اسم من حامد هست و ماجراي 3 سال پيش خودم رو مي خوام براتون شرح بدم.ماجرا از اونجا شروع شد كه در سن 17 سالگي پدر و مادرم توي تصادف ماشين كشته شدند، بعد از اون ماجرا خيلي مشكلات برام پيش اومد چون در اوج جووني حامي هام رو از دست داده بودم و بار زندگيم رو دوش خودم افتاد.اوايل فكر مي كردم كه اصولا نبايد مشكل خاصي داشته باشم و پيشنهاد زندگي با بقيه فاميل رو رد مي كردم اما بعدش تازه فهميدم تنها زندگي كردن چقدر سخته چون هم بايد ميرفتم مدرسه و هم بايد ميرفتم مغازه ( پدرم اصولا مغازه الكتريكي داشت و سيم كشي داخلي ساختمان انجام مي داد و منم ازش كار ياد گرفته بودم). اوايل خيلي برام سخت بود چون هر شب خسته مي رفتم خونه و هيچي براي خوردن هم نداشتم و مجبور بودم 4 تا چيز رو باهم قاطي كنم و به زور بخورم…..4 ماهي رو به همين وضع سپري كردم،ديگه همه چيز برام عادي شده بود و با مشكلات كنار اومده بودم. كلاس هام رو هم از تاستون ادامه دادم تا حداقل تافلم رو بگيرم. در حين اينكه كلاس زبانم رو مي رفتم كم كم يه حس عجيبي داشتم نسبت به يكي از دختراي كلاس پيدا مي كردم ولي من كه تا اون روز بچه + بودم و تاحالا با دختري به اون شكلي كه همه مي دونند دوست نشده بودم.تقريبا 20 روز با خودم كلنجار مي رفتم و نمي دونستم كه چيكار كنم، از يه طرف مي ترسيدم كه اگه برم باهاش دوست شم و كسي بفهمه 1000 تا حرف پشت سرم مي زنند و از طرفي نمي دوستم اين حسم رو چه كارش كنم ولي گفتم اينطوري كه نميشه كه هر شب تو فكرش باشم و هرشب اعصابم خورد بشه براي همين دل رو زدم به دريا و گفتم هرچه بادا باد.خوب تصميمم رو گرفته بودم كه برم طرفش ولي من يكي كه روم نمي شد برم تو چشماش نگاه كنم و باهاش حرف بزنم براي همين به اساتيد بزرگوار دخترباز كلاس مراجعه كردم و به آموزش و تعليم نزد اين بزرگواران پرداختم و علومي از قبيل رفتارهاي تحريك كننده ، مخ زني و … پرداختم و موفق به اخذ مدرك ديپلم از اين بزرگواران شدم.الان ديگه مي دونستم كه چطور سر حرف رو باهاش باز كنم و خودم رو بهش نزديك كنمو تونستم در عرض 1 ماه شماره تلفن و آي دي ياهوش رو بگيرم ( خيلي هنر كردم 1 ماه 1 شماره دي ) اما بايد موقعيتش هم جور مي شد….2 هفته اي گذشت و ديگه داشتم نا اميد مي شدم تا ايمكه 1 بار مهسا سر كلاس گفت كه چتد تا فيلم مي خواد كسي داره بهش بده؟ منم ديگه داشتم منفجر مي شدم چون آرشيو بزرگي از فيلم و سريال دارم و گفتم چطور فيلمي باشه؟ اونم گفت انيميشن و بهش گفتم بهت زنگ مي خانمم تا بيام فيلم ها رو تحويل بدم اونم قبول كرد. وقتي كلاس تموم شد با هيجان پريدم رو پرواز ( تو پرانتز arvaz 225 cc اسپرت شده ) و گازش رو گرفتم و رفتم 20 تا dvd خريدم و رفتم خونه، بهترين انيميشن هام رو با چندتا فيلم كمدي براش رايت زدم و خوابيدم چون ساعت 2 شده بود منم ديگه مثل جنازه شده بودم….فرداي اون روز ظهر كه هوا خيلي گرم شده بود بهش زنگ زدم و گفتم كه فيلم ها آمادس اونم گفت خيلي خب بيا سر خيابون حكيم صهبا و منم گفتم نه هوا گرمه حالتون بد ميشه و اينا كه آدرس خونشون رو با بدخبختي گرفتم( استاد سروش و از اطلاعات طرف مقابل هر آنچه مي تواني برگير كه روزگاري به كار خواهد آمد) منم كه خيلي خوشحال بودم رفتم دم خونشون ولي حواسم نبود و زنگ خونه رو زدم كه كاش 100 سال نمي زدم (مهسا گفته بود زنگ بزن ميام دم در چون برادرش بهش گير ميده) وقتي كه در باز شد رنگ از رخسارم پريد، 1 پسر كه بيشتر به غول شباهت داشت در رو باز كرد ، داشتم سكته مي زدم چون بدنش كاملا عضلاني بود و 40 سانتي قدش از من بلند تر بود ( من 171سانتي مترم) بعد ها فهميدم اين هموم برادرشه ، منم كه به اته پته افتاده بودم گفتم با مهسا كار دارم اونم يه نگاهي بدي بهم كرد و رفت مهسا رو صدا زد من كه قلبم داشت با سرعت نور مي زد توي گرما نزديك بود غش كنم، فيلم ها رو تحويل دادم و رفتم خونه يكمي واركرافت زدم و خوابيدم.روز ها از پس هم مي گذشت و من هر روز علاقم به مهسا بيشتر ميشد و به سفارش يكي از استيد بزرگوار با خانواده ي مهسا هم آشنا شدم و طرح رفاقت رو ريختم و با برادرش هم دوست شديم و من هم كه تو دوران بلوغ بودم كم كم به فكر سكس افتادم اما نمي خواستم ريسك كنم و همه چيز رو خراب كنم.گفتم بايد صبر كنم موقعيت مناسبش جور شه چون خونه ي ما كه هميشه خاليه اما بايد اون رو هم به طرف خودم بكشونم ، براي هيمن همراه علي (برادر مهسا) مي رفتم بدن سازي و توي 2 ماه كل چربيهام رو سوزوندم.چند هفته اي كارم شده بود رفتن به مغازه و فكر كردن به مهسا تا اينكه 1 روز ديدم مهسا زنگ زد و با 1 صداي شهوت انگيزي گفت بيا خونمون كارت دارم . منم رفتم ( فقط داشتم به سكس فكر مي كردم)و به خودم گفتم بيا خودش جور شد. رفتم خونه و ديدم مهسا در رو باز كرد و گفت بيا تو كسي نيست( اون 1 تي شرت و شلوارك پوشيده بود جفتش هم نادنجي بود) من ديگه مغزم كار نمي كرد .گفت برم تو اتاقش، منم رفتم و نشستم و با اينكه مهسا خيلي هيكل سكسي نداشت اما چون من تو اوج شهوت بودم اون رو داشتم لخت تصور مي كردم كه يكدفعه اومد تو اتاق . همين كه اومد تو اتاق ديدم جعبه ابزار آورده و منم ديگه مغزم هنگ كرد كه جعبه ابزار براي چيه؟ گفت خونه رو با آب شستندو بعضي از سيم ها اينا سوخته و گفت توهم كه برق كشي ( از عصبانيت داشتم منفجر مي شدم ولي بروز ندادم) و رفتم مغازه سيم و … آوردم و همه چيز رو مجاني درست كردم، اصغر آقا ( پدرش) كه اومد اول بد جوري بهم نگاه كرد بعد كه فهميد دارم چيكار مي كنم رفت تو اتاقش. اونروز گذشت و منم با عصبانيت پایان برگشتم خونه و خوابيدم……….1 ماه گذشته بود منم ديگه نمي تونستم تحمل كنم و گفتم همين هفته بايد مهسا رو براي خودم جورش كنم. ( تا اون زمان خيلي با مهسا صميمي شده بودم و درباره ي هر موضوعي با هم حرف مي زديم) .براي همين به مهسا زتگ زدم گفتم تو اين هفته براي شام بيا خونه ما ( و پدر مادرتم هر طوري هست بپيچون مي خوام باهم باشيم) اون اولش يكمي ناز كرد و آخرش گفت كه امشب اونا خونه نيستند و خونه ي يكي از قوام براي شب نشيني رفتند و مهسا هم براي اينكه درس بخونه خونه مونده و گفت كه ميادمن هم همه چيز رو مرتب كردم و 1 شام اساسي درست كردم( آشپزيم ديگه خوب شده بود) و رفتم حمام و با هرچي كرم و تيغ و اينا بود افتادم به جون خودم و خودم رو تميز تميز كردم. ساعت 630 زنگ خونه رو زد منم رفتم در رو باز كردم اول با هم دست داديم و تعارف كردم كه بياد داخل . امد داخل رفتيم توي حال نشستيم و من ازش پذيرايي كردم و رفتم يكي از فيلم هام رو گذاشتم كه ببينيم ( خوب مي دونستم چه فيلمي بزارم- 1 فيلم كه پره صحنه هاي .. ).فيلم شروع شد 20-30 كه گذشت حشر من زد بالا ديگه كيرم (16 سانته) داشت مي شكست و وقتي چشم هاي مهسا رو ديدم فهميدم كه اون هم رفته تو حس، خودم رو بهش چسبیدم و دستم رو گذاشتم روي شونه هاش ، به محض اينكه اين كار رو كردم مهسا چند ثانيه اي زل زد به من و نا خداگاه لبام رو گذاشتم رو لب هاش و شروع كردم به خوردن لباش ديگه خيالم راعت شده بود كه امشب رو با هميم. با ولع پایان لب هاي هم رو مي خورديم و من هم دستم رو توي موهاش مي كشيدم و آروم تا كمرش مي بردم ، حس عجيبي داشتم بعد از اينكه كلي از هم لب گرفتيم اروم آروم دستم رو بردم روي سينه هاش و سينه هاش رو مي مالوندم، يكمي خجالت مي كشيد از حركاتش معلوم بود، من هم آرو آروم دكمه هاي مانتوي مهسا رو باز كردم و زبونم رو روي سينه هاش مي كشيدم اينكا رو خيلي آروم انجام مي دادم تا ناراحت نشه اون هه همزمان با من دستش رو روي كيرم مي كشيد و از زير شلوار مي مالوند كيرم رو خيلي خوشم ميمد وقتي سينه هاش مي خوردم ، كم كم لباس هاش رو در آوردم رفتم طرف كسش ، باره اولم بود كه كس رو لمس مي كردم ،شروع كردم كسش رو خوردن اون هم خيلي سريع نفس نفس مي زد و ناگهان ديدم لرزيد و عضلاتش يكم سفت شد فهميدم ارضا شده، منم آروم كنارش خوابيدم و بهش مي گفتم كه دوسش دارم و ازش لب مي گرفتم كم كم حالش جا اومد و بلند شد ، هيچ حرفي به هم نمي زديم ( شايد خجالت مي كشيديم ) آروم كيرم رو گذاشت توي دهنش و شروع كرد ليس زدن من خيلي لذت مي بردم از اين كارش و انم سريع تر ساك مي زد تا اينكه آبم داشت ميومد و بهش گفتم ولي اعتنايي نكرد و پایان آبم رو با فشار پایان ريختم تو دهنش ، ديگه نمي تونستم تكون بخورم . روي كاناپه ولو شدم.كم كم بلند شدم مي خواستم بكنمش ديگه، رفتم از اتاق كرو و اسپري رو آوردم ( با اينكه با خانم هاي توي فيلم سوپر خيلي فرق داشت ولي داشتم به شدت حال مي كردم) شوراخش رو با كرم ليز كردم و آروم آروم كيرم رو روي سوراخش مي كشيدم خيلي حشري شده بود و گفت خودش رو يكم جلو عقب كرد كه يعني بكن توش ديگه كس كش دي منم آرو كيرم رو فشار دادم ديدم خيلي دردش مياد براي هميد يكمي پاهاش رو باز كردم و آروم آروم كردم توش . كيرم داشت از فشاري كه بهش وارد ميشد مي شكست و اونم درد داشت. يه دفعه ديدم كيرم كاملا توي كونشه و آروم شروع كردم تلمبه زدن اوايلش نمي شد سريع بزنم چون تنگ بود و اونم دردرش مي اومد ، بعد از 3-4 دقيقه كم كم سريع تلمبه مي زدم تا اينكه آبم داشت ميومد و منم كه نتونستم بكشم بيرون آبم رو ريختم توي كونش. همزمان اون هم ارضا شد. خيلي حال كرديم. ساعت تقريبا 9 بود. با هم رفتيم حمام و اونجا كلي از هم لب گرفتيم و حرف هاي رمانتيك زديم. اين اولين سكس زندگي من بود. 2 ماه بعد هم رفتم خواستگاري و اونا هم قبول كردند و تا 3 ماه بعدش جشن عروسي رو به راه انداختيم. چه حالي ميداد شب عروسي ( هرچي كونش تنگ بود، پرده ش راحت پاره شد). الان هم داريم به خوبي و خوشي با هم زندگي مي كنيم، البته مشكلاتي هم داريم ولي به خاطر هم نا ديدش ميگيريم.اميدوارم خوشتون اومده باشه.دوستدارتون حامد.منتظر نظراتتون هستمنوشته حامد
0 views
Date: November 25, 2018