رومانتیک هاي زندگي من – ۲

0 views
0%

قسمت قبلگوشي رو بردم دادم به دوست اتوسا دوستش هم به اتوسا رسوند گوشي رو و رابطمون دوباره شروع شد.چند روز گذشت ظهر بود فكر كنم ساعت 1 بود تو اتاقم بودم كه ديدم پدرم داره صدام مي كنه رفتم گفتم سلام كارم داري؟سلام اره يه حرف درباره ي تو شنيدم مي خواهم از خودت بپرسم ببينم راست هستش يا نهچه حرفي؟يكي دو هفته پيش تو با دختري رفتي بيرون؟كدوم دختر؟هموني كه عمواش شما رو ديده و تو رو زده.ارهاين بار هم حس كردم يه چيزي رو صورتم سنگيني مي كنه اره پدرم هم سيلي اش رو زدبه چشماي پدرم نگاه كردم و گفتمهمه دوستام ميگن اي كاش ما به جاي تو بوديم من بهشون ميگم هيچ وقت نخواهين جاي من باشين پدر ميدوني چرا؟؟براي اينكه تو خيلي خوبي خيلي بيش از حد خوبي ولي براي هر كي جز پسرتبابا وظيفه يك پدر محبت به فرزندش هستش نه پول خرج كردن براش ولي تو محبت كه نمي كني پول هم كه ميدي كلي منت ميگذاري سرم الان هم به جاي اينكه از من دليل كارم رو بپرسي ميزني تو گوشمبابا اگه محبت خانوادم مي بود من با دختر دوست نمي شدماگر تو با من مثله يك دوست مي بودي پاي حرف دلم مي نشستي الان تو گوشم نمي زديبابام گفت حرف دلت چي هستش؟ابروم رو بردي مي خواهي پشتت باشم؟حرف دلم نگفته هام هستش همين حرفي كه الان گفتي حرف دلم هست همين سيلي كه زدي حرف دلم هست.من مهمترم يا ابروت؟نگو من مهمتر هستم كه باورم نميشه اگر بودم الان تو گوشم نميزديالان زدم تو گوشت تا به خودت بياي خدا و قران رو به يادت بياريبابا از خدا و قران برام نگو كه خط به خط قران رو از برم خدا گفته اول به دردت خانوادت رسيدگي كن مشكلات خانوادت رو حل كن بعد ديگران تو اين كار رو كردي؟من برات چي كم گذاشتم بگو تا بفهمم.باشه ميگم من خانم ميخواهمخوب من كه گفتم بريم خانم بدم تو رواره گفتي ولي همه اونايي كه خودت مي خواهي رو گفتيباشه حالا تو يكي رو انتخاب كن از من كه خانم بدم تو رومن انتخابم رو كردمكي همين كه عمواش تو رو زده؟اره هميننهچرا؟چون اين دختر خوبي نيست اگر دختر خوبي مي بود با تو دوست نمي شداگر اينجوري هست من تا همين الان با 4 تا دختر دوست بودم اين هم پنجمين نفر هستش پس من كه از اون بدتر هستم از همون قديم هم گفتن كبوتر با كبوتر باز با باز حالا من بد با اون دختر بدگفتي با چند تا دختر دوست بودي؟5 تابرو گم شو از جلوي چشمام دور شو برو از خونه بيروناومدم بيرون از خونه ماشين رو سوار شدم و رفتم خونه خواهرم شب صداي زنگ گوشيم اومد نگاه كردم ديدم شماره ناشناس هستش جواب دادم گفتم الو گفت زنگ بزن كه من شارژ ندارم و كار مهمي باهات دارمبراش زنگ زدم گفتم شما و چيكارم داري گفت دختر خاله ي اتوسا هستم فردا بيا به اين ادرس كه ميخواهم يه حرفايي در مورد اتوسا بگم بهت گفتم خوب الان بگو چرا فردا؟نه اخه چند تا عكس هم از اتوسا هست كه مي خواهم بهت نشون بدمچه عكسي؟فردا بيا همه چي رو مي فهمي فقط اتوسا نبايد بفهمه.اوكي؟باشه.اون شب تا صبح برام جهنم بود هر لحظه اتوسا رو با يك پسر ميديدم تو عكس. داشتم ديوونه مي شدم با خودم گفتم برم نماز مستحب بخونم تا اروم بشم رفتم نماز خوندم و تسبيح گفتم قلب و دلم رو سپردمش به خدا تو عالم ديگه اي بودم يهو انگار يكي به من بگه كه شايان شايد كلكي تو كار باشه اخه كي مياد زير اب دختر خاله اش رو ميزنه؟كي مياد اسرار دختر خاله اش رو به تو كه يه غريبه اي واسش ميگه؟؟بعدشم دختر خاله ي اتوسا شماره تو رو از كجا اورده؟بعدشم اگر جرياني مي بود بهت مي گفت واسه فردا نميگذاشت. مطمئن شدم كه يه كاسه اي زير نيم كاسه هستش.با خودم گفتم بي خيال نميرم و بهش پيام دادم كه من نميام پيام داد چرا؟اولا به اتوسا اعتماد دارم دوما هر جرياني هست بگو تا بدونم سوما من با اتوسا رابطه ندارم كه بخواهم بيام و عكس اون با فرد ديگه اي رو ببينم يا هر نوع عكس ديگه اي كه از اون هست رو ببينم.چهارما وقتي باهاش رابطه ندارم دليل نداره بيام .باشه نيا خودت ضرر كرديچه ضرري؟؟؟حالا بماند.باشه هر ضرري كه كردم فداي سرم خداحافظ دختر خاله ي اتوسا خانوم.به درك كه نمياي خداحافظ.وجريان رو به اتوسا گفتم و اون هم ته و توش رو در اورده بود وفهميده بود كه داداشش با اين كار قصد داشته كه من رو داخل تله بندازه كه نتونسته بود.اين جريانات گذشت و جريانات ديگه كه به خاطر طولاني نشدن داستان از گفتن اون جريانات پرهيز مي كنم.يه شب اتوسا به من گفت كه قرار هستش فردا شب برام خواستگار بياد منم زياد جدي نگرفتم گفتم داره سر به سرم ميگذاره اما بعدش ديدم كه جدي جدي خواستگار اومده و باباش هم قبول كرده و قراره خواستگاري اصلي بعد از امتحانات نهايي اتوسا هستش رفتم پيش پدرم التماسش كردم هر كاري ميكردم قبول نميكرد كه بره ديوونه شده بودم شب خوابم نميبرد تو خواب ميديدم كه اتوسا داره ازدواج مي كنه هيچ راهي برام نمونده بود همه راه ها به بنبست ختم ميشد تصميم گرفتم برم پيش باباي اتوسا ولي ترس و دلهره مانع انجام كارم ميشد من مونده بودم و يه عالمه غم.غم از دست دادن اتوسا غم بي كس غم تنهايي. دست به دعا شدم خدا كمكم كن.يه راهي بگذار جلو پام خدايا تو الفتاح هستي تو الجبار هستي تو القادري كمكم كن بهم شجاعت بده كه خودم برم پيش باباي اتوسا دل و زدم به دريا دريايي شدم همه چي رو سپردم به دستاي تواناي خودش با خودم هماهنگ كردم كه اونجا كه برم چي بگم همه ي اون حرفايي رو كه مي خواستم بگم رو خوب جمله بندي كردم گوشي رو براشتم با ترس و لرز شماره گرفتم0917 نه منصرف شدم اما اين تنها راه بود به همين خاطر دوباره گرفتم بعد از چند تا بوق جواب داد الو بفرمايين باز ترس اومد سراغم چي بگم خدا؟الو الوبا ترس در حالي كه صدام ميلرزيد گفتم الو سلام خوبيد؟سلام ممنون شما؟مرسي ممنون منم خوبم.منظورم اين بود كه شما كي هستيد؟؟؟من شايان كيهان هستمنشناختمتونبله شايد شما من رو به اسم شايان فياض فر بشناسيدبازم نه حالا فرمايشتون؟ببخشيد شما اقاي طاها هستيد؟بلهمن همون فردي هستم كه8 ماه پيش با ماشين جلوم رو گرفتيد و من رو …بله شناختمت كار خودت رو بگو.مي خواستم اگر امكانش هست شما رو ببينمچرا؟كار مهمي با شما دارم.چه كاري؟؟الان پشت گوشي نمي تونم بگم.اگر امكان داره يه وقتي رو بگيد كه بيام شما رو ببينم.باشه بيا خيلي مشتاق ديدنت هستم اقاي كيهان.با اين حرفش ترسم بيشتر شد اما نه ترس از كتك خوردن ترس از اينكه همين يه راه كه واسم مونده بود هم با اين حرف به بنبست خورد ولي اين بنبست اخرين راه من هستش واسه به دست اوردن اتوسا بايد برم شايد روزنه اي باز باشه.چشم ميام فقط شما بگيد كي و كجا بيام؟ساعت 5 بيا به اين ادرس.چشم به عقربه هاي ساعت دوخته بودم ثانيه ها مي گذشت و به دقيقه تبديل مي شد دقايق مي گذشت و به ساعت تبديل مي شد ساعت شد 4 من و يه دنيا استرس از شدت استرس دست و پاهام شروع به لرزيدن كرد از يه سمت ترس و استرس من رو از كارم پشيمون مي كرد از يه سمت اين تنها راهي بود كه واسه به دست اوردن اتوسا داشتم .اماده شدم براي رفتن به ساعت نگاه انداختم 420 بود ماشين رو سوار شدم رفتم اونجايي كه گفته بود منتظر بودم كه از دور ماشين اقاي طاها رو ديدم دوباره همون استرس همون ترس همون لرزش دست و پاهام اومد سراغم اين دفعه خيلي بيشتر از دفعات قبلي چشمام سياهي رفت سعي كردم خودم رو كنترل كنم يه درخت كنارم بود به درخت تكيه كردم يهو ديدم اقاي طاها نزديكم هستش براي رعايت ادب و احترام و از همه مهمتر چاپلوسي خودم رو از درخت جدا كردم و به سمت اقاي طاها رفتم سرگيچه داشتم از شدت استرس فشارم زده بود بالا رفتم سلام كردم و بعد احوالپرسي كه البته فقط من حالش رو پرسيدم اون نپرسيد اومدم شروع كنم حرفايي كه از قبل واسه گفتن اماده كرده بودم رو هيچي به ذهنم نرسيد انگار نه انگار كه قصد داشتم كلي حرف بزنم همشون رو فراموش كرده بودم فقط همينقد ميدونستم كه اينجا هستم براي خواستگاري كردن اتوسا زبونم بند اومده بود من من كنان شروع كردم به حرف زدن حرفام رو با كلي مكث جمله بندي ميكردم و مي گفتمببخشيد اقاي طاها كه مزاحم شما شدم قصد و غرض از مزاحمت اين بود كه مي خواستم يه سري حرفا رو بگم كه همشون حرف دلم هستش فقط خواهش مي كنم از شما كه خوب به حرفام گوش بدين و بگذاريد كه من حرفام رو كامل بگم بعد اگر خواستيد بزنيد تو گوشم تيكه تيكه كنيد من رو ميدونم كه اين كاري كه من دارم ميكنم كمال بي ادبي و گستاخي هستش اما باور كنيد كه راهي جز اين برام نمونده هر راهي كه بوده رفتم ولي به بنبست خورده تنها راهي كه مونده همين هستش ميدونم كه هر كاري اصول خودش رو داره ولي وقتي نتونيم از اصول و قواعدش به اون چه كه مي خواهيم برسيم بايد اون قواعد رو زير پا گذاشت من هم از اصول و قواعدش نتونستم كه به اونچه كه مي خواهم برسم مجبور شدم كه زير پا بگذارم يادتون هست اون روز كه گفتم اتوسا خانوم رو دوستش دارم و ميام خواستگاريش؟ببين اقا پسر داري غلط اضافه مي كني.اقاي طاها من كه گفتم صبر كنيد من حرفام رو كامل كنم اگر خواستيد من رو تيكه تيكه كنيدداشتم مي گفتم من بعد از اون روز همه كار كردم كه از راه اصول و قواعدش بيام جلو ولي نشد حالا حرف دلم رو به شما ميگم من اتوسا خانوم رو خيلي دوستش دارم خيلي زياد براي رسيدن به ايشون همه كار كردم ولي نشد يعني ميشه ولي پدرم راضي نميشه بياد خواستگاري چون فكر مي كنه شما مخالف ازدواج ما هستيد(دروغ محض براي عقب انداختن جواب دادن به اون خواستگار و اينكه شايد فرجي بشه) و حرف حرف خودش هست و بايد هر چي كه ميگه من انجام بدم واسه 2 تا برادر بزرگترم خودش خانم انتخاب كرده و فكر مي كنه كه از من رو هم بايد خودش انتخاب كنه ولي من ادمم حس دارم يكي رو دوست دارم كه اون هم من رو دوست داره چرا شما پدرها مخالفت مي كنين يعني خودتون عاشق نشدين خودتون كسي رو دوست نداشتين خاطر خواه نبودين؟چرا بين ما اين همه فاصله ميذارين ما مسلمونيم ادعامون ميشه مگه همون خدا همون پيامبر نگفتند انسان ازاد هستش اختيار داره؟حالا هم شنيدم كه اتوسا خانوم دارن نامزد مي كنند اومدم جلوي اين كار رو بگيرم وبگم دوستش دارم يهو بغضم تركيد شروع كردم به گريه كردن كه باباي اتوسا گفت حقت هست كه بزنم تو گوشت ولي به خاطر اينكه از راه درست اومدي و اومدي پيش خودم يه فرصت بهت ميدم اگر اتوسا رو مي خواهي با پدر و مادرت بيا خواستگاريش تا اخر خرداد وقت داري حالا برو تا صبرم تموم نشده و نزدمت خداحافظي كردم و اومدم اين راه هم به بنبست پدرم ختم شد خدا چيكار كنم امروز 12 خرداد هستش چيزي نمونده رفتم پيش پدرم هر چي گفتم مي گفت من واسه دختري كه با يه پسر رابطه داره خواستگاري برو نيستم ديگه هيچ راهي نبود جدي جدي بايد قيد اتوسا رو ميزدم اما مگه ميشه اگر از اتوسا بگذرم با اين دلم چيكار كنم خدا كمكم كن هچ راهي نبود شب اومدم بخوابم هر كار مي كردم خوابم نمي برد رفتم قرص خواب اور بخورم قرص رو خوردم يه راه پيدا كردم اره خودكشي دنبال قرص گشتم اما فقط يه بسته قرص كلونازپام بود قرص ديگه هم بود اما اونا تاثير نداشت رفتم تو تختخوابم دراز كشيدم و به هر زحمتي بود خوابم برد از خواب كه بيدار شدم رفتم 5 بسته كلونازپام گرفتم اومدم خونه يادم نيست فكر كنم 4 بسته رو خوردم يا هر 5 بسته رو ديگه از كارا و اتفاقاتي كه واسم افتاد چيزي يادم نيست چزايي كه يادم هست اين هست كه بعد از اينكه حالم به خودم اومد تا چند وقت نمي تونستم خوب راه برم برادرم كمكم مي كرد واسه راه رفتن و بي ميل به غذا بودم چيز زيادي از اون روزا يادم نيست بعد از 10 روز كه از اون جريان گذشته بود حالم بهتر شده بود ولي باز هم غم از دست دادن اتوسا اومده بودش سراغم پدرم بعد از اين كارم موافقت كرد كه بره خواستگاري اتوسا ولي گفت بعد از امتحان كنكور ميرم منم قبول كردم پدرم زنگ زد به اقاي طاها و گفت اونا هم قبول كردن من امتحان كنكور رو دادم رفتيم خواستگاري همه چيز حل شده بود ولي يه مشكل برام پيش اومده بود كه تشنج ميكردم رفتم دكتر و جريان رو گفتم بهم قرص داد بعد از خوردن اون قرصا تشنجم كمتر شد و اون سال هم من كنكور گند زدم و قرار عقدمون بود روز تولد امام رضا (ع) يعني 8888 و من پي گير كاراي معافيت موقت پزشكي شدم براي اينكه بتونم سال بعد هم كنكور بدم و معاف شدم و روز تولد امام رضا(ع) يه جشن گرفتيم و عقد كرديم وچند وقت گذشت اون سال اتوسا پيش دانشگاهي مي خوند كار من شده بود سرويس دهي به اتوسا ظهر رفتم مدرسه دنبالش بردم خونشون بهش گفتم فردا صبح اماده باشي بريم گردش گفت باشه صبح جمعه شد رفتم دنبالش رفتم بيرون شهر يهو به ذهنم رسيد كه برم همون جايي كه اولين با هم بودن رفته بوديم حركت كردم به اون سمت و رفتم همونجا و رفتيم همونجا نشستيم اتوسا تو فكر رفته بودچطه اتوسا؟؟هيچي تو فكر اولين روزي كه با هم بوديم هستم اومده بوديم همينجا يادته شايان؟اره همون كه يادم بود اومدم اينجا. زير انداز رو انداختيم هر چي با خودمون برده بوديم خورديم و كباب كرديم و يه گشتي هم اطراف زديم و اومديم دراز كشيديم چشمام رو بسته بودم كه اتوسا دستم رو از زير سرم كشيد و اومد تو بغلم و دستش رو دورم حلقه كرد نگاهش كردم ديدم سرش رو رو بازوم گذاشته و چشماش رو بسته چرخيدم در حالي كه سرش رو بازوم بود اين دستم رو هم دورش انداختم و پيشانيش رو بوسيدم گفت بي حس فقط پيشانيم رو مي بوسي؟نه عزيزم سرم رو بردم جلو لپاش رو هم بوسيدم اومدم لبام رو گذاشتم رو لباش شروع كردم به خوردن لباش واز هم لب مي گرفتيم بعد از 4.5 دقيقه كه از هم لب گرفتيم اومدم پايين و گردنش رو خوردم يكم كه خوردم دستم رو انداختم واسه سينه هاش و شروع كردم به فشار دادن و ماساژ دادن سينه هاش كه ديدم چشم هاش رو بسته و داره لباش رو به هم فشار ميده اومدم بالا و يه لب ازش گرفتم و گفتم بريم يه خورده ديگه بگرديم بعدش ميريم خونه برادرم و اونا رو هم مي فرستيم كه برن واسه خودشون عشق و حال و ما هم ميريم خونه ي برادرم اينا عشق و حال اخه اينجا زشته شايد يكي ببينه خنديدو گفت باشه بريم ولي داداشت ميفهمه ما ميريم اونجا چيكار؟خوب بفهمه كار خلاف شرع كه نمي كنيم خانم و شوهريم مثلا.جدا راست ميگي؟؟اره به خدا راست ميگم.باشه پس بريم كه من عجله دارم من بيشتر از تو عجله دارم رفتيم يه خورده ديگه چرخيديم و زنگ زدم به برادرم گفتم برادر تو و الهام برين واسه خودتون تفريح كليد خونت رو هم بده به من كه كار دارم.چيكار داري؟به تو چه بچه پررو..باشه ولي خونه ها به هم ريخته هستش يك ساعتي صبر كن تا به الهام بگم خونه رو مرتب كنه بعد به تو زنگ ميزنم كه بياي گفتم باشه. و ياد سخنان پيامبر افتادم كه گفته بودند براي بهره بردن بيشتر از رابطه جنسي با همسرمون ميوه بگيريم واب اون ميوه رو و يا دانه هاي اون ميوه رو بر رو بدن همسرمون بريزم و بخوريم يا همون ليس بزنيم البته پيامبر گفتند انار ولي تو بهمن انار از كجا گير مياوردم به همين خاطر ابتكار به خرج دادم رفتم اب انار گرفتم اوردم تو ماشين كه اتوسا گفت مرسي عزيزم خيلي تشنه بودم و يكي از اب انار ها رو خورد منم هيچي نتونستم بگم رفتيم برادرم اومده بود بيرون از خونه كليد خونه رو ازش گرفتم خانم برادرم تيكه اش رو به ما انداخت و گفت حمام هم بري حتما از خجالت مثل لبو سرخ شدم و كم نياوردم و گفتم برادر تو هم حمام رفتي اخه امروز جمه اس؟با خنده از هم جدا شديم و ما رفتيم خونه برادرم داخل خونه كه رفتيم ديدم به به . به لطف الهام خانوم همه چي اماده اس.ميوه و شيريني و شربت نشستيم يه خورده از اتوسا پذيرايي كردم رفتم نزديك شدم بهش دستم رو انداختم دور كمرش بوسيدمش البته قبل از اين خودمون رو راحت كرده بوديم اتوسا شال و مانتوش رو در اورده بود من هم پيراهنم رو بعد از اينكه بوسيدمش اومدم زير گردنش رو مي بوسيدم و دستم رو برده بودم تو موهاش و با موهاش بازي ميكردم اتوسا برگشت نگاهم كرد منم از فرصت استفاده كردم و شروع كردم به بوسه هاي كوچيك از لبهاش اين بوسه هاي كوچيك تبديل شد به لب. لب بالايش رو گرفته بودم بين لبام و ميمكيدم بعد از يه مدت زبانم رو هل دادم داخل دهانش و اون شروع به مكيدن زبانم كرد بعد از يه مدت من شروع كردم به مكيدن زبان اون در همين حال دستانمان هم داخل موهاي همديگه بود وبا موهاي همديگه بازي ميكرديم من اومدم پايين و شروع كردم به خوردن گردنش و لسيدن گردنش همينجوري كه گردنش رو ميليسيدم اومدم پايين تا به اخرين نقطه يعني يقه ي تاپش رسيدم تاپش رو در اوردم و سينه هاش رو گرفتم داخل دست هام و باهاشون بازي ميكردم و گردنش رو با اطراف گردنش رو بوسه باران كردم و سوتينش رو از يه طرف خودم كشيدم پايين و مشغول خوردن وليسيدن سينه اش شدم و با زبانم نوك سينه اش رو بازي ميدادم اتوسا گفت شايان داري ديوونه ام مي كني.خوب خودمم ناجور ديوونه شدم عزيز دلم باشه بخور سوتينش رو از تنش در اوردم ودوباره افتادم به جون سينه هاش و يواش يواش دستم رو بردم سمت كسش و از رويه شلوار با كسش بازي مي كردم ولي حال نميداد واسه همين شلوار رو هم از پاش در اوردم وسينه هاش رو مي خوردم و. از اونور هم با كسش بازي ميكردم شايان مي خواي همين جا رو مبل كارت رو بكني؟واي عزيزم از هيجان سكس فراموش كرده بودم بيا بريم تو اتاق خواب رفتيم تو اتاق خواب وكامل لخت شدم و شرت اتوسا رو هم در اوردم و رو تخت دراز كشيديم بعد از بازي با كسش و خوردن سينه هاش بهش گفتم اتوسا جان كيرم رو مي خوري؟؟اره قربونش برم بده بخورمش دادم يه بار كه برد داخل دهانش انگار مي خواست بالا بياره چي شد عزيزم؟هيچي چندشم شد.خوب عزيزم چشمات رو ببند فكر كن داري بستني قيفي مي خوري اين كجاش شبيه بستني قيفي هستش؟همه جاش دقت كن خود بستني قيفي هست..ديوانه اي به خدا.باشه هر چي تو بگي قبول فقط هر چي زودتر بستني ات رو بخور تا اب نشده و كوچيك نشده.باشه.به هر زحمتي كه بود برام ساك زد منم كلي حال كردم. حالا ديگه نوبت من بود اومدم سراغ كسش يه حس بد بهم دست داد ولي بايد مي خوردم تا اونم حال كنه چشمام رو بستم رفتم نزديك كسش رو بوسيدم بعد اروم زبانم رو اوردم بيرون به كسش زدم حالم يه خورده بد شد ولي بايد مي خوردم بعد از يه خورده كه به هزار زحمت خوردم طبيعي شد واسم شروع كردم به ليسيدن. كسش رو ميليسيدم و مي بوسيدم كه ناله هاش بلند شد و اههههههههههههههههههههه و اوههههههههههههههههههه ميكرد جفتمون داغ شده بوديم جونمم چه كس خوشمزه اي جوووووووووون فداش بشم. بخور عزيزم بخور قربون كيرت برم كير تو خيلي خوشمزه تر هستش. جانم چه ترش و شور هستش دهنم رو اب انداخت بازم مي خوام. بخور من كه در اختيارت گذاشتمش مي خوام بكنمت باشه نفسم من اماده ام نه مي خوام از كون بكنمت فعلا قصد پاره كردنت رو ندارمباشه بيا بكنخوب برگرد برگشت يه تف انداختم داخل كونش و يكي هم به دستم زدم وبه كيرم ماليدم كيرم رو گذاشتم دم سوراخ كونش يه خورده هل دادم به داخل كه جيغ كشيد. در اوردم كيرم رو..چي شد گلم؟؟هيچي درد داشت باشه عزيزم لاپايي ميزنم يه خورده كه لاپايي زدم ابم اومد و ريختم رو كمرش اما هنوز اون ارضا نشده بود و كس و سينه هاش رو خوردم تا اون هم ارضا شد ..يه خورده كه دراز كشيدم حس كردم كه شاش دارم رفتم دستشويي شاشيدم و اومدم كه شربت ببرم چشمم به اب انار ها افتاد تازه يادم اومد كه مي خواستم بريزمشون رو بدن اتوسا وليس بزنم و لي يادم رفته بود. اب انار ها رو بردم خورديم و بعد از نيم ساعت استراحت بلند شديم اتوسا رفت حمام كه خونشون مي رفت حمام ضايع بازار بود من هم حالش رو نداشتم نرفتم و شب خونه ي خودمون رفتم حمام.ممنونم از پایان دوستان كه زحمت كشيدن وتا اينجا داستانم رو خوندن.يه قسمت ديگه داره اين داستان.در ضمن دوستان من لهجه ي خاصي ندارم فقط جمله بنديم يه خورده فرق داره اونم اينه كه جاي فعل و فاعل و مفعول رو گاهي اوقات اشتباه به كار مي برم چه نوشتار چه گفتار.دست خودم نيست طبيعتم هستش.نوشته‌ fayazfar

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *