سلاماین روز ها داستان های سکسی زیاد شده اما معلوم نیست چند تاش واقعیت داره.البته قصد توهین ندارم میخوام بگم اگه قراره داستانی رو بگیم اگه واقعی باشه خواننده لذت بیشتری می برهداستان سکس من بطور واقعی و غیر قابل انتظار بود.یک روز مثل همه روز ها به خانه خانم دایی که تازه خانه دار شده بودن برای کمک به انجا رفتم.زن دایی من ادم خوبیه و اصلا انتظار نمی رفت نه اون و نه من سکس باهم رو تجربه کنیم.خلاصه……..بعد از کمک کردن تو چیدن لوازم منزل و کارهای متفرقه من نشستم رو مبل خستگی در کنم.داشتم با موبایلم عکس های شخصی و خانوادگی خودمو نگاه میکردم که خانم دایی واسم چای اورد و گفت چی نگاه میکنی ذل زدی به گوشی یهو تو دهانم امد و گفتم عکس نامزدمه.جا خورد و گفت شیطون تو هم اره.خندیدم گفتم مگه ما دل نداریم من شرایط ازدواج ندارم چه کار کنم.زن دایی زیبا که باورش شده بود گفت خوب کیه کجاست چطوری باهاش اشنا شدی…خلاصه کمو بیش یه چیزای رو هم کردمو تحویلش دادم.ما مرد ها که خوب تشخیص میدیم خانم ها و دختر ها کی حالشون عوض میشه تو چشای خانم داییم نگاه کردم دیدم با لذت خاصی به من نگاه میکنه.منم زود دنبال بحث رو گرفتمو گفتم الان همه پسرا زود یکی و انتخاب میکنن باهاشون عشق میکنن ما هیچی نداریم.بشوخی گفتم یکی هم پیدا نمیشه واسه ما خندید و گفت هست باید بگردی من که فکر نمیرفت خانم دایی من شهوت گرفتتش به بهانه ناهار گذاشتن رفت تو اشپزخانه. منم از زور شهوت ولو شدم رو مبل یه کم چشامو بستم بلکه ازون حالت بیام بیرون.یکی دو دقیقه ای گذشت دیدم خانم دایی داره از تو اشپزخانه به من نگاه میکنه و می خنده ماندم چی بگم که دیدم امد جلو گفت پاشو برو اب بزن صورتت.امدم که برم خندید باز منم برگشتم گفتم بخند ما شانس نداریم همه مارو مسخره میکنن اخر حرفمم گفتم هی یکی نیست به داد ما برسه.زن دایی گفت مگه چته چی میخوای من با تعجب گفتم همه پسرا عشقو حال میکنن ما نداریم.انگار خانم دایی دلش به حالم سوخت که واعقا بعد سکس خودشم اقرار کرد که دلش سوخت.خلا صه من رفتم تو اشپز خانه بصورتم اب بزنم که دیدم خانم دایی رفت تو اطاق خودش من بی خیال صورتمو شستم امدم که بیام رو مبل یهو دیدم خانم داییم یه دامن نه خیلی کوتاه اما کمی تنگ پوشیده و ارایش کرده از تو اطاق داره می خنده.کیرم مثل فنر باز بلند شد تو دلم گفتم شانس در خونه تو زده.امد اطاق و گفتم خانم دایی خودی بهم زدی خبریه گفت امید خان مگه ما دل نداریم اخ ته دلم ریخت.گفتم چرا نه چقد خوشگل شدی با تشکری زود رفت رو مبل نشست و گفت ماندم ناهار چی بزارم گفتم کاری نداره بیا تا من کمکت کنم زیبا بلند و شدو گفت حال ناهار گذاشتن ندارم من که فهمیدم منظورش چیه گفتم اره پدر ناهار کی می خوره.امد با یه فاصله کم پیشش نشستم منکه مرده بودم اخ اینقد خوشگل شده بود که نگو.زن داییم مثل دخترای 20 ساله شده بود منم که دنبال بهانه بودم لا ا قل کمی لب بگیرم چون فکر نمی کردم خانم دایی بهم کس بده.گفتم خانم دایی همه دوستام هر روز میرن عشق و حال من تنها می مونم خانم دایی گفت چرا مگه تو کسی رو نداری گفتن نه.زود گفت دروغ پس اون عکسا مال کی بود گفتم با سر کارت گذاشتم یکم خندیدو گفت خوب توهم یه دختر پیدا کن.منم جواب دادم دختر فایده نداره خانم خوبه.زیبا گفت چرا خانم ماندم چی جواب بدم گفتم اخه خانم بهتره مثل دخترا کم رو نیست.اون که فهمیده بود چی میگم رفت تو اشپز خانه سبزی شستن من فکر کردم از حرف من بدش امد.گفتم الانه که صد تا فحش بده و ابرومو ببره.امدم تو اشپز خانه به بهانه اب خوردن امدم که لیوان بردارم دیدم داره به جلوم نگاه میکنه خندید و برگشت من که فهمیدم کیر مو دیده بزرگ شده سبزی هارو نصف کاره ول کرد رفت تو اطاقش دیدم داره دامنشو میزنه بالا با دستمال جلوشو پاک میکنه البته منو ندید که دارم نگاه میکنم.امدم جلو اطاق با سرفه متوجه اش کردم که میخوام بیام تو.اونم فهمیدو گفت بیا تو.رفتم تو اطاق گفتم چیکار میکردی گفت هیچی یه دفعه گفت خانم واسه چی میخوای من این دفعه خندید م گفتم مردا واسه چی می خوان.زن داییم با لحنی شهوتی گفت اخه خوب نیست ابروت میره گفتم کی می فهمه یهو دیدم دستشو کرد تو شرتش و اب کسش رو جلوی من پاک کرد گفتم خانم دایی چی پاک کردی گفت یعنی تو نمی دونی پرو پرو گفتم نه گفت تو برو مال خودتو جمع کن باورتون نمیشه شلوارم خیس خیس شده بود کیرمم که تابلو.گفتم نه پدر من چیزیم نیست امد جلوم گفتم چیزی میخواد بگه یهو با پشت دست زد رو کیرم گفت اینو میگم من دیگه اب دهانم خشگ شده بود بازم گفتم نه پدر من حالم خوبه خانم دایی زیبا که دیگه جلو من هی اب کسشو پاک میکرد گفتم خیس خیسه.گفت اره گفتم حالا حال کب خرابه گفت پر رو تو خیسش کردی من گفتم کو هی دروغی دستمال میکشی یه دفعه دیدم دامنشو زد بالا گفت دست بزن ببین مات و مبهوت به پاهای سفیدش نگاه کنم به شورت سفید توریش نگاه کنم یا به کسش دست بزنم.یهو گفت مردی ببین خیسش کردی دستم که می لرزید اروم از رو شرت زدم به کسش خیس خیس که دیگه دستمالو گذاشت روش.گفتم حالت خیلی خرابه گفت اخه کسم حساسه.یهو دستشو اورد روی کیرم کشید و گفت وای این چیه بلند کردی.گفتم هی ما دل نداریم ما شانس نداریم ولش کن خندید و گفت لوس نشو امید دیدم دستشو اورد جلو کیرمو اروم اروم می مالید و انگشت کرد من که جان نداشتم و شهوت سر و پامو گرفته بود اروم خانم دایی بهم گفت چشات خماره بیا بخواب رو تخت یکم بهتر شی.نشستم رو تختش دیدم رفت تو اون یکی اطاقش زود امد و گفت میخوای برات بمالم ابت بیا ارضا شی. من که حواصم نبود چی میگه گفت اره شلوارمو دادم پایین اروم داشت می مالید و انگشت کرد گفتم خانم دایی جان من فقط یه بار گفت چی یه بار گفتم یه بار بره توش زود گفت نه نه امید جان گناه داره اون گفت باشه حالا دیدی من شانس ندارم خانم دایی تا چهره ناراحت منو دید گفت اخه چی کنم گفتم خانم دایی دامنت و بده بالا بشین روش گفتم الان صد تا بهم میگه دیدم دامنو زد بالا شورتش که خیس خیس داد پایین امد که بشینه گفت فقط این یه بار ها.منم زود گفت باشه باشه خیلی دوست دارم دیدم گیرمو گرفت اول گذاشت رو کسش با اب کسش خیسش کرد اروم نشست روش اخ مردم اخ مردم من شروع شد که دیدم زود در اورد از کسش گفتم چرا در اوردی گفت اخه داد نزن ابروم میره کگفتم باشه اخ اگه بدونی چقد گرم بود کسش من گفتم بیا دیگه زیبا جون یهو پرید بغلم با خنده گفت چشم عزیز دلم بلند شد کیرمو گرفت اروم نشست روش گفت مزه میده گفتم اره ممنون عجب کسی داری خندید و گفت مال تو.دو سه بار تلمبه زد گفتم اخ داره میاد دستامو گرفت گفت جانم بیار جانم بیار گفت بریز توش از ترس حامله شدن گفتم بلند شو بلند شو داره میاد خانم دایی گوش نکرد تند تند بالا و پایین میکرد اخ جاتون خالی پایان ابمو ریختم تو کسش بعد گفت مزه داد گفتم خانم دایی حامله نشی گفت بستم لوله هامو.دو سه دقیقه ای نشست روم ابم حسابی خالی شد گفتم پاشو گفت نه کجا برم گفتم بیا بغلم کمی نازش کردمو تشکر و دوست دارم بابت حالی که دادی گفت نوش جانت مزه داد گفت مزه داد حسابی وقتی رفت دستشویی امد شورتشو عوض کرد و گفت یه حمام امد گردنم منم خندیدم گفت دیگه نگی بد شانسم گفتم نه گفت فقط بخاطر اینه دلم واست سوخت بهت حال دادم تشکر کردمو با یه لب امدم خانه رفتم حمام اون روز هنوزم یادمه……دوستدار شما امید از همداناین بود سکس من و خانم دایی زیبامنوشته امید
0 views
Date: November 25, 2018