رویای الکی

0 views
0%

سلام به همهاین داستانی که میخونین خیلی خیلی خیلی خیلی واقعی ممکنه باشه. از همه بخاطرنقایص داستان عذرمیخوام.روزی روزگاری یک جوان درقصری باشکوه مشغول به کار بود.او هرروز سوار بردروشکه برای خرید مایحتاج آشپزخانه قصر،ازقصر خارج میشد.دراین قصرپرنسسی به نام رزا زندگی میکرد که جوان قصه ما که نیکول نامش بود دلباخته او بود.نیکول هرروز مخفیانه برای مدتی به تماشای رزا می رفت وپنهانی به او نگاه می کرد،چشمان زیبای پرنسس اورا مات می کرد و هنگام صحبت کردن صدایش گوش نیکول رانوازش می داد، نیکول آرزوداشت که روزی حرارت آغوش رزا راحس کندوشهد شیرین لبهای او را بچشدودرآغوش او به اوج لذت وآرامش برسد.نیکول رؤیای عشق بازی با رزا را درسر می پروراندوبه عشق او روزگارش می کذشت. یک روزکه طبق عادت مشغول تماشای رزا ولذت بردن بود،یک لحظه چشمان رزانیز به چشمان نیکول افتاد وسریع برگشت نیکول خیلی جاخورد،عرق سردی برصورتش نشست به هرسختی ازمحل گریخت.اوترس این راداشت که رزااورادیده باشد.او میدانست اگر شناخته شود مجازاتش یا خداحافظی با بینایی یا خداحافظی با عضو جنسی ویا خداحافظی با زندگیست. اوبا دلهره ونگرانی شدید روز خود را سپری کرد.وقتی شب شداز استراحت گاه خدمه بیرون وبه سمت باغ های قصر رفت روی علف ها دراز کشید وبه آسمان نگاه می کرد.بادیدن ماه یاد صورت زیبای رزا می افتاد کم کم چشمانش سنگین شد وخواب براو چیره شد کمی بعد حس کرد دستی سرش را نوازش می کند چشم بازکرد وازشدت تعجب مات ومبهوت مانده بود بله رزا سراورا نوازش میکردنیکول به خودش آمد وخود را جمع کرد رزا بلند شد وبه طرفی حرکت کرد نیکول نیز اورا دنبال کرد تاجایی که به کناری ازقصر رسیدند.رزا برگشت،روبه نیکول کرد وپرسیدچرا آنطور به من خیره شده بودی،نیکول که هم خوشحال بودووهم گیج به سختی حرفی زدبرای این که شما خیلی جذابید.رزاگفتهمین؟نگاه تو فقط دنبال زیبایی نبود،آن نگاه پراز شهوت ولذت جویی بود.من میدانم که تو دنبال چه ای،بیا…،به آرزویت برس ودرحالی این جمله را گفت که آغوشش رابازکردونگاهی معنی داربه نیکول کرد،نیکول که انگار دنیارا بش داده بودند با خوشحالی هرچه پایان تر رزا رادر آغوش گرفت وبالآخره شهد لب های رزا را چشید.شروع کرد به لب گرفتن،همینطورکه مشغول خوردن لب های هم بودند ورزا پای خودرا دور کمر نیکول حلقه کرده بود وارد انبار کاه شدند،نیکول رزا را از پشت گرفت ودر این حال روی کاه ها دراز کشید.نیکول به یک آغوش ولب بازی بسنده نکرد،اوبیشتر میخواست دست خودرا اززیر لباس حریر رزا به سینه های رزا که از شدت شهوت سفت شده بودند رساند وشروع به مالیدن آنها کرد دست دیگرش را از زیر دامن بلند رزا به اصل مطلب یعنی کس رزا نزدیک کرد وبا زبان گوش ها وگردن اورا میمکید کم کم کس رزا را شروع به نوازش کرد و دست خود را که از رطوبت کسش نمناک شده بود به داخل فرو میکرد کمی بعد رزا بازحمت از روی نیکول بلند شد ولباس یک تکه اش را بیرون آورد نگاه به بدن رزا نیکول را دیوانه کرده بود وکیرش ازشدت شهوت داشت منفجر می شد نیکول نیز سریع لباس های خود را درآورد وبدون هیچ مقدمه ای چسپید به رزا بادهان سینه های رزارا وگاهی هم لب های اورامی خورد ناگهان کیر خود را بدون اینکه ذره ای بیاندیشد در کس رزا فرو کرد وناگهان رزا ازشدت سوزش جیغی کشید نیکول کیر خود را عقب جلو می کرد ورزا از شدت درد آه آه می گشید ومدام به نیکول میگفت نکن. نیکول چشمانش را بست وگفت آب ازسر من گذشته وباسرعت هر چه پایان تر کس رزا را می کرد ناگهان به خود آمد ناله رزا عجیب شد… أه أه أه… صدای رزا داشت تغییر می کرد،نیکول چشمش را باز کرد ودهانش نیز باز ماند به خاطر سحنه ای که با آن رو برو شد..خبری از رزا نبود.کیر نیکول بجای این که در کس رزا باشد.در کون الاغ بد بخت بود وداشت ازشدت درد ار ار می کرد.چه خوابی میدیدا…بیچاره نیکول….رزاکجا…خرکجا..پایاناز این که داستان طولانی شد معذرت میخوام.بازم ممنون که وقت گذاشتینامیدوارم خوشتون اومده باشه.نوشته asy2211

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *