زالوی خوشبخت روی ران های خانم دایی

0 views
0%

من شمالی هستم و یه مقداری زمین شالی برنج داریم . هر سال فصل بهار موقع نشا ء برنج هست و ما طبق معمول از خزانه ی برنج ( توم بجار) توم ها را میکنیم و به بیجار ها می بریم و با فاصله های معین پخش می کنیم تا خانم ها که بخواهند نشا کنند راحتتر به آنها دسترسی داشته باشن ((( توم = بذر برنج بیجار = زمین مزروعی ))) هر چند یک نفر که معمولا پسرکی جوان هست ، مسئول پخش توم ها به خانم ها می شود . من عاشق خانم های متاهلم . زیاد به دختر تمایل ندارم شاید دلیلش اینه که تا حالا دوست دختر نداشتم . ((زن های شمالی واقعا زحمتکش هستن و دوش به دوش مردها کار میکنن ولی بعض آدمهای احمق واسشون حرف در میارن . کسانی که همچین حرفی می زنن مغز بیماری دارن … ))داستان از این قراره که خانم دایی من اومده بود خونه ی ما . خانم داییم اصالتا تهرانی هست . من خیلی خانم داییم رو دوست دارم و خیلی دوست داشتم که یه شب توی بغلش بخوابم و فقط شیرشو بخورم . خانم داییم 34 سالشه و سه تا بچه داره . زنی با صورت زیبا و سفید ، موهای مشکی و تقریبا هم بلند قده ، یه خورده هم شکم داره ولی چون قدش بلنده زیاد به چشم نمیاد. از اینکه عاشقشم حس نفرت به خودم می کنم آخه هر چی باشه خانم داییمه . اون حتی با من رو بوسی هم میکنه ولی حتی یه بار هم من صورتشو نبوسیدم .چون شرم داشتم . ولی با این همه توی خیالم باهاش حال میکردم . داییم کارش پیمانکاری چوب هست و وبرای خرید و فروش چوب زیاد به جنگل میره . دلیل اصلیش که می ترسم به خانم ها بگم که میخام باهاشون سکس کنم اینه که حس میکنم کیرم یه خورده کوچیکه ، همیشه میگم خانم داییم که هیکلش اینقدر بزرگه اگه با من سکس کنه اصلا حال نمیکنه .و شاید منو مسخره هم بکنه . همیشه تابستونها جلوی من تاپ می پوشید و سینه های بزرگش آدمو منقلب میکرد . وقتی راه میرفت سینه هاش میلرزید . یا وقتی توی عروسی ها می رقصید بیشتر از همه سینه هاش جلب توجه میکرد .گاهی اوقات حس میکردم که اونم میخاد به من بگه تا با هم باشیم ولی میترسید که من جواب رد بدم و آبروریزی بشه ، آخه من همیشه نماز می خونم . و شاید از دید اونها آدم سرد و مذهبی و خشکی باشم . یادمه یه شب خیلی به من اصرارکرد که برم خونشون آخه فقط یه پسر داییم و دخترداییم خونشون بودن . من قبول نکردم . اگه یه کیر بزرگ (بالای 17 سانت) داشتم حتما رک و راست بهش میگفتم ولی کیرم نسبتا کوچیکه ( حدود 12) .فصل نشاء شالیزارها بود و هوا هم گرم و مرطوب. قرار بود اون روز نشاء برنج را شروع کنیم. خانم داییم خونه ی ما بود و ما اون روز کارگر خانم برای نشا داشتیم و قرار شد خانم داییم برای کارگرها و من غذا درست کنه . من همش دنبال این بودم که یه جوری از سر مزرعه جیم بشم و برم خونه پیش خانم داییم . بعد ناهار خانم داییم گفت منم می خام بیام نشاء . مادرم گفت تو که بلد نیستی گفت می خام بیام یاد بگیرم . خلاصه یه لباس کار پوشید . شلوارشو تا زانو زد بالا داشتم دیوونه می شدم . پاهش خیلی گوشتی و سفید بود ، حاضر بودم همونجا لیسش بزنم. یه چادر به کمرش بست و یه کش هم روی زانوش بست تا شلوار ش پایین نیاد که گلی بشه .خلاصه رفت توی زمین شالی و یه تشت کوچولو برای صاف کردن زمین که راحتتر بشه نشا کرد بهش دادیم . سعی میکرد از خانم ها فاصله بگیره چون اونها خیلی سریع کار میکردن واسه همین اومد یه گوشه ای و شروع کرد به نشا کردن . حیف بود اون ساق های گوشتی گلی بشه . من همیجوری توی فکر و خیال خودم بودم که دیدم یه خانم داد میزنه پسر جان توم بیار ( توم همون بذر نشا هست ) . منم سریع یه مقدار براش توم بردم و گذاشتم توی تشتش .یه دفعه دیدم خانم داییم داد میزنه خیلی تنبلی توم برسون به من . گفتم سریع تموم کردی . گفت پس چی ، فکر کردی مثل تو تنبلم . توی بیجار ( زمین شال ) زالو فراوان هست . زالو هم کسی که خونش تلخ باشه نمی خوره و سراغ خون های خوشمزه میره . رو این حساب با من کاری نداشت یا اگر هم رو پام میرفت خودم می دونستم منصرف میشه و بر میگرده . ولی مطمئن بودم زالو خانم داییم رو میگیره. چون کار بلد نبود و متوجه این که زالو از پاهش میره بالا نیست . یک ساعتی گذشته بود که دیدم زنداییم یه جیغ زنونه بلند زد . کنار مزرعه خانم داییم نشسته بود و خانم های دیگر هم دورش جمع بودند. صورتش کاملا زرد شده بود. از چشمهاش فهمیدم که از چیزی ترسیده و هول کرده. حرف نمیتونست بزنه. کم کم به حرف اومد . بالاخره کلمه زالو را گفت. خیالم راحت شد. خندیدم و گفتم زالو که ترس نداره خانم دایی جون . (زالو تا وقتی که خون رو میمکه درد نداره ولی اگه ول کنه خیلی سوزناک میشه . توی دلم گفتم خوش به حالت زالو .. ) یکی از زنها گفت الان من زالو رو در میارم ولی من گفتم یه دفعه سوزشش میاد ، بذار خودش وقتی سیر شد کم کم ول میکنه . ای کاش من جای زالو بودم .بدنش کاملا گلی شده بود و مادرم بهم گفت خانم داییت رو ببر خونه . تا جلوی ماشین باهاش اومدن و نشست جلوی وانت و رفتیم به طرف خونه . توی راه گفتم دیدی خانم دایی این کار شما شهری ها نیست . گفتم حالا زالو کجا هست ؟؟ با دستش پای راست طرفای رانش رو نشان داد . پرسیدم زالو به پات چسبیده؟ سرش را به علامت تایید تکان داد. گفتم خطرناک نیست. خودم میتونم بکنمش. به زحمت لبخندی زد حالش داشت کم کم جا می آمد. روندم طرف منزل . خونه که رسیدیم حالش خوب شده بود. گفتم اول باید پاهاتونو بشورید که وقتی زالو را کندم گل و لای روی زخم نشینه که عفونت بکنه. رفت جلوی شیر آب نشست. از بس لباس پوشیده بود پایان صورتش خیس عرق بود و گاه گاه از نوک بینی اش قطره های عرق می ریخت پایین . شیلنگ رو جلوش گذاشتم و گفتم من میرم توی اتاق . گفت تو رو به دردسر انداختم ممد جان. گفتم وظیفه منه خانم دایی .همش به زالو حسودیم میشد که خیلی راحت داشت خانم داییم رو میخورد . دست و پام رو سطحی شستم و رفتم توی اتاق . از پشت پنجره نگاهش میکردم .خیلی آروم داشت لباسهاشو تمیز میکرد و خیلی هم می ترسید . حس میکردم که صحبت از محبت و پاکی نیست و از این بابت از خودم شرمم می شد. با اینکه آدم نانجیب و بی حیا یی نبودم و نیستم اما از وقتی دیدمش قلبم تنم و خلاصه پایان وجودم پراز تمنیات نامشروع شد. همیشه میتونستم خودم رو کنترل کنم اما این دفعه هرکار کردم نشد. دلم براش میسوخت آخه میدونستم وقتی زالو رو در بیارم خیلی سوزش میاد . کم کم شلوارشو زد بالا تا پایان گل و لای ها رو بشوره . گاهی اوقات هم به این طرف و اونطرف نگاه میکرد که کسی سر نرسه توی اون حال ببیندش . لباس هاشو آوردم براش تا بپوشه . گفت بذار توی اتاق خواب الان میام میپوشم . 10 دقیقه ای گذشت دیدم اومد بیرون کمی می لنگید. گفت پام می سوزه. خیلی میترسم . خیلی چندش آوره .گفت چیکار کنم که ول کنه ؟ گفتم تا سیر سیر نشه ول نمی کنه . رفت توی اتاق . نیم ساعتی طول کشید اومد بیرون گفت نمیشه . ول نمیکنه . گفتم باید با نمک باشه . خودت که نمی تونی .گفتم بریم تو اتاق زالو را بکنم. نمکدون و یک چسب زخم را گذاشتم دم دست . گفتم خانم دایی اینجا بشین. کف اتاق نشست . روبرویش نشستم و پرسیدم کجا چسبیده. میدونستم زالوی خوشبخت کجاست ولی دوست داشتم یه بار دیگه بپرسم . کمی بالاتر از زانو را نشان داد. گفتم زالوی لعنتی اما این دل خرابم می گفت خوش به حالت زالو. با احتیاط گوشه پایین دامنش را گرفتم و گفتم اینجوری که نمی تونم برش دارم ببرش بالا. یه لحظه مکث کرد و بعد دامنشو را گرفت و آهسته تا نزدیکهای کمرش زد بالا. بدنم داغ شده بود و ضربان قلبم باز هم تندتر از پیش. خوب به رانش نگاه کردم میشد دید زالو کجا نشسته از برآمدگی شلوارش میدیدم با دو تا انگشتم با احتیاط از روی شلوار گرفتم ولی زالو مگه به این راحتی ول می کنه میدونستم کار بیهوده ای دارم میکنم بالاخره بعداز چند دقیقه تلاش گفتم اینجوری نمیشه با دستم شلوارش را نشان دادم که بزنه بالا صورتش حسابی سرخ شده بود نگاهی به من کرد و گفت آخه محمد جان . بعد دراز کشید. من هم خودم رو جلوتر کشیده و شروع کردم شلوارش را از پایین تا زدن نزدیک زانو که رسید دستم خورد به پای لختش لرزش خفیفی کرد قلب من هم تاپ تاپ…تقریبا تا بالای زانو تا کردم بیشتر نمیشد حسابی تنگ شده بود. کف دست راستم را گذاشتم روی زانوش و فرو کردم بین شلوار و پایش گرمای مطبوع بدنش را حس میکردم میدانستم کار بیهوده ای بود اما دلم میخواست این کار را انجام بدم با نوک انگشتم میتونستم زالو را لمس کنم چند بار روی رانش را کمی فشار دادم و بعد دستم را کشیدم بیرون و در حالیکه وانمود میکردم عصبانی شدم گفتم زالوی لعنتی گفتم اینجوری هم نشد سرش را بلند کرد و به من نگاه کرد صورتش مثل انارهای جنگلی سرخ شده بود و زیبایی اش ویرانگر. با نوک انگشتم روی کمرش را لمس کرده و گفتم فقط یک راه داره. چشمهایش را بست و به آرامی سرش را دوباره گذاشت زمین. خیلی آرام شلوارش را از طرف پای راست تا جایی که میشد آوردم پایین شورتش را که دیدم نزدیک بود قلبم از کار بایسته.رنگ شرتش راهراه قرمز و سفید بود و یه کم هم بوی ادرار میداد . مشخص بود یکم ترسیده بود . زالو اینقدر بالا نیامده بود که به راحتی برش دارم. خواستم شلوار را از طرف پای چپش هم پایین بیارم که خانم دایی کمر شو بالا داد تا من براحتی این کار را بکنم. شلوارش را از دو طرف تا زانو پایین آوردم. خیلی میلرزیدم . چشماشو بسته بود و من با شهوت و لرزش پایان داشتم رانش رو نگاه میکردم . با دست چپم داشتم روی زالو نمک می پاشیدم دیدم کف دست راستم بین شورت و نافش پارک شده. زالو داشت کم کم ول میکرد. دست راستم رو کمی زیر شورتش فرو کردم و بعد بی اختیار بردم تا ته خانم دایی که تا این موقع آرام دراز کشیده بود ناگهان با چسباندن دو تا رانش به هم دست منو بین آنها قفل کرد لحظه ای تو دلم گفتم وای بدبخت شدم الانه که شروع به جیغ و داد و آبروریزی بکنه اما با حرکتی سریع دست دیگر من رو گرفت و با کمک اون بلند شد و بغلم کرد و شروع کردیم به بوسیدن هم . زالو کاملا ول کرده بود و من هم به نیت شومم رسیده بودم . کم کم خانم داییم داشت حشری میشد . گفتم خانم دایی واقعا متاسفم که این کار و انجام دادم . گفت اشکال نداره تو هم نیاز داری که باید برطرف بشه . خیلی ترسیده بودم چون اولین رابطه ی جنسی من بود . خانم دایی اینو فهمیده بود و خودش گفت نمیخای دوش بگیری و بدنتو بشوری . منم گفتم خانم دایی ، یه سوال دارم همش میترسم که با خانم سکس کنم چون حس میکنم کیرم کوچیکه . گفت بریم ببینم . رفتم توی حموم و خانم داییم هم اومد . جای گاز گرفتن زالو روی رانش مشخص بود . آب رو ولرم کرد و شروع کرد به در آوردن پیرهنش . تازه داشتم سینه هاش رو میدیدم که خیلی بزرگ بود . خیلی هل شده بودم . که یدفعه گفت چرا میلرزی ؟ نمیتونستم حرف بزنم . اومد گفت کرستش رو باز کنم . جوری دستم می لرزید که چند بار گیره ی کرستش رو ول کردم . داشت می خندید . نهایتا کرستش رو باز کردم . پشتش به من بود . کم کم برگشت ، سینه هاش انگار پر شیر بود . هنوز شر ت پاش بود . شکمش کمی جلو اومده بود و بدنش کمی از فرم در اومده بود . شرتش رو هم کم کم در آورد . چی میدیدم . آبم داشت میومد ، که خانم داییم گفت چرا لباساتو در نمیاری ؟ منم با اضطراب لباس هامو در آوردم ولی شرتم هنوز پام بود . می ترسیدم خانم داییم با دیدن کیرم منو مسخره کنه ولی اینطور نبود . اومد جلو از روی شرت دست گذاشت روی کیرم و از روی شرت باهاش ور میرفت . گفت یه خورده کلفتیش کمه و من متوجه شدم هر چه کیر کلفت تر باشه خانم بیشتر خوشش میاد . خانم داییم سه بار حامله شده بود و هر سه بار هم طبیعی زاییده بود ولی بازم خوب مونده بود . آخه با اینکه بچه از راه کس خانم بیرون میاد ولی بعد از یه مدت کس حالت قبلیش رو بدست میاره ولی نه بصورت اولیه ، بلکه یکم از حالت اورجینال بیرون میاد . کم کم داشتم به آرزوم میرسیدم . منو خانم داییم لخت روبروی هم بودیم . بی اختیار سرم رو بردم لای پستوناش و مثل بچه کوچولوها نوک سینه هاشو میخوردم ، خیلی لذت بخش بود .توی همون حال بودم که حس کردم آبم داره میاد . گفتم آبم داره میاد ، گفت بریز توی دستم . آروم دستش رو برد زیر کیرم و آبم ریخت توی دستش و با همون آبم برام جلق میزد . گفتم خانم دایی جون میشه کستو لیس بزنم . گفت تا حالا تجربه نداشتم ولی اگه دوست داری باشه من حاضرم . حوله ی بزرگم رو زیرش انداختم و روش خوابید . منم رفنم لای پاهاش . از اونجا که خیلی مطالعه داشتم قسمت های حساس خانم ها رو میدونستم . گردنشو میخوردم ، و آروم ران تپلشو که زالو خورده بود ماساژ میدادم . رفتم سراغ کسش و چند بار نوک زبونم رو زدم به کسش . با اون چیزی که توی فیلمها دیده بودم فرق داشت خیلی مثل کس خانم ها ی فیلم ها قشنگ نبود و خیلی شبیه به اون ا هم نبود . خانم داییم تو حال خودش بود .من در حال پیدا کردن چوچوله اش بودم . خیلی با انگشتم بالای کسشو مالش دادم تا با آه و ناله های خفیف خانم داییم پیداش کردم . وقتی حشری شده بودم کاملا داشتم کسشو میخوردم . فکر نمی کردم که شاید مریض بشم . با پایان وجود کسشو میخوردم و مشخص بود خانم داییم تا حالا همچنین حالتی رو تجربه نکرده . کم کم کیرم بلند شده بود و من کیرم رو گذاشتن دم کسش . من روی خانم داییم بودم و با کمی فشار تا ته رفت توی کسش . حالا متوجه شدم چرا خانم داییم گفت که کیرت زیاد کلفت نیست . راحت داشتم تلمبه میزدم خیلی صدا میداد و من حشری حشری بودم . خانم داییم میگفت خیلی دوستم داره . اینقدر حشری بودم و دوستش داشتم که حاضر بودم پایان بدنشو بخورم . گفت نذار آبت زود بیاد . چند دقیقه ای کیرم رو بیرون آوردم و ازش لب میگرفتم . زبونشو کاملا میکردم توی دهنم . دوست نداشتم این لحظه تموم بشه و تا آخرین لحظه عمرم پیشش بمونم . پا هاشو داد بالا و دور کمرم حلقه زد . گفت بکن . من پاهاشو چسبیدم به شکمش و یک لحظه سوراخ کونشو دیدم . گفتم تا حالا از کون هم دادی ؟ گفت مگه من جنده لاشی هستم . داییت فقط هفته ای یه بار با من رابطه داره و اونم مثل معمول هست و تنوعی نمیده . گفتم میتونم کونت رو بکنم . گفت یه وقت دیگه کونم رو بکن . حالا بکن توی کسم . منم کیرم رو گذاشتم روی دو لبه ی کسش . لبهای کسش بزرگ بود و خیلی نرم . کردم توی کسش و شروع کردم به عقب جلو کردن . وقتی شکمش به شکمم میخورد دنیا رو سرم خراب میشد . خانم داییم سست شده بود و منم داشت آبم میومد . گفتم آبم داره میاد . حرفی نزد و همونجوری ریختم توی کسش . چند لحظه ای همون حالت خوابیدم روش . وقتی کیرم که شل شل شده بود بیرون آوردم ، آبم رو لای کسش میدیدم . گفتم خطرناک نیست . خندید و با لرزش صدای خوشکلش گفت نه عزیزم . بلندش کردم و دوش گرفتیم و رفتیم توی اتاق . و شروع کردیم به صحبت کردن با هم . خانم داییم گفت چرا ازدواج نمی کنی ؟؟ گفتم میترسم که نتونم توی سکس موفق باشم . خانم داییم گفت مطمئن باش خیلی موفق میشی . معلوم بود که از رابطه با من کاملا راضی بود . کم کم دل فاسدم آروم گرفته بود . گفتم جای زخم چطوره ؟؟ گفت عالیه .غروب شد و مادر اینا از سر مزرعه اومدن .و سراغ خانم داییم رو گرفتن . گفتم خوبه ، تو اتاق خوابه …امیدوارم هیچ وقت عاشق خانم متاهل نشین …نوشته‌ ممد جون

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *