سلام اسی هستم.داستان من راجب سه تاخواهرهستش.ولی داستان رقیه خانم شهوتی رو میگم.من یه دوست دارم که اسمشونمیگم.البته شرمنده به خدا.من همیشه به خونه اشون میرفتم حتی همسایه ابجی بزرگم بودن.من همیشه بادوستم خونه اشون میرفتم.تایه روزبه سرم زد شماره ابجیش رقیه روبردارم.که موفق شدم .چندوقت گذشت میترسیدم بهش بزنگم.درواقع من ابجی کوچکترشودوست داشتم ولی اون خط وگوشی داشت ولی داداشش نمیدونست تا اینکه دل به دریا زدم وبهش زنگیدم .وقتی که گفت الو پایان بدنم ازترس لرزید.قعط کردم.دیدم خودش میزنگه .ترسیدم بردارم ولی برداشتم که اسم منو اورد گفت کاری داشتی زنگیدی من کپ کردم.گفتم توازکجا منوشناختی گفت شمارتومیشناسم چون توگوشی داداشش وقتی بهش زنگ میزدم زمانی اون خواب بوده شمارمو دیده .نقل قول ازخودش بود.باهم خیلی حرف زدیم اصلأ نمیدونستم چی بگم.تا اینکه بهش گفتم من میتونم براتون زنگ بزنم یا اس بدم اون گفت به یه شرط منم گفت چه شرطی گفت باید منومثل ابجیت خطاب کنی.منم مجبورشدم وقبول کردم.همیشه بهم اس میدادیم .ولی همیشه یه مدل اس های میفرست که یه ابجی به داداشش میفرسته.ولی من نه همیشه براش اس های عاشقونه.میفرستادم.ولی جواب نمیداد.که ازاین طرح خواهروبرادرانه ای که ریخته دست برداره تاکه یه روز نمایشگاه توشهرمون اومد اخه هرسال .توشهرمون نمایشگاه بازمیشه مثل شهرهای دیگه اونقد بزرگ نیست چون تویه سالن فوتسال برگزارمیشد اخه جای مناسبی برای نمایشگاه نبود.درضمن نمایشگاه به خونه اشون نزدیک بود راستی فراموش کردم بگم این رقیه خانم.شوهر داره شوهرش چهار تا خانم داره با این زندگیش ازلحاظ مالی خوب بود.ولی ازشوهرش متنفربود.خوب بقیه داستان.اون بهم اس داد که بیام نمایشگاه .منم به خودم رسیدم .قدم زیاد بزرگ نیست ونه زیاد کوچیک.ولی اندام قشنگی دارم.اون روزخیلی به خودم رسیدم.وقتی رفتم اونجا شلوغ بود همه واسه خرید اومده بودن.بهش اس دادم که کجای جواب نداد فهمیدم شلوغه نمیشنوه زنگیدم .که قعط کرد واس داد دم دراصلی وایستم از اونجا ردمیشم منم وایستادم دیدم که اومد اون خیلی خوشگله واندامهاش خیلی درشتن.وسینه هاش بزرگ .بهم نگاهی کرد وخندید.تودلم گفتم که میشه گه بدنتولمس کنم .اون دورمیزد ومن دنبالش بودم خلاصه بهم چشم چرونی میکردیم.ابجی کوچیکش.باهاش بود.بعضی جاها مواظب بودم ابجی کوچیکش شک نکنه.اخه منومیشناخت.بعد ازنیم ساعت بهش اس دادم که میرم.بهم ج داد که بروخونه مادرم به برادرم به بهونه اس بده وبگو گارت دارم منم همین کار روکردم که برادر گفت بیا خونه.منم ازخدام بود رفتم.اونجاکه رفتم یه نیم ساعتی نشستم دیدم که رقیه وابجی کوچیکش اومدن.من تو اتاق دوستم بودم.بهش اس دادم که بهم اجازه بده برم خونه که گفت بایدشام بخوری بعدبری.منم قبول کردم.راستی خونه رقیه ازخونه مامانش یه صدمتری فاصله داشت .زمانی که با دوستم نشسته بودیم وداشتیم ماهواره نگاه میکردیم.بهم اس داد این دفعه اس هاش فرق میکرد چون بهم اس های عاشقونه میفرستاد تعجب کردم پرسیدم چی شده ازاین اس ها برام میفرستی.بعد درجواب فرستاد گفت ادم به نفسش اس عاشقونه بفرسته عیبه.من جاخوردم.وخیلی حشری شدم.گفتم قضیه چیه گفتش امشب خیلی خوشتیپ بودی.منم گفتم اختیار داری قابل شمارو ندارم.اس داد لوس نشو.بعد بهش اس دادم وگفتم صادقانه بگو.چرا بهم پیشنهاد کردی مثل خواهروبرادر بمونیم.جواب داد گفت یهو ازدهنم در اومد.وگفت بعد خجالت میکشیدم.بهت بگم.که دوستت دارم و خجالت میکشیدم حتی اس های رومانتیک بفرستم.ولی امشب خیلی.هوسی شدم که بهت بگم دوست دارم دوست پسرم باشی رقیه ازم دوسال بزرگتربود بدبخت بعد هشت سال خدا بهش بچه داده بود اون موقع دوماهش بود .خلاصه شام خوردم.اونم دست پخت خودشو .خدایش خیلی خوشمزه نبودن .بعد که بهم اس داد گفت غذا چطوربود روم نشد که بگم عالی نبودن گفتم خوشمزه بودن.بهم گفت دروغ نگو.اخه من اشپزیم زیادتعریفی نداره.ازم معذرت خواهی کرد.منم گفتم مهم نیست همینکه برام غذا خودت درست کردی برام خوبه.ازبس که بهم خوش گذشته بود که ساعت دوازده شب شده بود اونم رفته بود خونه خودش بهش اس دادم که میرم خونه.واون بهم اس داد هروقت اومدی ازخونه مادرم بیرون بهم بگو منم باداداشش خداحافظی کردم وگفتم میرم خونه .بعد بهش اس دادم که دارم ازخونه مادرت میام بیرون.که بهم اس داد که همه جا رو دیدبزنم که ببینم کسی توکوچه نیست که بهش اس دادم کسی نیست.بعد اس داد گفت من میام دم در تو هم بیا دم درخونه امون ولی مواضب باش کسی نباشه.اون وخواهرش مرجان که ازخواهرکوچیکش یکم بزرگتربود شبها که شوهرش پیش اون زنهاش بود باهانس میخوابید.من رفتم دم درشون .فهمیدم پشت دروایستاده در روبازکرد وگفت بیاتو ولی توحیاط خونه اش بودم که بهم نگاه کرد منم حشری حشری بودم بدون اینکه چیزی بگم لبموگذاشتم رولباش همینجور وایستاده ده دقیقه ازهم لب میگرفتیم.ومن کسشومیمالیدم.دیدم چیزی نمیگه و همش توحیاط سرپا بودم بهش گفتم دیگه میخوام برم خونه .فهمید که به خاطربیرون وایستادنمون ناراحت شدم اخه نمیشد اونجوری کاری کرد هواهم سرد بود بعد که اومدم بیرون.داشتم میرفتم اولش میخواستم برم خونه ابجیم بخوابم بعدش بی خیال شدم به تاکسی تلفنی زنگ زدم وادرس رو دادم.وقعط کردم.دیدم که رقیه خانم زنگ میزنه بهم گفت به خدا اینجا ابجیم ودخترخاله ام هستش گفت دخترخاله ام دهن لغ هستش.میترسم.خونه دخترخاله اش هم نزدیک خونه اشون بود فکری به ذهنم اومد ازش خواستم که بهش بگه مردم داره میاد توامشب برو خونه.اونم یکم طفره رفت وقبول کرد که حاشاش کنه که این کار رو کرد.بعد بهم گفت یجای بمون یابیست دقیقه برو خونه ابجیت تا خواهرم خواب بره .انوقت بهم اس میدم که بیای منم گفتم باشه ولی خونه ابجیم نرفتم.چون اگه میرفتم.یه خواهرزاده دارم ولکن نمیشه پیله میشه اینوقت کجا میری منم رفتم یه گوشه ای نشستم خیلی سردم بود .که اس داد کجای به دروغ گفتم خونه ابجیم.بهم گفت توروخدا هواست جمع باشه همه جارو نگاه کنی کسی نبینه منم گفتم باشه.رسیدم نزدیک خونه اش اس دادم در روباز بزاره اونم در روبازگذاشت.منم رفتم.تو .وقتی وارد خونه انش شدم نفس ارومی کشیدم.که بهم نگاه کرد گفت چرا اینغذ قرمزی گفتم.الان نیم ساعته بیرون نشستم وبهش گفتم که خونه ابجیم میرفتم دیگه نمیتونستم بیام.رفتم تواتاق خوابش.روتختش نشستم اون گفت میرم واست چای درست میکنم.من بعضی وقتهاترامادول مصرف میکردم.این دفعه دوتا به خاطر اینکه کمرم صفت بشه دوتاخوردم وبهش گفتم برام اب بیاره بهونه ای که تشنه امه بجای اب واسم اب شربت اورد.منم قبلأ ترامادول هارو بدون اب خورده بودم دهنم خیلی تلخ بود.خلاصه چای رو اورد وخوردیم بعد بیست دقیقه حرف زدن .بدنم خیلی گرم شده بود.دیگه کیرم داست میترکید.اخه بدبخت انتظاروسردی.وحالا .یه خانم متوسط چاق وخوشگل جلوش بود .بدون هیچ رودروایستی روش خوابیدم اونم روی تختش.حسابی ازهم لب گرفتیم.بعد بهش گفتم لباسامودربیار.لخت لخت شدم بعد لباسای خودشودر اورد.سینه هاش خیلی بزرگ بودن اونم خیلی صفت شده بودن .من شروع کردم به خوردن سینه هاش وگردنش.حسابی بدنشو خوردم انگار راضی نبود چون فکرمیکرد کسشومیلیسم ولی من خوشم نمیومد اون برعکس من وقتی نوبت اون شد اون خیلی شهوتی بود لبامو طوری میمکیدکه خدایش حس میکردم باد کردن.شروع کرد به خوردن کیرم.به نظرمیومدتوکارش خیلی حرفه ای بود به نظرم اون استاد ساک زدن بود .خیلی کیرمو خورد.بعد خوابوندمش وکیرمو گذاشتم لای کسش.وقتی که فروش کردم بدون هیچ دردسری تاتهش رفت.منی که ادعامیکردم کیرم خیلی بزرگه ولی فکرکنم کیرشوهرش یاکس دیگه ای که کرده بودش ازم بزرگتربوده.خلاصه خیلی تندتند تلمبه میزدم که صدای تخت چوبیش هم میومد.تلمبه هام شدیدترشدخیلی اه وناله دیونه کننده میکشید باهمون ناله هاش حشری ترم کرد.من که همونجورمیکردمش.ولبام رولباش بود طوری مست بود که بهم میگفت اب دهانتو بریز تودهنم.من همین کار رومیکردم واون انگارازاب دهانم خوشش میومدتا اینگه دیدم داره میلرزه فهمیدم ابش داره میاد منم محکم میزدم میگفت تند بکن منوجرم بده .کیرت فقط مال منه.منم ته دلم گفتم جای نمونده که من جرش بدم اخه قبلأ حسابی جرخورده بودن من توهمون حالت ابلم اومد.وکامل توکش ریختم.ازحال بی حال شدم تا ده دقیقه همینجورساکت روش خوابیده بودم.بعدش منوگفت بغل بخواب باهمون حالت که ابم ریخته بود وکیرم کوچک شده بود .بازم شروع کرد به خوردنش.بعد چند دقیقه دوباره موقق شد کیرمو بلند کنه انگارشهوتش خیلی زیاد بود.اون شب دوبار کردمش.که ساعت پنج صبح با درد کمرو حس خستگی ولی خیلی بهم خوش گذشت چون کارشوخوب بلد بود.رفتم خونه .بعد این داستان.شبهای که شوهرش اونجا نبود من جای شوهرشو پرکردم.بیشتراز ده بار باهم رابطه داشتیم.راجب دوتاخواهرش توداستان بعدیم منتظرباشین.امیدوارم راضی باشین.دوستان محترم.نوشته اسی هوسباز
0 views
Date: November 25, 2018