روزی که رییسم اربابم شد

0 views
0%

سلام این خاطره که براتون تعریف میکنم تقریبا مال یک سال پیشه.من چند سالی بود که توی یک شرکت بازرگانی کار میکردم،حدود یک سال پیش به یک دفتر دیگه شرکت تو میدون فاطمی منتقل شدم.اونجا تنها بودم و رییس گاهی بهم سر میزد،کارم همانهگی تلفنی بود و عملا کار زیادی نداشتم به همین خاطر خیلی زیاد وبگردی و سایتگردی میکردم.از اونجا که من شدیدا دختر حشری بودم سایتهای سکسی و خصوصا مستر اسلیوی بدجوری موررد توجه من بود.یک روز که حدود 10 تا صفحه رو با هم باز کرده بودم رییسم دروبا کلیدش باز کرد و وارد شد.کپ کردم نمیدونستم چکار کنم سعی کردم خونسرد باشم؛از جام بلند شدم و سلام کردم.با وجودی که خیلی اخلاق خشک وتندی داشت همیشه با خوشرویی جوابمو میدادکیفشو گذاشت روی میزم من به حکم احترام از پشت میزم اومدم کنار تا اونجا بشینن.بهم گفت اگه زحمتت نیس یه چایی برام بیار…گفتم چشم و رفتم توی آشپزخونه تا چایی بریزم شاید 3 دقیقه طول کشید وقتی برگشتم دیدم چهرش خیلی برافروختس از جاش بلند شد وبا عصبانیت گفت بیا توی اطاق من.خیلی از خودم شاکی بودم یه لحظه اومدم پشت میزم دیدم بععععععععععله هرچی که نباید اتفاق می افتاد اتفاق افتاد…چایی توی دستم رفتم توی اتاقشون…جلوی در وایسادم و منتظر سرمو انداختم پایین.اول فقط نگام میکرد بعد از پشت میزش بلند شد اومد سمتم گفق چایی رو بزار رو میز …این اولین باری بود که اینشکلی دستوری باهام حرف میزد.چایی رو گذاشتم روی میز توی اتاق راه میرفت و حرف نمیزد ….سکوت اتاق داشت منو له میکرد که برگشت به سمتم گفت منتظرم هر طور که فکر میکنی بهتره توضیح بدی…گفتم در چه مورد … گفت یعنی نمیدونی؟گفتم ببخشید من …خب … اخه … به لکنت افتاده بودم که یهو حرفمو قطع کرد و گفت اونجور زمدگی رو دوست داری؟جواب ندادم سرم پایین بود که یهو فریاد کشید با توام …اشک تو چشام جمع شده بود گفتم برام جذابه … گفت از کجاش بیشتر خوشت میاد ؟باز ساکت بودم ، گفت بازم میخوای سرت داد بزنم؟گفتم نه … قسمت خشونت ارباب ، اسپنکها ، سکس های خشن ،اطاعت.گفت خوبه.دوس داری تجربه کنی؟گفتم یعنی چی؟گفت یعنی من اربابت بشم و تو برده من…گفتم اخه گفت آخه و زهر مار … بی اختیار گفتم چشم ارباب … گفت آها این شد فقط اطاعت.بعد اومد گفت اینا که میگم قانوونه …1از این به بعد منو ارباب یا سرورم صدا میکنی…2اینجا هر روزسکسی ترین لباسی که داری رو میپوشی…3هر روز هر وقت که وقت کنم میام اینجا و اسپنکت میکنم،پس بدون وظیفه داری هر روز صبح وقتی لباست رو عوض کردی بیای و وسایل اسپنکت رو اماده کنی…وسایل اسپنک چیزاییه که خودم بهت نشون میدم،اسپنک روزانت هم بابت اینه که بفهمی حواسم بهت هس و دیگه غلطای اضافی نکنی4من از این به بعد تو رو هرچی بخوام صدا میکنم و وقتی صدات میکنم باید بدونی بیای جلوی پام زانو بزنیو صورتتو به پاهام بمالی جات اینجاس و تا برده خوبی نشی توی بغل ارباب نمیای….تا اینجا بسته چون من خیلی کار دارم باید برم…فقط یه نیم ساعت وتن دارم واسه اولین تنبیهت سریع لخت شو بیا جلوم وایسا…لختشدم و رفتم جلوش وایسادم…گفت روی پام بخواب…خوابیدم دست به باسنم میکشید رونامو میمالیدنمیدونم چرا نمیزد تموم تنم میلرزید…نفسم به شماره افتاده بود،قلبم تند تر میزد جونم به لبم رسیده بودبدجوری حشرم زده بود بالا….نمیدونین چه حالی داشتم دلم میخواست به وحشیانه ترین شکل ممکن گاییده میشدم …تو این فکرا بودم که یهو دستشو برد بالا و با سرعت زیاد به کونم کوبید اونقدر شدت ضربه زیاد بود که از جا پریدم و پاشدم وایسادم و دستامو گرفتم به کونم با خونسردی کامل گفت یک ثانیه بهت فرصت میدم بخوابی سرجات والا به 100 ضربه ای که هر روز باید بخوری 30 تا اضافه میشه … اونقدر جدی این حرفو زد که بی اختیار خوابیدم روی پاهاش…دیگه امونم نداد پاهامو بین پاهاش قفل کرد و با شدت و سرعت شروع کرد به زدن جوری میزد که اشکم در اومد و همش میگفتم غلط کردم نمیخوام برده باشم نمیخوام اونم بدون اینکه حرفی بزنه فقط میزد چپ و راست میکوبید به باسنم…خیلی درد داشت داشتم میمردم گریه زاری که چه عرض کنم زار میزدم گفتم گه خوردم ارباب دیگه از این سایتا نگاه نمیکنم غلط کردم سرورم….دست از زدن کشید و گفت فکر نکن تموم شده پاشو وایسا پاشدم کونم داغ شده بود نمیتونستم وایسم آرایشم ریخته بود توی صورتم هق هق میکردم مث یه بچه 7 ساله شده بودم…گفت رو مث بچه ادم کمرتو خم کن و نیم تنتو بخوابون روی میز تا کونت در دسترسم باشه… بعد که خوابیدم دستامو با چسب پهن به دوطرف میز کارش محکم بست و بهم گفت پاهاتو باز کن ،باز کردم کمربندشو باز کرد دولاش کرد و بدون اینکه صبر کنه شرو کرد به زدن من فقط جیغ میکشیدم تو حین زدن میگفت دیگه از این گها نمیخوری فهمیدی؟دیگه از زیر کار در نمیری فهمیدی؟دیگه به اعتماد اربابت خیانت نمیکنی فهمیدی؟اشک میریختم و زار میزدم….نمیدونم چند تازد ولی خودش میگفت 20 تا زده دلش نیومده بیشتر بزنه…بعد دستامو باز کردو گفت فقط شرت و سوتین تنت میکنی تا آخر وقت وایمیستی هروقت خودم بهت زنگ زدم و اجازه دادم میری خونه شاید خودم اومدم دنبالت …دیگه بدون اجازه من ابم نمیخوری فهمیدی؟سرمو به نشونه تاییید تکون دادم…داد زد نشنیدم گفتم چشم ارباب بله فهمیدم گفت به اسپنک امروزت فکر کن فردا همین در انتظارته.زودتر میای و وسایل اسپنکت رو از توی اون کمد دست راستیه اماده میکنی به نفعته هر کاری دوس دارم انجام بدی والا عصبی بشم مث سگ میزنمت…گفنم بله ارباب چشم…بعدش گفتکلید کمد توی کشوی میزمه حالا قبل رفتنم میدونی باید چکار کنی یا بهت یاد اوری کنم؟بی اختیار رفتم جلو زانو زدم و دستشو بوسیدم…بهم گفت تو واقعا اسلیوی خودم کشفت کردم باید رامت کنمفپاشو وایسا….وایسادم دستشو اورد و به کسم کشید کسم خیس خیس بود…گفت خیلی حشری هستی؟گفتم بله سرورم…گفت اگه دختر خوبی باشی بهت قول میدم باهات سکس هم میکنم ولی اگه دختر بدی باشی نه فقط اربابتمفحالا هم اجازه میدم بهت بعد از رفتن من خودتو بمالی تا ارضا شی…بعدش کمربندشو بست لباساشو مرتب کردو رفت…ادامه داردنوشته لیلی جون

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *