام آقاي شايگان منم كه منتظرش بودم ميدونستم خودشه جواب دادم سحر خانوم؟ جواب داد آره. گفتم منتظرت بودم.كلي اس داديمو گفت به يه شرط باهام ميمونه كه بعد 1 ماه به خانوادم بگم و اگه تو اين 1 ماه ديديم به هم نميخوريم از هم جدا شيم.ميدونم سرتون رو درد آوردم واسه همين ديگه آشنايي و اينا رو نميگم كه چي شد.بعد 1 ماه به مادر گفتم و قرار شد رسما همديگرو بشناسيم. تو مدت آشناييمون خدا رو شكر مشكلي پيش نيومد و قرار شد بريم خواستگاري من پدرم تو بازاره و واسه كارم مشكلي ندارم فقط مشكلم 1 خونه بود كه اونم پدر زحمتشو كشيد. بعد خواستگاريعقد كرديم اما سحر گفت اگه ميشه تا عروسي نكنيم من گفتم خوب سخته اينطوري.قرار گذاشتيم هر وقت از دانشگاه ميايم يه سر بريم خونمون و با هم عشقبازي كنيم تا ارضا بشيم اما پردشو نزنمالبته فاصله عقد و عروسي هم زياد طولاني نشد براي خودم هم اين انتظار شيرين بود چون هم من هم سحر دوست داشتيم اولين سكس كاملمون تو خونمون و شب عروسيمون باشه.بعد چند ماه انتظارم به پايان رسيد و روز عروسي فرا رسيد.اين انتظار چند ماهه منو بيشتر به سحر علاقه مند كرده بود. روز عروسي استرس خاصي داشتم. همه ي مراسم به خوبي برگزار شد و من هر چي به آخر مراسم نزديك ميشديم حس بهتري بهم دست ميداد تا اينكه آخر شب به خونه رفتيمو مادرم اينا اومدن بالا براي خدا حافظي. آخرين نفري كه از پيش ما رفت مادر سحر بود كه با بغض خونمون رو ترك كرد. حالا من مونده بودمو دختري كه از همه دنيا بيشتر دوستش دارم تو اون لباس خيلي زيبا شده بود اما واسه يه سكس پایان عيار اين لباسا و فرم موها زياد جالب نبود كمك كردم تا موهاشو باز كنه بعد گفت بهروز تو كه نميخواي اينطوري پيشم بخوابي ؟ گفتم چه جوري ؟ گفت اين همه امشب باهات روبوسي كردن بيا برو يه دوش بگير تو كه راضي نيستي من مريض بشم؟ خنديدمو گفتم باشه پس تا من ميرمو ميام يه وقت دلت تنگ نشه واسه مامانت اينا بزاري بري من به اندازه كافي تو اين چند ماه انتظار كشيدما دستاشو زد به كمرش يه چين به ابروش انداخت گفت با اين حرفا نميتوني گريمو در بياريا گفتم الهي فدات بشم كي دلش مياد گريه گلي مثل تو رو در بيارهبدش اومد به زور فرستادم تو حموم گفت ولت كنم ميخواي تا صبح وايسي اينجا حرف بزني تو حموم كه رفتم كار زيادي نداشتم چون تازه حموم بودمو همه چي مرتب بود از حموم كه اومدم ديدم سحر نشسته رو مبلرفتم كنارش گفتم عزيز من چه كار ميكنه صورتشو كه برگردوند سمتم آروم لبامو گذاشتم رو لباش اونم همراهي ميكرد و لبامو مبخورد بعد چند دقيقه از هم جدا شديمو گفتم سحرم خيلي دوست دارم دوباره واسه چند لحظه لباشو خوردمو يهو خودشو كشيد عقب گفت عزيزم تو كه اين همه صبر كردي اين چند دقيقه هم تحمل كن من برم يه دوش بگيرم بيام آخه موهام رفته تو هم. يه خورده حالم گرفته شد اما به روي خودم نياوردم گفتم باشه عزيزم برو. اون كه رفت منم رفتم تو اتاق. يه كم به خودم ادکلن زدم و رفتم تو پذيرايي رو مبل نشستم منتظر عزيزم .اومد بيرون.گفت ببخشيد عزيزم معطل شدي اومد كنارم نشست ديگه حالم دست خودم نبود بعد اين همه انتظار حالا من و اون كنار هم بوديم تا نشست مهلت ندادم حرف بزنه لبامو گذاشتم رو لباش اونم همراهيم كرد تو همون حال خوابوندمش رو مبل كه گفت بريم تو اتاق. بغلش كردم بردمش رو تخت شروع كردم دوباره لباشو خوردن اومدم پايين تر گردنشو ميخوردم يه لحظه سرمو بلند كردمو تو چشماش نگاه كردم خيلي زيبا شده بود زيبا تر از هميشه دشت بردم زير تي شرتش سينه هاشو از رو سوتين قشار دادم لباسشو دادم بالا و از تنش در آوردم. سوتينشم دادم بالا و افتادم به جون سينه هاش انقدر سينه هاشو مكيدم كه صداش كم كم بلند شد پایان تنش رو خوردم اومدم پايين تا رسيدم به شلوارش بدون معطلي شلوارش در آوردمو از روي شرت كسشو ميماليدم شرتشم در آوردمو عشقم جلوم لخت لخت بود اما اصلا حواسم به خودم نبود من هنوز لباس تنم بودخواستم پيرهنمو در بيارم كه دستمو گرفت گفت ميخوام خودم در بيارم لباساتو.پيرهنمو كه در آورد دوباره تو هم قفل شديم و عشقبازي ميكرديم كه دكمه ي شلوارم هم باز كرد و كمك كردم تا از پام در بياره الان فقط يه شرت پام بود كه خيلي كيرمو اذيت ميكرد.كيرمو از رو شرت گرفت گفت قربونش برم كه ميخواد بهم حال بده.شرتمو در آورد يه دفه كيرم كه شق شده بود رو گرفت تو دستش يه زبون زد سرش خيلي حال ميدادكيرمو گذاشت تو دهنشو منم عقب جلو ميكردم تو اين مدت واسم ساك ميزد اما اون شب يه لذت ديگه داشت. ديدم آبم داره مياد گفتم بسه سحر بزار يكم اسپري بزنم گفت خوب كاندوم بزار گفتم نه ميخوام بدون كانوم بكنمت اسپريو زدمو تا اومد سر كنه يه چند دقيقه تو بغل هم بوديم وقتي ديدم خوب سر شده دوباره افتادم روشو از بالا تا پايين بدنشو خوردم. به كسش كه رسيدم با ولع پایان كسشو ميخوردم ديگه داشت ناله ميكرد و قربون صدقم ميرفت چوچولشو ميمكيدم براي اولين بار گفت بهروز بزار تو دارم ميميرم ميخوام كيرتو ميخوام منم كه پردشو نزده بودم ميدونستم تخت كثيف ميشه يه دونه از اين زير اندازاي بزرگسالان كه با اسپريو كانوم از داروخانه گرفته بودم از زير تخت آوردم سري پهن كردم و خوابيدم روش به سحر گفتم بيا بشبن رو كيرم آروم تا بره و پردت پاره بشه. يه كم كيرمو با روغن بچه چرب كرد. من زير خوابيدمو اون اومد رو كيرم تنظيم كرد رو سوراخ كسش.بهش گفتم آروم بشين و خودتو شل كن تا كمتر اذيت شي.نشست و آروم سرش رفت تو كه يهو جيغ زد و بلند شد گفتم عزيزم بلند نشو بزار برات عادي بشه با هزار خواهش و تمنا دوباره نشست ايندفه كمرشو محكم گرفتم كيرم رفت تو نگر داشتم تا عادي بشه واسش شروع كرد به گريه كردن كيرمو كشيدم بيرون خوابوندمش يه كم بوسش كردمو قربون صدقش رفتم. تصورم از پرده زدن اين بود كه خيلي خون ريزي داشته باشه اما فقط چند قطره خون اومده بود با دستمال خودمو اونو تميز كردم و يه كم دم كوسش رو چرب كردم كيرمو گذاشتم دم سوراخ كوسش آروم فرستادم تو دوباره خودشو جم كرد چند لحظه نگر داشتم اون تو بعد آروم شروع كردم عقب جلو كردن ديگه مپل اول جيغ نميزد و آروم تر شده بود ديگه كيرمو تا ته ميكردم تو در مياوردم اونم ديگه آروم ناله ميكرد.ديدم آبم داره مياد سريع در آوردم و ريختم رو شكمش بي حال شده بودم بلند شدم با دستمال تميزش كردم.اون ارضا نشده نا مردي بود ولش خيلي اذيت شده بود كلي با دست با چوچولش بازي كردم تا اونم ارضا شددوستان ببخشيد اگه ايرادي داشت تا حالا ننوشته بودم اميدوارم همتون بهترين لحظات رو تجربه كنيدنوشته‌ بهروز

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *