روزهای زندگی (1)

0 views
0%

باصداي رعدوبرق ازخواب پريدم.نميدونم كي خوابم برده بود.يه نگا ب پنجره انداختم هواتاريك روشن بود مث برق ازجام پريدم وبلندشدمفك كردم داره شب ميشه اماديدم ساعت هنوز4نشده وچون هواابري وبارونيه تاريك ب نظرمياد.يه نفس راحت كشيدمحسين ساعت5ازسركاربرميگشت.خواستم لباسايي ك شسته بودم واززمين جمع كنم ك وقتي ميادخونه مرتب باشه ك نگام توآينه افتادوازديدن خودم وحشت كردمموهاي شلخته ورنگ پريده.لباساروكنارانداختم ودويدم سمت دستشويي.يه آبي ب صورتم زدم وبرگشتم.موهاموشونه زدم ويكم آرايش كردمقيافم ازاين رو ب اون روشدامالباسم نامرتب بودو لكه داشحسين هميشه ميگه دوس دارم خانمم خوشگل وتروتميزباشههروقت سفرميرف برام لباساي شيك ميگرف-عاشق لباساي يقه بازوشلواركاي اسپورت بود-ميگف طنازرنگاي تيره بيشترب پوست سفيدت ميادلباساموعوض كردم ويه دستي ب اتاق كشيدم-زيرگازوروشن كردم تاغذاواسه شام جابيفتهساعت540بوداماحسين نيومدخواستم بهش زنگ بزنم اما گفتم حتمأكارداشته والان ميادديگه-رفتم كنارپنجره.ازديدن بارون سيرنميشم.داشتم خيابونوديدميزدم ك ديدم يه دخترپسرجوون دست همو گرفتن وعاشقونه زيربارون قدم ميزنن مرده شيطون بنظرميرسيديه ريزلباش تكون ميخوردويهولپاي دختره رو بوسيداشكم دراومد-دس خودم نبودامايادبهنام افتادم-وقتي حس ميكردم هنوزعاشقشم ازخودم بدم ميومد-فكراينكه باعشق ب يه مردديگه دارم ب حسين وپسركوچولوم بردياخيانت ميكنم حالموبدميكرد.اشكاموپاك كردم ونشستم رومبل ك تلويزيون ببينم وحالم عوض شهاماديگه فكرم تواين دنيانبودفقط بهنام بهنام بهنامچي شداينجوري ب بهنام دل باختميادروزاول دانشگاه افتادمتواون شلوغي دوس داشتم زودتربريم سركلاس ك ببينم توكلاس تحفه اي هس ك چن سال بهش دلخوش باشم يانهدخترپرشروشوري بودممهربون وخندونواردكلاس شديم همون لحظه اول چشم يكي روگرف-قدبلندوورزيده باپوست سفيدوموهاي بور-چن بارنگاش كردم ديدم آره انگارازش خوشم اومدهمعلوم بوداونم ازمن بدش نمياداستاداومدوگف بهتره همه باهم آشناشيمهمش حواسم بودبفهمم اسمش چيه-نوبتش ك شد بلندشدوباصداي قشنگش گفبهنام شاهيهنوزننشسته بودك سرشوچرخوندومنونگاكردولبخندزدمنم هول شدم وسرموپايين انداختمحالاخانوماداشتن معرفي ميكردنداشتم فك ميكردم چطوري خودمومعرفي كنم ك خاص باشهيهوكناردستيم بازوموفشاردادوگف نوبت شماس-منم ازجاپريدم وگفتم چي شده؟همه زدن زيرخنده-استاد خنديد و گف افتخار ميدين بهمون خودتونو معرفي كنين-منم گفتم بله ميدم بهتون ك يهوكلاس تركيدواي خدا باز گاف دادمخجالت كشيدم و ازترس اينكه باز چرند نگم سريع گفتمطناز كيايياز مروراين خاطرات ناخودآگاه لبخند رو لبام نشستيهو صداي چرخيدن كليد تو قفل دراومد و حسين اومد تو…ه تكوني ب خودم دادم تا ازافكارم فاصله بگيرمبلندشدم ورفتم طرفش.بالبخندهميشگيش گف سلامبغلم كرد وبوسيدكارهرروزش بود.باتموم وجودم عشقشو حس ميكردمكيفشو انداخت كنارمبل ولم داد-برديا كجاس؟-خوابهباشيطنت نگام كردوگف-خوشگل كردي خانوميخبريه؟-إي پسر بدمن كي زشت بودم ك حالا خوشگل شده باشمدستشوبازكردواشاره كردكنارش بشينم.همينكه نشستم دستشو دورم حلقه كردولباشو چسبوند ب گردنم وبوسيدگف طناز الا يه هفته س يه حال ب ما نداديادلم واسه تن خوشگلت يه ريزه شدهحرفي نزدمخنديد وگف امشب ديگه نميذارم ازچنگم دربريبلندشد وباصداي بلند شروع كرد ب آواز خوندن.بلند شدم ك ساكتش كنم-هيييسسس برديا خوابه-ميخوام بيدارش كنم تا امشب زود بخوابه ومنم ب حساب مادر خوشگلش برسم-ديوونهرفتم آشپزخونه ك يه سر ب غذا بزنم.يهو صداي جيغ وداد برديا بلند شد و درحاليكه حسين داش باهاش كشتي ميگرف اومدن تو هالبرديا داد ميزد ك خوابم مياد اما حسين محكم نگهش داشته بود و ميگفباباجون چقد ميخوابي؟خواب روز بده عوضش خواب شب خيلي خوبهشب زود بخواب زياد بخواباين چرندياتو ميگفت و منو نگا ميكرد وميخنديدرفتم جداشون كردم وبرديا رو بردم آشپزخونه بهش آبميوه دادم تا سرحال شهحسين رفت تو اتاق تا يكم استراحت كنه اما برديا پشت سرش دويد وپريد رو شكمش-بابا نخواب الان روزه.شب زود بخواب-پسرم من امشب كاردارم نميتونم زودبخوابم-چيكارداري؟-نميشه ب تو يه الف بچه بگم-مامان امشب پدر كار داره تو بيا اتاق من بخواب-نميشه پسرم مامانتم بايد تو كارم كمك كنهبرديا زد زيرگريه ك شما برين سركار من تنها نميخوابمحسين ك ديگه كلافه شده بود گف چ غلطي كردم اين پدرسوخته رو پس انداختم.پسرگلم ما جايي نميريم توخونه كارمونو انجام ميديمبرديا تا شب چسبيده بود ب باباش و ازش جدا نميشدحسينم فقط سعي ميكرد برديارو بخابونهبرديا هميشه ساعت 11 خواب بود اما امشب انگار قصد خوابيدن نداشحسين بردش تو اتاق تا براش قصه بگه منم رفتم توحال تا يكم درس بخونمخيرسرم فرجه امتحانام بودكتابو ك باز كردم باز ياد بهنام و دانشگاه افتادماي خدا نجاتم بده از اين افكار لعنتيطناز چرا نميفهمي تو ديگه شوهر داري بچه داريبايد فراموشش كنيچهار سال از جداييمون ميگذره اما انگار همين ديروز بود ك بهترين لحظات عمرم كنار عشقم بهنام سپري ميشديه نيشگون از خودم گرفتم ك ديگه حق ندارم بهش فك كنم وشروع كردم ب درس خوندنحسابي مشغول بودم ك حسين زد رو شونه مبا يه قيافه اي ك انگار از جنگ اومده بالا سرم بوديه نفس عميق كشيد وگف بالاخره خوابيدساعتو نگا كردم 130 بود زدم زير خنده.دستشو گذاش جلو دهنم گف تورو خدا آروم الان اون آتيش پاره رو بيدار ميكنياومد نشست كنارم و احوال درسامو گرفدستشو كشيد رو گونه م و موهامو نوازش ميكرد سرمو گذاشتم رو شونه شخوابم ميومد اما بهش قول داده بودم-طناز خيلي بهت نياز دارمسابقه نداشته اينقد منو از عشق با بدن نازت محروم كني-ببخش كارم زيادهواقعأ خسته ميشمميدونم كوتاهي از منه.ببخش ك خانم خوبي نيستمسرمو بين دستاش گرفت و گفجون حسين اينجوري نگوتو بهترين خانوم دنياييعشق خودميچند لحظه بهم خيره شديملباشو جلو آورد وگذاش رولبام وبوسيدبا يه دستش محكم كمرمو ب خودش فشارميداد و با اون يكي گردنمو نوازش ميكردحسابي ك لبامو خورد بغلم كرد و برد تو اتاق خوابموناون شب ميخواستم بهترين لذتاي دنيا رو مال حسين كنم چون واقعأ برام كم نذاشته بود…تا چهار صب بيدار بوديماز لذت ديوونه ش كرده بودم.ازم كلي تشكر كرد و بعد از كلي زمزمه هاي عاشقونه تو بغل هم خوابمون برد…صب زود بيدارشدم وبايه صبحونه مفصل وكلي قربون صدقه حسينو بدرقه كردم.بعدش كاراي هميشگي خونه رو انجام دادم ونشستم ك درس بخونمواي خدايا تاكي قراره هروقت چشمم ب كتاب ميفته بهنام جلوچشام رژه بره و خاطراتش مغزمو پركنن.ديگه نميدونم بايدچيكاركنم.حسين ازهرنظر از بهنام سرهواقعأ حسين ودوس دارم اما خب دوس داشتن باعشق فرق دارهانگاربهنام منو جادو كرده بودغرق شدم تو خاطراتميعني اونم ب من فك ميكنه ياسرگرم زندگيشه وانگار نه انگار ك طنازي وجود داشته.بازم روزاول-ببخشيدخانم كيايي؟برگشتم.خودشه بهنامخواستم كلاس بذارم ك اصلأ نميشناسمتپرسيدمشما؟از سوالم خنده ش گرف چون سركلاس ازش چش برنداشتم-شاهي هستم.بهنام شاهي همكلاسيتون-خوشبختم آقاي شاهي امري داشتين؟-بله راستش خواستم ازتون بپرسم با سيناكيايي نسبتي دارين؟-يه پسرعمو ب اسم سينا دارم-برق ميخونه؟همسن منه؟-نه سينا 21سالشه-منم21سالمه-پس چرا الان ترم يك هستين؟-دانشجوي انصرافي تغذيه هستم.الان بخاطر علاقه م ميخوام ژنتيك بخونمبا دقت ب حرفاش گوش ميدادم صداي قشنگي داشت وخيلي مؤدب ودلنشين حرف ميزد محوچشاي روشنش شدميه لحظه اونم ساكت شد و ذل زد توچشام يهو ب خودم اومدم وگفتم-كاري ندارين؟-گف چن ساله سينارو نديدم اگه ميشه شمارشو بهم بديدمنم الكي گفتم شمارشو ندارم وبايد از برادرم بگيرم تا بهونه اي باشه ك باز باهم حرف بزنيمخوشحال بودم از اينكه همين روزاول باهاش همكلام شدم-ماماني ماماني جيش دارمبيا ببرمت دستشویی قشنگم.بهش صبحونه دادم و يكم باهم بازي كرديم اما اين فكروخيالاي لعنتي راحتم نميذاشتن.نكنه اتفاقي واسه بهنام افتاده ك اين روزا اينقد ب فكرشم كاش ميشد از كسي احوالشو بپرسم وازش خبر بگيرم.دلشوره افتاد ب جونماگه اتفاقي واسش افتاده باشه مي ميرم.اما اينا فقط حرفهبهنام ازين حرفا زياد بهم زده بود اما الان 4ساله ك همو نديديم و آقا ككشم نگزيدههنوز چندماه بيشتر از شروع دانشگاه نگذشته بود ك من وبهنام ديگه دوتا همكلاس عادي نبوديمهمه بچه ها فهميده بودن عشقمون واقعيه و روز ب روز عميق تر ميشه.شب وروزمون باهم ميگذشت و ب هيچي جز آينده اي ك قرار بود رومانتیک باهم بسازيم فك نميكرديمبهنام پسرخوشتيپيه ك خيلي از دخترا بهش نخ ميدادن.وضع مالي متوسطي داش اما باوجود سن كمش خيلي باعرضه وكاري بود.يه پسر صاف وساده ك هيچوقت دروغ نميگفهميشه توپارك نزديك دانشگاه زير درختياي قشنگ وبلندش قدم ميزديم و از آينده ميگفتيمدستامو محكم ميگرفت وبغلم ميكرد وميبوسيد.اما اين ديگه حدآخرش بود وجلوتر نرفته بوديميه باز ك بغلم كرد اتفاقي دستش كامل سينه مو لمس كردسريع دستشو پس كشيد وگف ببخشيدسرمو پايين انداختمو حرفي نزدم واسه هردومون سنگين بود اما ديگه ب روي خودمون نياورديمراستش از اين اتفاق خوشم اومده بود و دوس داشتم بازم تكرار شه اما همينجور غيرمستقيم ك حرمت بينمون حفظ بشه.ديگه اتفاقي بينمون نيفتاد تا اينكه يه روز ك تو آپارتمانش داشتيم حرف ميزديم يه جوري ميخواس بهم بفهمونه ك دوس داره رابطمون نزديكتر باشه-طناز؟-ها؟-ها نه،بله-بله؟-يه چيزي بگم ناراحت نميشي؟فكربد نميكني؟-چرا هم ميشم هم ميكنم-ميدوني ميخوام چي بگم؟-نع-إاذيت نكن ديگهباشه؟-باشه-خب؟-خب ب جمالت داش بهنام-طناااااز-هاااااا-واي از دست تو ك استاد اعصاب خورد كرديفهميدم حالشوگرفتم دستاشو گرفتم وگفتمهرچي دوس داري بگو عشقملباشو جلوآورد وگذاش رو لبام.همه تنم گر گرف.مات ومبهوت نگاش ميكردمشروع كرد ب خوردن ومكيدن لبام-ديگه چشامو بسته بودم وبا تموم وجود طعم شيرين لباشو حس ميكردماين اولين بوسه عاشقانمون بودشيرين ودلچسببعد چند دقيقه ك فك كنم ديگه لبام ورم كرده بود ولم كردو بانفس نفس گف خيلي خوشمزه س.لبات حتي از قرمه سبزي عزيزجونم خوشمزه تره وجفتمون خنديديمباچشاي نازش داش درسته قورتم ميداد-واي بهنام چته؟تعارف نكن بيا منو بخور-چيو بخورم؟-هرچي ك دوس داري؟-خيلي چيزا دوس دارم-مثلأ؟-مثلأ اينكه با حرف زدن مختو بخورم-هه هه بي مزه-واي واي دختربد فكربدكردي؟آخه من واين كارا؟-مگه توآدم نيستي؟-دقيقأنميدونمهستم بنظرت؟-معلومه ك نيستيهيچيت مث آدميزاد نيس-آره همه اينو ميگنمامانم ميگه بجاي بهنام بايد اسمتو ميذاشتمفرشتهحسابي چونه ش گرم شده بوددوس داشتم فقط برام حرف بزنه ومن نگاش كنمميدونست هميشه بادقت ب حرفاش گوش ميدم حتي اگه چرت وپرت بگههميشه ميگف هركس يه همدم مث تو داشته باشه ك پاي درددلش بشينه هيچوقت پير نميشهشيرين زبونياش ك تموم شد محكم بغلم كرد وگف-طناز ديگه طاقت دوريتو ندارم-كدوم دوري؟تو ك بهم چسبيدي؟-لوس نشو جدي ميگم.ميخوام بيام خواستگاريت-من قصد ازدواج ندارم آقا مزاحم نشين-مزاحم دوتا كوچه اونورتره بچه جون-پس بدو برو خونتون من ميخوام ادامه تحصيل بدميعني روزي مياد ك مال خود خودم باشي و زير يه سك زندگي كنيم؟يه پسرداشته باشيم ك كپي خودم باشه ومث تو بي ريخت نباشه-نه ماه من نگهش دارم بعد شكل تو بشه.مگه شهر هرته؟-همينكه گفتم بايد شكل خودم باشه.بردياي گلم.برديا قشنگترين اسم پسرونه س-آره قشنگه-همون شب اول زندگيمون حامله ت ميكنمازحرفش هم خجالت كشيدم هم تحريك شدمخودشم دست كمي ازمن نداشجلو شلوارش يكم برجسته شده بوددستشو طوري گذاش ك معلوم نباشهاون روز ك از پيشش رفتم تصور زندگي و سكس با بهنام بهم بال پرواز داده بودروز ب روز بهش وابسته تر ميشدمبرف سنگيني باريده بود و زمين سفيد پوش شده بودبهم زنگيدوگف بيا بريم بيرونمامانمو پيچوندم وزود رفتم پيششداش آدم برفي درس ميكرد.گف طناز اين توييقد بلند بايه صورت بامزه و باسن بزرگ-اين ديگه چيه؟-هه ببخشيد اگه كوچيكه ديگه برف نبود ك بزرگترش كنم-بهنااااام يعني اينقد بزرگه؟-آره خوشگلم جواهره-إچشاتو درويش كنباشيطنت خاصي ب باسنم نگا ميكرداون روز كلي برف بازي كرديم و خوش گذش.سال اول همه چي خوب بود تا اينكه…ادامه داردنوشته tan-naz

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *