سلام دوستان من حامد هستم17سالمه از کلاس سوم دبستان که توی ی شهر غریب بودم و تو فاز سکس بودم وچون مادرم اینا خونه نبودن با ماهواره حال میکردم.سال اول راهنمایی بودم که برگشتم شهرم ی دختر خاله دارم که اسمش رویا هست که ازمن سه سال بزرگتره خیلی خوشکله وصفش سخته بیشتر از همه تو فاز کونش بودم مهشره خیلی دختر لوندیه دوس پسر زیاد داره منم چون کمی ادم مقیدی بودم هر وقت فکر سکس باهاش به سرم میزد خودمو سر زنش میکردم همین طور روزا میگذشت و پایان شبا به فکر کردن بهش و سر زنش خودم میگذروندم به خودم میگفتم اخه ابله این به این خشکلی و خوش تیپی اگه هم تو فاز سکس باشه بهت نمیده این فکرا ازارم میداد تااین که بزرگ تر شدم سال سوم راهنمایی دیگه فکرش برام عادی شده بود و خونشون که میرفتیم فقط با حسرت بهش نگاه میکردم.روزها به یادش جق میزدم و خسته از این افکار پوچ ولی بعضی از حرکاتاش دلم و راضی میکرد که اگه تنها گیرش بیارم حله اونم هرروز که میگذشت خوشکل تر میشد تا این که دیگه از فکرم داشت خارج میشد. ی روز که تنها بودم ساعت تقریبا 2 گفتم برم خونه خاله اینا یکم از رویا اهنگ و اینا بگیرم.اصلا به فکر سکس نبودم.راه افتادم رسیدم دم درشون زنگ و زدم بدون این که از ایفون بپرسه کیه درو باز کرد منم از پله ها رفتم بالا خونشونم ویلایه تقریبا قدیمی در اصلی رو باز کردم گفتم یا الله که یهو رویا داد إإ حامد بالا نیا بعد سلام کرد فکر کرده بود مامانش اینا برگشتن منم سلام کردم و بعد این که فهمیدم از حموم اومده نشستم سر جام پرسیدم خاله اینا نیستن مگه گفت ن رفتن جایی بعد ده دقیقه لباس پوشید اومد پایین احوال و پرسی کردیم اینا دو هفته ای بود ندیده بودمش عذر خواهی کردم و گفتم اومدم برام اهنگ بریزی جدید نگرفتی گفت چرا الان میریم برات میریزم رفتیم بالا کامپیوتر و روشن کر ام پی فر فکستنیمو وصل کردم رو سیستم بالا نمیومد گفت بزار پشت وصل کنم برداشت و خم شد که وصل کنه ی دفه چشام برق زد وای از دیدن کونش روانی شدم اون موقع بود که به فکر تحقق ارزوی دوسالم افتادم وصل کرد و نشست بلاخره بالا اومد نشستم رو صندلی ی نیم ساعتی گذشت ی فکر احمقانه به سرم زد گفتم برام ی اب میاری تشنمه بلند شد که بره یهو سرپا از پشت بقلش کردم و لبام چسبیدم به گردنش قلبم داشت میومد تو دهنم برگشت حولم داد گفت این چ کاریه حامد که همون موقع به خواهش ومنت افتادم گفتم خیلی مدته یکی از ارزوهامی که گفت خجالت بکش تموم غرور و غیرت و زندگیم زیر سوال رفته بود.بلاخره دوباره خواهش کردم و گفت به ی شرط با پایان وجود گفتم هرچی باشه گفت فقط همین ی بار با شادی گفتم باشه و باتمام وجود بقلش کردم و نگاش کردم لباش و گرفتم که یهو ابم ریخت تو شرتم به حس حقارت میکردم از شانس خوبم گفت قبل این که کیرتو در بیاری برو بشور تا برات ساک بزنم رفتم شستم شرتم خیس بود اومدم دوباره بقلش کردم دستمو بردم روکونش اون موقع دنیا واسه من بود رفت پایی کیرمو گذاشت دهنش کیرم زیاد بزر گ نبود تو دهنش جامیشد یکم ساک زدو رفتیم رو تخت از لبو زبونش شروع کردم تاپو سوتینشو در اورد براش میلیسیدم سینه های نازی داشت فقط از این میترسیدم خالم اینا نیان خلاصه رسیدم پایین شرتشو اوردم پایین وا ی کسش بلور بود با پایان عشق براش خوردم برگشت چهار دستو پا وایساد دستمو بردم جلو دهنش گفتم یکم تف بده ریخت تو دستم مالیدم به کیرم و سوراخش کیرمو گذاشتم توش اخ چقد گرم بود ولی تا نصفه میرفت تو رونش بزرگ بود و کیرم کوچیگ دوتا تلمبه زدم ابم ریخت تو کونش بهش نفهموندم و در اوردم گفتم کامل بخواب خوابید و کیرمو گذاشتمو کردم تو دیگه کیرم بی حس بود گردنشو میخوردمو دستم زیرش بود سینه هاشو میمالیدم درد زیادن حس نمیکرد بلاخره بعد ده دیقه ابم داشت میومد ریختم رو کمرش کیرمو دوباره کردم تو دیگه هیچی نمیفهمیدم که بعد بلند شدیم خیل بوسش کردم خیلی تشکر که بعد خداحافظی کردیم و من رفتم دیگه از این کارا خبری نبود الانم داره ازدواج میکنه مرسی که خوندیدنوشته حامد
0 views
Date: November 25, 2018