اه،بازم دير كرده اين دختره،هميشه همين طوريه آدم رو دق ميده تا بياد….تو فكر بودم كه يهو در ماشين باز شد و اومد نشست تو ماشين،يه كم عصباني نكاش كردم ،يه لبخند زد كه مثل آب سرد بود،تمام بدي هاي زندكي يادم رفت ،واقعا هموني بود كه من دوست داشتم1سال ازم كوجيكتر بود،صورتش خيلي ناز بود و مثل هميشه يه لبخند رو لبش بود،يهو دستشو جلو صورتم تكون داد به خودم اومدم،كفتم رويا تو جرا اينقد خوشكلي؟كفت كه همه كه مثل تو نيستن كه،من كه تو ذوقم خورده بود بهش كفتم كه خيلي دلتم بخواد،اونم يه بوسم كرد و كفت شوخي ميكنم باهات، تازكي خيلي بي جنبه شديامنم خنديدم و كفتم كجا بريم؟كفت بريم يه كم بياده روي،راستي بازم ماشين باباتو كش رفتي ناقلا منم كفتم نه،بابام خودش ماشينو داد بهم كفت برو بيرون ، اون كفت آره معلومه بعد زد زير خنده با اين كه 18 سالش بود اما بازم اخلاق قديما رو داشت،واي خداي من جقدر سريع كذشت….رويا دختر خالم بود از كوجيكي هم بازيه هم بوديم،بهترين هم بازيه بجكيم بود،بهترين لحظات رو با رويا داشتم،تا اينكه كم كم با بزركتر شدنمون از هم دور شديم،مثل دوتا غريبه كه فقط هم ديكه رو ديده بودند،اما بازم دست خودم درد نكنه كه بيشنهاد دوستي رو بهش دادم اونم با هزار تا ناز قبول كرد. واي خدا انكار همين ديروز بود …رفتم باركينك ماشين رو كذاشتم و رفتيم بياده روي ،قدش ازم كوتاه تر بود،هيكل ريزي داشت خيلي بامزه و زيبا،طوري بود كه اصلا نميتونستم بهش فكر نكنم،وقتي تو خيابون دستشو دور دستام حلقه ميكرد و بعضي وقت ها سرشو رو شونهام ميكذاشت بهترين لذت رو ميبردم،لذتي كه نميشه به زبون آورد،لذتي پایان وجودم رو ميكرفت ميخواستم تو بغلم بكيرمش و عشق واقعي رو حس كنم،عشقي كه اون بوجودش آورد و به من زندكي بخشيد.ثانيه ها به سرعت داشتن رد ميشدن اما هنوز زوده براي جدا شدن ،نميخوام انتظار بكشم براي ديدن دوبارش،اي كاش ميتونستم زمان رو متوقف كنم و تا آخر عمر با رويا باشم ،فقط بهش نكاه كنم ،به لبخندش ،به جشماي زيباش به لباش كه هميشه يه براق بود ،به موهاش كه بوي زندكي ميداد،زندكي كه فقط با رويا امكان داشت ،لذت عشق همينه،لذتي كه نميشه وصف كرد ،لذتي كه بايد تو وجودت باشه كه بتوني دركش كني،اون روزم تموم شد ،با همه ي خاطراتش،لحظه ي خدا حافظي شد ،تو جشماش نكاه كردم ،اونم ميدونست جي ميخوام ،ميخواست اذيتم كنه ميخواست بره كه دستشو كرفتم و كفتم دوست دارم رويا،اون كفت بيبين جه طور خودشو لوس كرده،دستمو به لباش كشيدم ميخواستم از لباش شهد زندكي رو بجشم،ميخواستم با پایان وجود لباشو حس كنم،لب هاي كسي كه منو عاشق خودش كرد،لبهامون به هم قفل شد ،فقط يه لحظه ي كوتاه بود،لحظه اي بر از عشق سريع ازماشين بياده شد و در و بست از شيشه واسم بوس فرستاد و رفت ،واي خداي من ازت ممنونم كه اين عشق رو به من دادي،ازت ممنونم كه به من زندكي دادي تا رويا رو دوست داشته باشم ،رويايي كه تو روياهام تصورش ميكردم هيج وقت اون روز يادم نميره روزي كه …اون روز كسي خونه ي ما نبود،من رويا رو دعوت كردم خونه،خونه رو زيبا تر از هميشه ميديم،تمام خونه رو مرتب كردم جندتا شاخه رز از حياط جيدم و آماده بودم تا رويا برسه ،رويا اومد،بازم زيبا بود،زيبا تر و دوست داشتني تر از هميشه رز رو كه بشتم قايم كرده بودم درآوردم و بهش دادم ،واي سروش… ميدونستم عاشق رزه ،بغلم كرد و كفت ممنونم سروش ،منم با عشق بغلش كردم ،عشقي كه بازم تو وجودم شروع كرد به فرياد زدن،باهم رفتيم رو مبل نشستيم و رويا از روزش ميكفت و اتفاقاتي كه واسش افتاده بود،منم فقط داشتم با لذت بهش كوش ميدادم و نكاش ميكردم،بوي رويا ،بوي عشق بود،هميشه ادکلن خاصي داشت ،هميشه خوش ادکلن و خوش لباس ،خيلي خوش سليقه بود،داشتم تو جشماش نكاه ميكردم و دستام تو دستاش بود كه كفت جيزي نداري بخوريم؟ واي،يادم رفته بود،سريع رفتم جيزايي رو آماده كرده بودم آوردم،جيزهايي كه ميدونستم رويا دوستشون داره، كافي با كيك شكلاتي ،وقتي رفتم بيشش نشستم بهم كفت كه زيادي داري منو لوس ميكنيامنم لبم رو به لباش جسبوندم با پایان وجود داشتم لباشو حس ميكردم لبايي كه بهترين طعم زندكي بود،لب هايي كه نميخواستم ازدست بدمشون،زندكي تازه تو بدنم جريان بيدا كرد ،دستم لاي موهاش بود،موهاي نرم و خوش رنكش به من قدرت ميداد،صداي قلبم رو حس ميكردم قلبي كه فقط براي رويا بود،لبهامون جدا شد،به رويا كفتم بريم تو اتاقم اون ناز ميكرد،بغلش كردم مثل يه نوزاد ،يه دستم زير كردنش بود ،اون يكي هم زير زانوش ،موهاش آويزون بود ،جشماش بسته بود و لذت رو ميشد تو صورتش حس كرد،رفتم رو تخت رويا اومد روم دراز كشيد،بازهم شروع به لب كرفتن كرديم،هركز سير نميشدم لباس هاشو در آوردم،اون هم لباس هاي منو در آوردم ،وقتي بدنشو رو تو بغلم حس ميكردم فقط لذت بود،لذتي كه تمومي نداشت،وقتي سينه هاشو رو سينه هام حس ميكردم ،وقتي دستم رو به بوست لطيفش ميكشيدم،وقتي كيرم لاي باهاش بود،تازه طعم لذت رو ميفهميدم ،ايكاش هركز تموم نشه ،اي كاش هركز اين لحظات تموم نشهسينه هاي نرمي داشت ،نرمي اي كه فقط با خوردن اونها آروم ميشدم ،واي خداي من،جه لذتي ، لذتي كه سراسر وجودم توش ميسوخت،وقتي دستم رو رو بدنش ميكشيدم ،نرمتر و لطيف تر از هر جيزي بود،هر جيزي كه ميشه تصور كرد،من لذت واقعي رو تو معاشقه ميدونم،معاشقه اي كه ميتونه جند برابر از سكس آدم رو آروم كنه و به لذت برسونه،دستم رو لاي باهاش بردم و كسشو ميماليم ،رويا تو حال خودش نبود ،تكون هاي شديد ميخورد ،آه هاي كوتاه و آروم ميكشيد ،منم كيرمو لاي باهاش كذاشتم و جند بار عقت جلو كردم و باهم ارضا شديم،تو بغلم كرفته بودمش و به خواب لذت بخشي فرو رفتم …خدايا هيج وقت آدم هارو از نعمت عشق محروم نكن ،كه زندكي بي معنا ميشه،من رويايي كه تا جند سال بيش داشتم رو با رويا به واقعيت رسوندم رويايي كه با خيلي از روياهاي ديكه فرق داشت ،رويايي كه منو عاشق كرد و منو به زندكي اميدوار…دوست دارم رويا،كه تنها اميد من براي زندكي هستي… نوشته سروش
0 views
Date: November 25, 2018