رفتم و میرم باز، هرچند خسته و داغون شده پام

0 views
0%

⚠️توجه⚠️هر کی دنبال لذت بردنه کس و کون و چوچولشو جمع کنه ببره یه جای دیگهاز زبون من تا گوش تو فاصله ای نیست ولی پر از اتفاقهوقتی مادرم از پدرم جدا شد پسر ۱۰ ساله ای بودم همراه پدری که تا یکسال بیشتر منو زیر بال و پرش نگرفت بخاطر خانم جدید و فرزند جدیدی که دلشو باخته بود بهشونباید از آب و گل درمیومدمنه میتونستم برم خونه ی مادربزرگم چون یکیشون پیر و درو داغون بود و اونیکی یکسره جنگ و جدال راه می انداخت و نه خونه دایی و دایی و…خاله ی ۲۶ سالم حضانتمو بر عهده گرفت تنها تو حاشیه ی شهر یه جایی که امکانات و دسترسی سختی داشت و یه جایی بود که اگه یکم دیر تر اونموقع ها درمیومدی بیرون امنیت خود تهران رو نداشت یکم آدم خطرناک اونجا زیاد بود (قلعه‌حسنخان)پدربزرگم خالمو فرستاده بود تهران دنبال درس و دانشگاه ولی بعد از اینکه ارشدشو میگیره خوابگاه دیگه عذرشونو میپذیره و چون‌ نمیخواسته برگرده به اون خراب شده ناچار میشه بمونه میشن ۴ نفر تو یه خونه کوچیک ۷۰ متری بعد از اینکه دکتراش رو گرفت (همون موقعی که من رفتم پیشش به این بهونه که نه اون تنها باشه و هم اون مراقب من باشه)همخونه ای هاش ۲ تاشون میره و با اونیکی کنار میاد که منو بیاره پیش خودشونخرج خورد و خوراک و هزینه کرایه خونمو پدرم میداد به زور یه ماه میدیدی ۵۰۰ تومن میداد یه ماه دیگه ممکن بود ۳۰۰ تومن هم نده چون خانم جدیدش نمیگذاشت و اینم دلباخته اش بود وضعش که خوب بود نه که بد باشهمن طی این مدت خرجم درمیومد و اون خالم و اون دوستش مثل خواهرای نداشتم شده بودن خیلی با هم راحت بودیم ولی اجازه نمیدادیم به حریم شخصی هم و مخصوصاً حرکات سکسی انجام بدیمچند سال با هم زندگی کرده بودیم ولی خواستگاری نداشتن ولی دوست پسر یه چیز طبیعی و معمولی بودحدود ۷سال گذشت یکمی وضعمون بهتر شده بود ولی نه مادرم ازم خبری میگرفت و نه پدرم فقط این اواخر یه تومنی میفرستاد که هزینه هامو جواب میدادخونواده جدیدم شده بودنمدرسه تموم شد و کنکورمم داده بودمهمه چی برام عجیب بوداونموقع که درسا تموم شده بود، تابستون، از دوسال قبلش مامانمو ۳ بار ندیده بودم، فقط شنیده بودم شوهر کردهسراغشو گرفتم تو تهران رفتم ببینمش نه واسه اینکه دلم خیلی تنگ بود نه برای اینکه دلم میخواستم ببینم واکنشش چیه منو میبینه؟دایی ها و خاله هام ازش قطع رابطه کرده بودن اونا هم ندیده بودنش فقط میگفتن که خانم یه مرد سن دار پولدار شده،یه آدرس از یکی از دوست های قدیمیش که خیلی با هم در رابطه بودن دراوردم رفتم تا در خونه اش شمال شهر یه خونه خیلی خیلی بزرگ مجلل بود اون خانم خوشگل و فریبنده ای بود دم در زنگ خونه نزدم به موبایلش زنگ زدم جواب داد گفتم جلو در خونتونم اومدم ببینمتون با ترس و لرز گفت برو پی کارت و از اینجا دور شو تا غروب صبر کردم فقط دیدم یکی با یه بی او و x6 رفت داخل صبر کردم یه پیر مرد قوز کرده آرووم آروم از یکی از خونه های اطراف اومد بیرون رفتم سلام کردم بنظر میومد سرایه دار یا باغبون باشه، با کلی التماس و خواهش ازش خواستم اگه در مورد اون صاحب خونه چیزی میدونه بگه،بهم گفت آقای فلانی هست و مدیر عامل یه شرکته و کارخونه اش تو شهریاره خیلی هم خونه و ملک داره وقتی یکم گرم شد باهام اعتماد کردم بهش گفتم مادرم زنشه، دیدم خندید گفت کدوم یکی زنشه؟؟؟ اون حرمسرا راه انداخته به اسم کلفت و نظافتچی کلی خانم صیغه میکنه اونا هم باهاشن و تیغ میزننحالم بد شد پایان تصورم درمورد مادرم عوض شدرفتم و بعدن هم عکسای پروفایلشو میدیدم همش عکس تو خونه مجلل بود شک نداشتم به صورت شرعی و قانونی جنده لاشی شده بود…روزها گذشت….صبح بیدار شدم دانشگاهم داشت دیرخالم زودتر از من آماده داشت میشد بره تهران محل کارش خالم گفت میخوایم از این خرابشده بریم خونمونو ببریم تهران تو جنت آباد دیروز رفتیم یه خونه دیدیم دوخوابه ۵ سال ساخته و سمیرا هم قراره ۴۵ تومن بزاره پول پیش و منم نمیتونم ماشینمو بفروشم مجبورم ۱۶۰۰ اجاره بدم و نمیتونم منتظر بمونم ببینم بابات آخر ماه یه پولی تف میکنه یا نه؟؟ خودتم نره خری شدی برا خودت باید یه فکری کنیسمیرا اینا رو میشنید و من خجالت میکشیدمهیچی نگفتم فقط با دستم پیشونیمو فشار دادم پاشدم رفتم کولیمو برداشتمگفت به حرفام خوب فکر کن شاید تا یکی دو هفته دیگه بخوایم بلند شیم ما تو هم یه کاری بکن و وسایلتو جمع کن ، من پدرم درومد هر روز از اینجا تو ترافیک میخوام برم تا ستارخان.گفتم باشه، فقط منو تا صادقیه برسون هم مسیریمدوسه روز گذشت همش میگفت که سهیل فکراتو کردی منم گفتم آره شروع کرد سوال کردن که چیکار میخوای بکنی گفتم اههه چقدر حرف میزنیدنبال گشتم و یه کار پیدا کردم به عنوان فروشنده تو یه شرکت نیمه وقت ۸۰۰ تومن قرار شد بدن و اگه بابامم کمکم میداد از پس خودم بر میومدمیه هفته ای گذشته بود گفتم من نصف اجاره رو میدم نه قبول کرد و نه گفت نه چیزی نگفتو من بهش گفتم که صبح دانشگاهم بعد از ظهر هم سره کار میرم ، شب میام صبح میرم قشنگ معلوم بود خیلی دلش نبود ولی قبول کرد شاید دلش برام سوخت اسبابمونو جمع کردیم و رفتیم تعجب میکردم میدیدم روز به روز با من سرد میشدن و بد رفتار میشدن برا هر چی که فکرشم نمیکردم دعوامون میشدخیلی وقتا من سکوت میکردم وچیزی نمیگفتم ولی اونا با من سرد تر میشدنولی بازم من کوتاه میومدم تا اینکه طی دو سه ماه میدیدم تماسای بی وقت و وعده دارن و میرن یه گوشه عشوه میان پا تلفنمن اولا فکر میکردمدوست پسراشونه حتماًولی نه آدم متعصبی بودم و نه بیغیرت بودمتا اینکه یه بار یه نگشتر مردونه لای کوسن مبل پیدا کردمیکم جا خوردم تا اینکه دیدم یه روز یه آیفون جدید خرید یه مدت بعد پرایدشو فروخت ۲۰۶ نو خریددو روز بعد لپتاب ۳-۴ میلیونی خرید یه روز میومد کلی خرید کرده بود کلی لباس برند و کتونی های نایک و…پشمام ریخته بودسه چهار ماه بعد بینیشو عمل کرد ، هر روز با سمیرا دنبال کلینیک های زیبایی بودن یه روز از جلد خودم درومدم گفتم شما دوتا گنج پیدا کردید؟؟ هر روز در حال خرید و… و موبایل بازی هستید؟دیدم جا خوردن یه چند لحظه چیزی نگفتن و خالم گفت ترفیع رتبه گرفتم… اصلن به تو چه عوضی زبون باز کردی؟؟گفتم سمیرا؟ اون ترفیع رتبه گرفته تو چطوری پا به پای این اومدی؟؟سمیرا ساکت شد ولی خاله شروع کرد به بدو بیجارگفتن و اینکه اگه من نبودم جمعت نمیکردم یه بچه بودی الان واسم زبون بازنمیکردی که…گفتم چرا انقدر مغلطه میکنی من یه سوال پرسیدم؟؟ تو کلاً ۲و نیم به زوز درمیاری چطوری ماشین عوض کردی؟ اینارو از کجا اوردی؟؟دیدم گفت از خونه من گمشو بیرونسمیرا رفت تو اتاقش ولی خاله شروع کرد به دادو بیداد کردن، گفتم خفه شو انگشتره مرد پیدا کردم ، چه خبره تو این خونه شوکه شد گفتم من تا الان کاری به کارتون داشتم؟؟ ازتون بازجویی کردم؟؟ ولی حقمه بدونم صبحا میرم چه اتفاقی می افته؟زدم بیرون رفتم سر کوچه یه نخ ورداشتم فندک روشنکردم زیرش چشامو بستم ناراحت بودم ولی ناراضی نبودم، ناشکری نکردمزنگ زدم به رضا گفتم رضا امشب خونت خالیه بیام ؟ اعصابم داغونه ، گفت باشه، رفتم شب خوابیدم صبح اومدم رفتم خونه زنگ نزدم کلید انداختم دیدم فقط سمیرا خونه ست دیدم گفت سهیل دیشب از دستت خیلی ناراحت شدم تو به سن بلوغ رسیده بودی تا الان که ۱۰ ساله با مایی من چقدر تو رو مثل برادرم دوست داشتم؟ چقدر جلو تو با لباس راحتی گشتم …به هلیا هم گفتم از این به بعد یا با من زندگی میکنی یا خونه رو پس میدیم من پول پیشمو میگیرم و میرمرفتم کتابمو با چند تا از لباسامو برداشتم ریختم تو چمدونم اضافه ها رو ریختم کمد دیواری به سمیرا گفتم به هلیا بگو تا آخر هفته بقیه وسایلامو میام میبرم زنگ زدم به رضا گفتم داش یه مدت میتونم بیام خونت؟؟ گفت برادر خونه خودته ولی خودت میدونی من ختر بلند میکنم میارم اینجا اگه میای باید مراعات منم بکنی و شاید نتونی خیلی بمونیدوسه روز بعد با یه خط ایرانسل غریبه تلگرام برا هلیا مسیج زدم و درخواست دوستی دادم ولی چون نمیخواست آس خودشو رو کنه تفره میرفت میگفت مزاحم نشین لطفا و از این حرفا و گفتم هرچقدر بگی پول میدم تو فقط قبول کن بیا هرکاری گفتم بکن و… معلوم بود نمیخواد وا بده گفت شمارمو از کی گرفتی و…؟چند روز کشیکشو کشیدم از در خونه ولی خبری نبود تا یه بار وقتی دیدم خونه نیستن رفتم کلید انداختم آماده بودم که داخل کمد دیواری اتاقی که خودم بودم قایم بشم یکساعتی بعد سمیرا اومد و تا چهار پنج ساعت هم وایسادم ولی خبری نبودتا اینکه دیدم موبایل سمیرا زنگ خورد جواب داد و معلوم بودم داره سکس تل میکنه کلی قربون صدقه کیر پشت تلفنش میرفت کیر خودم داشت شق میشد تا اینکه بعد یه نیم ساعت قرار حضوری گذاشت به تاریخ اونروز گفت پس فردا بیا و ساعتش هم گفت گذشت تا اینکه من اونروز ظهر میدونستم نیستن رفتم کلید انداختم منتظر بودم حوالی ساعت ۳ سمیرا اومد زنگ زد به هلیا گفت بیا امروز خونه برنامه ستمن فقط داشتم غصه میخوردم و پایان اون خاطرات و روز ها یادم میومد که چقدر با هم خندیدیم و با هم گریه زاری میکردیم و چه آرزوهایی برا هم داشتیم ، باورم نمیشد که بخاطر پول زیرخواب بشن چند ساعت توی کمد دیواری مونده بودم حالم بد بود…خاله هلیا هم اومد نمیدونم چقدر گذشت که زنگ خورد و دونفر اومدن بالا از همون اول که اومدن یارو گفت سگای کثیف بیایید استقبالم له له بزنید کفشمو بلیسید اونا هم رو دوزانو وایساده بودن نفس نفس مسزدن زبونشونو انداخته بودن بیرون بعد اون دوتا مرده میگفتن برامون زوزه بکشید…حالم داشت به هم میخورد دیدم سمیرا و حلیا رو از مچ دست کشیدن بردن انداختن اونطرف تر من‌ خایه کردم درز درو بیشتر باز کنم‌اونا دوتا بودن ممکن بود بیان یه کونیم از من بگاناون یکی از اون مردا بنظر ۳۵ سال بود بغل موهاش دونه های سفید مو بود اونیکی کمتر میزد بدنای رو فرمی هم داشتن هلیا خیلی خوب مثل سمیرا ادای سگارو در نمیاورد یه دفعه اون مسن تره یه کشیده نابی خوابوند در گوشش برق اَ کله اش پرید یه دفعه تو سرش داد زد گفت جنده لاشی تو برده منی اونم بغض کرده بود و تکرار میکردباورم نمیشد خالم تو اون وضعیت بود یه دفعه اون مرد کم سن تره به اونیکی گفت نریمان اینا سگ های خوبی نیستن باید کنک بخورنو اونیکی سرشو تکون داد و شروع کردن به اردنگی زدن اون دوتا هم التماس میکردن جیغای کوچیک میزدن و دستاشونو جلو صورتشون گرفته بودن پاهاشونو جمع کرده بودن تو شکمشون نریمان جلو اونیکی رو گرفت گفت بسه خم شد با دستاش دهن سمیرا رو باز کرد تف کرد دهنشبعد میگفت بگو من سگ شمام ارباب ‌ اونم آروم گفت من سگ شمام ارباب، نریمان آرواره های سمیرا رو محکم از هم جدا کرد و داد زد بلند بگو سمیرا هم بغضش ترکید بلندتر گفت من سگ شمام ارباب، نریمان رفت سراغ خاله گفت تو چرا بیکار نشستی این آقا محمده، پاهاشو بلیسهلیا هم با اکراه شروع کرد به لسیدن انگشتای پای ممد یهدفعه محمد زد تو سر هلیا گفت الاغ جورابامو درار اونم دروورد و پاهای کثیف و بدبوی ممدو شروع کرد لیسیدنبعد شروع کرد به لخت کردن و خودشونم لخت شدن و محکم میخابوندن در کون این دوتا ‌یه دفعه نریمان کیرشو که نیمه خواب بود کرد هن خاله هلیا اونم مجبور بود با ولع بخورهیه دفعه نریمان گفت جنده لاشی ها هرکدومتون که بهتر ما رو راضی کنید یه تومنو به اون میدیماینا هم مثل گرسنگان سومالی شروع کردن به خوردن کیر و سولاخ کون و پاها و لاپاهای نریمان و ممدسر اون دوتا میجنگیدن با هم اونا هم مجبور میکردن که زبون کنن تو سولاخ کونشوناینا هم همونکارو میکردن و یه دفعه گفت قمبل کن ممد هم از رو نریمان تقلید میکرد انگار تا الان ارباب نشده بودکیر نریمان خیلی دراز نبود ولی کلفت بود ولی مال اونیکی لاغر تو بود منم بدون اینکه دست بزنم یه بار آبم اومده بود شرتمو به گند کشیده بودافتادن به جون این دوتا بدبخت انقدر از کس کردن وحشیانه، بنظر میومد کورد باشن چون ته لحجه ای داشتن و هم قد بلند و چهار شونه بودن، اون دوتا دختر هم مثل سگ زیر اینا داشتن التماس میکردن، ممد کیرشو دراورد و تو صورت سمیرا خالی کرد و وایساد تماشا ولی نریمان کمرش سفت تر بود جوری تلمبه میزد که دلم بحال خاله هلیا میسوخت کشید بیرون دراز کشید به هلیا گفت کستو تنظیم کن رو کیرم و سمیرا رفت سوراخ نریمانو لیسیدنممد که انگار حشرش داشت میزد بالا رفت یکم با سینه های سمیرا بازی کرد و بعد کیرشو تف زد مالید و انگشت کرد قد کون سمیرا، سمیرا تاول مقاومت کرد ولی ممد با فشار و کتک جاکرد داخل و یه بار دیگه گایید ولی اینبار طولانی تر، دیر تر آبش اومد هلیا که دیگه بیحال شده بود ولی نریمان بعد ۴۰ دیقه تلمبه هنوز ول کن نبود آخرش درورد و آبشو گوشه چشم هلیا خالی کرد آخرش هم گذاشت دهنش که اگه قطره ای مونده خالی بشه، من هم از فرصت استفاده کردم و چند تا عکس انداختم و یه فیلم کوتاه گرفتم ولی خوب نشد چون شرایط خوبی نبود و زاویه خوبی نیوفتاد، بعد نوبتی اول هلیا با نریمان رفتن حموم و اونجا یه مرحله دیگه دادن وقتی حلیا درومد و رفتن تو اون یکی اتاق که خودشونو خشک کنن سمیرا و ممد رفتن ، تو اتاق سشوار روشن شد منم آروم رفتم درم بستم رفتمحالم بد بود حس میکردم بغضی چیزی گلومو گرفته قفسه سینم فشار میداد، رفتم لب همت یه ماشین گرفتم رفتم خونه رضا، یه زولپیدم انداختم بالا و گوشیمو خاموش کردم تلفن خونه رضا رو از برق دروردم هوا گرم بود، چشامو بستم خوابم برد، حوالی ساعت ۱۱شب بود رضا اومد تو زد بهم بیدارم کرد گفت مرد حسابی تو چته فکر کردم مردی، از ساعت ۸ دارم زنگ میزنم تلفن خونه جواب نمیدی گوشی خودتم خاموشه، منم با یه حالت گیجی خاصی گفتم سرم درد میکنه میخوام بخوابم رضا گفت کاناپه رو اشغال کردی جمع کن برو تو اتاق میخوام فیلم ببینمرفتم تو اتاق تا فردا صبح خوابیدم یه هفته بود دانشگاه نرفته بودم سر بزنم ، رضا هم از اینکه به قول خودش تو سرش بودم خسته شده بود، هر روز تیکه مینداخت ، چندتا از همکلاسی هام زنگ میزدن میگفتن چته؟ چرا انقدر غیبیت کردی تا امتحانای پایان ترم چیزی نمونده دو سه تا از بچه های دانشکده مون با هم اکیپ شدیم که اگه شد با ویزای تحصیل اگه نشد با ویزای کاری کوفتی دردی، یه جوری جمع کنیم بریم یکیشونم رفته ترکیه میگه ماهی هزار و پونصد لیر میدن با اسکان رایگان (در حد تویله) و خورد و خوراک رایگان ( درحد عن و گوه) داره زندگی (جندگی) میکنههمین چند روز پیش زنگ زدم به همون رفیق ایاق مادرم خبرداد که مادرم از اون کاخ یزید یارو اومده بیرون جا نداشته و نمیخواسته برگرده شهرستان خونه ی پدریش، رفته پیش خواهر کوچیکش (هلیا)و منم با افکار و صداهای اونروز که تو مغزم میپیچه و مادر بی مهری که باز هم دلم براش میسوزه چون ممکنه تا الان اون هم وارد بازی کثیف اون دوتا کثافت شده باشهو من موندم، مهم نیست چی میشه بعدش این مهمه که هنوز زندم و هرشب تا پنج صبح دود میکنم، رضا یه ترا بهم میده، اوایل عشق میکردم الان ترا نباشه نسخم، زندگیو به کیرم گرفتم، اونی که دوسش داشتم و اونم نسبت بهم علاقه داشت هم از خودم روندم،رضا هم باهام کنار اومده،اونم داستانای جالبی داره،هر شب با هم یکی یدونه پیپر ورمیداریم حوالی ساعت ۴و ۲۰ دقیقه عین خر نشعه مثل مراسم روحانی با هم میپیچیم قبل اینکه دود کنیم به هم آرزوهامونو میگیم ، برا هم دعا میکنیم بعد وایمیسیم ساعت که شد ۴۲۰ فندک زیرشه معمولا دوتا رول بیشتر دود نمیکنیم‌چون با همدیگه عهد بستیم که زیادش نکنیم به‌ گا بریم بعد اینکه میریم تو خلصه کس خنده هامون شروع میشه ، ولی جالب اینجا اه که من همش تو اون حال به فکر مامانم، میخوام همین روزا اگه بیشتر از این گرون نشه یه واحد ۱۰۰ متری اجاره کنم آخه با رضا یه کافه رستوران راه انداختیم هم کافی شاپه هم چند نوع پیتزا و برگر هم میدیم خوب میچرخه میخوام دست مامانو بگیرم ببرم از اون جنده لاشی خونه بیرون دلم براش میسوزه هنوز مزه مهر مادری زیر زبونمه هر چند زمونه چرخید ،گرچه چشمم آب میخوره که طی این چند‌ مدت قربانی قتلگاه انسانی اونا شده باشه…اگه از دیدگاه شما ارزش خوندن داشت، خواهم نوشت وگرنه سیکتیر میکنم❤️نوشته سهیل

Date: June 6, 2019

2 thoughts on “رفتم و میرم باز، هرچند خسته و داغون شده پام

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *