سلام به همه دوستان اول اینکه بگم این داستان واقیه و در مورد زندگی خودمه و سکس توش نیست پس اگه دوست ندارید نخونیدممنونمخب قبل از شروع خودمو معرفی کنم من الناز(اسم دخترونم)هستن ساکن تهران بیست و پنج سالمه از خودمم تعریف نمیکنم یه ادم معمولی.کلاس پنجم ابتدایی بودم که زندگی عادی پیش میرفت همه چی خوب بود اما یه شب یه خوابی دیدم که همه چیو عوض کرد تو خواب یه دختر بودم بزرگ شده بودم و داشتم ازدواج میکردم جزئیات خاصی نداشت صبح که بیدار شدم خوابمو نگفتم برا کسی فکر کردم مثل قبله همه چی اما کم کم حس کردم که علایقم عوض داره میشه کم کم به لباسای دخترونه علاقه پیدا کردم کارای دخترونه بازیای دخترونه همه چیو همه چی هر چی بزرگتر میشدم حسم بیشتر میشد اول فکر میکردم عادیه دیگه تو سن بلوغ فکر میکردم همه این طورین گذشت و علایق من بیشتر میشد تا این که در مورد ترنس شنیدم در موردش تحقیق کردم اولش باورم نمیشد فکر میکردم الکیه همش ولی بعد دیدم نه حقیقت داره پایان توانمو گذاشتم که این حسو از بین ببرم و مثل بقیه عادی باشم رفتم دنبال دختر بازی تو دانشگاه با هر کی دوست میشدم زود تموم میشد نمیتونستم بسازم با کسی دیگه خودم فهمیده بودم ترنسم و علایقم فرق داره و من تو جسم پسر گیر افتادم و مجبورم مثل پسرا رفتار کنم خیلی سخت میگذشت تا این که یه دختر پیدا شد خیلی بهم علاقه نشون داد با هم دوست شدم تیر اخر بود برام و اخرین تلاش اما اون وابستم میشد ولی من نه نمیتونستم علاقه نشون بدم به زور اون اومد خونمون یه روز کلی بغل کرد و بوس ولی من خنثی بودم ترجیح میدادم جاش یه پسر بود تا این که دیدم خیلی وابستگی زیاد داره میشه هر چی من دوری میکردم اون بیشتر سمتم میومد ولی در اخر جدا شدم ازش به دلایل چرت و پرت میخواستم به زندگیش برسه عمرشو پا من نده بعد اون تنها شدم هر روز تنهایی سر کار مسخره کارای پسرونه خسته شده بودم از این که نمیتونم اونی که میخوام باشم نمیتوستم به کسی بگم اگه خانواده میفهمیدن که هیچی باید خودکشی میکردم گشتم دنبال کسی که بتونم باهاش باشم و بتونم کاریو که میخوام بکنم اما اونا هم دنبال سکس بودن و همون اول خودشونو لو میدادن منم بلاک میکردم تموم میشد میرفت میرفتم تو خیابون دخترا رو میدیدم حسرت میخوردم چرا من نباید جا اونا بودم چرا لباسایی که میخوامو نمیشه بپوشم خسته از این جامعه مریض که به هیچکس نمیشه اعتماد کرد محل کارم با مانتو لباسای زنونه سرو کار داشتم چون دفتر بودیم و عمده فروشی چند شب اونجا موندم تنهایی چند تا لباس تنم کردم خیلی خوب بود حس ارامشی داشتم به ارزوم رسیده بودم کم کم یخم شکست تو خونه تنها میشدم میشپوشیدم برا خودم خیال پردازی میکردم خیلی حال میداد اما زود گذر بود نمیدونستم چی کار کنم تا این که چند تا از دوستا بی مقدمه گفتن تو دختر بودی رو هوا میزدنت یه خورده بهم امید داده شد کم کم همه شروع کردن گفتن هر روزم شده بود خیال پردازی به هیچکسم نمیشد بگم میترسیدم ابرم بره و این حرفا روزا گذت تا بیست و پنج سالگی دیدم داره دیر میشه اومدم سایت داستان سکسی شخص مورد نظر پیدا بشه چند تا پیدا شد و زود فهمیدم هدفشون چیه.نا امید شدم دیگه از زندگی که خسته کنندس نمیتونی طوری که میخوای باشی کاریو که میخوای کنی همه میگن کم کم خانم بگیری نمیدون پدر من باید خانم کس دیگه بشم من کار دوست ندارم دوست دارم کارای خونه انجام بدم غذا درست کنم عشقم لباسه و لاک زدن و این حرفا دلم نمیخواد بدنم مردونه باشم میخوام زنونه باشه میخوام خانم خونه یه مرد باشم وقتی که از سر کار میاد بپرم بغلش کنم و غذاشو اماده کنم برم تو بغلش صحبت کنم کسی که این طوریه میفهمه چی میگم به همین خاطرم رابطه نداشتم با هیچ پسری دوست دارم مال یه نفر باشم تا اخر با اون باشم فقط امیدوارم که بتونم اونیو که میخوام پیدا کنم و امیدوارم هر کسی که مثل منه بتونه اونی که میخواد باشه و اینقدر سختی نکشه تو این جامعه لعنتی خیلی سخته خیلی زیاد اونایی که میان میگن دروغه و فوش میدن امیدوارم فقط بتونن یه روزی درک کنن این سختیارو من به عنوان یه شخص خیلی کوچیک ازتون میخوام احترام بزلرید به خواسته های همه و درک کنید ببخشید سکسی نبود و طولانی انشالا همه سال خوبی داشته باشن اونایی که مثل من هستن بدونید تنها نیستید (rose) نوشته الناز ترنس
0 views
Date: January 25, 2020