رها در کیش تنهای تنها

0 views
0%

تنها بودم تنهای تنهابه خاطر مسائلی از خونه زدم بیرون و رفتم کیش و خواستم چند روزی رو تنها باشم بدون هیچ مزاحمیاما از بد روزگار اونتجا گیر افتادمبا چند تا دختر که به ظاهر خوب بودن آشنا شدم چند تا بازارو با هم رفتیم و بعد به بهانه در آوردن خستگیمون منو بردن خونشونیکی که اسمش علی بود تو خونه بودظاهرش خیلی با محبت بود و از اول بجای اینکه از این شرایط هراس داشته باشم از اینکه اون توی خونه بود خوشحال شدمرفتم ت یه اتاق که استراحت کنمراستش یکم نگران بودمو خوابم نمیبردصدای درو شنیدم که باز شدسعی کردم خودمو به خواب بزنمیک لحظه نگاه کردم دیدم علی بودخیلی آرووم اومد کنارم خوابییدبا محبت بغلم کردمن تا اون موقع این حس و تجربه نکردماول استرس داشتم ولی استرسم تتبدیل شد به یه حس خووبکلی نوازشم کردکم کم دستاش اومد سمت سینه هاانقد با نوازش و مالشم میداد که هیچ مقاومتی نشون ندادمگرمای لبشو هنوز رو لبام حس میکنمکم کم چشمامو باز کردم تا متوجه بشه که بیدارمولی تا چشماشو دیدم غرق در محبت شدمدیگه خجالت کشیدم به چشماش نگاه کنمکم کم شلوارشو در آوردحتی با محبت کمک کرد که منم لباسامو در بیارماولین باری بود که این حس و داشتمانگار دوست داشتم که تجربه کنمگرمای وجودش من دیوونه میکرد نفسم تند شده بود حس میکردم تو همین چند لحظه عاشقش شدمحتی الانم خجالت میکشم بگم آلتشو میمالید به سینه امحس خوبی بودیک لحظه به خودم اومدم من همچین آدمی نبودم سعی کردم از خودم جداش کنم انگار خدا هم کمکم کرد و بیشتر از این نزاشتم احساساتم به من غلبه کننسعی کردم زود برم بیرونمستقیم رفتم فرودگاهو تا به امروز که هنوز مجردم این داستان وبرا کسی تعریف نکردم حتی به خاطر عذاب وژدانم نتونستم با کسی ازدواج کنم.نوشته رها

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *