سلام اسم من بابکه و این اولین خاطره اییه که می نویسم. من 26 سالمه قد 184 وزن 85 از نظر تیپ معمولیم. من دانشجو تربیت بدنی تهرانم البته دانشگاه آزاد. به خطر وضع مالی افتضاحم مجبورم کار کنم یه روز منشی ام یه روز بازاریاب یه روزکارگر ساختمون یه روز مربی باشگاه خلاصه همش دنبال پولم بزنم به زخم زندگی . چند وقت بود که واقعا اوضام فجیع افتضاح شده بود. مجبور شدم واسه کار برم میدون ونک اونجام که پر کارگرهای عجیب غریبه .رفتم نشستم دور میدون هر ماشین که میومد کارگر ببره مثه وحشیا میریختن سرش نزدیکای ساعت 9 بود که یه تاکسی امد وایساد از اونجایی که همه فکر میکنن تاکسیا فقط واسه مساراس که وای میسن کسی بهشون توجه نمیکنه دیدم یه خانم که تو تاکسی بود اشاره کرد به من که بیا آقا چشمتون روز بد نبینه ملت مثه اپاچیا اریختن سر ماشین از اونجایی که من قیافه ام هم مظلومه هم همیشه مرتبم همه رو جواب کرد گفت من برم منم پا شدم رفتم نزدیک گفت کار می کنی گفتم اره گفت یه کم تمیز کاری دارم گفتم باشه سوار شدیم را افتادیم این خانمه تقریبا 40 سال سن داشت واقعا جذاب و جا افتاده بود اما 30 هم نشون نمی داد قد تقریبا 180 همچین نردبونی تا حالا ندیده بودم یه تیپ نازی زده بود که ادم دهنش وا میموند گفت 15 تومن بهت میدم اما اگه کارت خوب باشه هواتو دارم خلاصه ما رفتیم دم خونه اش که رسید تازه فهمیدم کجا اومدم جماران وای در خونه رو که باز کرد دهنم وا موند یه ÷ارک کامل تو حیاطش بود اب تو دهنم خشک شده بود رفتیم و من شروع کردم جارو زدن برگو نمیدونم تمیز کردن اینجا و اونجا کارم تموم شدو من رفتمم شمارمو گرفت که اگه کار داشت به خودم زنگ بزنه نره دوباره کسیو بیاره فردای اون روز زنگ زد گفت بیا رفتم اونجا گفت درخت حرس کن روز بعدش و بعدش و بعدش روز پنجم باز رفتم ایندفه تازه رفتم داخل خود ساختمون که رضاشاه گه می خوره بگه قصر دارم رفتم تو خلاصه گفت می خوام دکور تغیر بدم همیشه با یه مانتو کوتاه چسب می دیدمش امروزم همین جور بود راستی یادم رفت این خانم تنها زندگی میکرد شوهرش سوئد بود آقا گفت اینو اینجو کن اینو اون جور کن منم اصلا تو فکرش نبودم چون واقعا لقمه گلو گیری بود دو ساعتی بود که مشغول بودم که گفت خسته شدی استراحت کن رفت شربت اوردبا هم خوردیم گفت ازت خوشم اومده دستت کج نیست ووووو سرت به کارته بچه کجایی من شجره نامه امو واسش ریختم رو زمین گفت تو دانشجویی کار میکنی گفتم اره شروع کرد به احسنتو آفرین گفتن گفتصبر کن لباسمو عوض کنم بیام کمکت کنم رفت بعد چند دقیقه برگشت یه شلوار اسپرت چسب و یه تاپ آستین حلقه ای پوشیده بود نفسم بالا نمیومد اصلا حواسم نبود ذل زدم بهش که یه دفه ای گفت اخی بر خلاف دستات چشمات خسته نیست خیلی حالم گرفته شد شروع کردیم به جابه جایی گفت کجا زندگی میکنی گفتم خوابگاه گفت اگه دوس داری و راهت دور نمیشه یه اتاق واسه خدمتکار درس کردیم بالا اونجا واسه خودت باش حقوق نگهبانیم بهت میدم که پول خوابگاهم ندی و منم تنه نباشم بدون فکر کردن گفتم باشه کار تموم شد من آزانس گرفتم رفتم همه وسایل و کتابهام رو اوردم و اومدم رفتم اون اتاقی که گفت خودم و جد ابادمم تو خواب نمیدیدن تو همچین اتاقی بخوابن مبل و ال سی دی و یخچال هر چی که فکر کنی وسایلم رو سه سوت مرتب چیدم داشتم لباسم رو در می اوردم که یه دفه ای اومد تو شلوارم تا نصفه پایین بود سریع کشیدم بالا اما چیزی رو بالا تنه ام نبود بی خیال اومد تو گفت راضی هستی گفتم مرسی عالیه گفت رشته ات چیه گفتم ارشد تربیت بدنی گفت بدن قشنگی داره بخطر رشته اته گفتم اره اومد یه دستی به سینه ام کشید گفت مواظب چش نخوری خندیدم داشتم از شق درد می مردم که رفت شلوارمو دراوردم که دوباره برگشت تا منو با شرت دید گفت ببخشید خودشم خشکش زده بود گفت همیشه اینجوری هستی هیچی نگفتم گفت فقط خواستم بگم تلوزیون آنتن نداره خواستی بیا پایین با هم نگاه کنیم و اینکه به من نگو خانم حس خوبی ندارم من اسم دارم و اسمم هما هستش گفتم مرسی هما خانم حتما داشتم از خجالت می مردم دوس داشتم سریع همه چیو جمع کنم برم خوابگاه که باز برگشت گفت فکر فرار به سرت نزنه خندید و رفت خلاصه من چند هفته ایی بود که اونجا بودم و خریداشو انجام میدادم و بقه کارهای خوه رو همیشه ام غذا از بیرون می آورد یه روز از کلاس برگشم دیدم نیستش رفتم لباسامو عوض کردم و اومدم پایین صداش اومد که داره از در تو میاد غذا دستش بود نشستیم که غذا بخوریم که جیغ زد نگو خانم یه مو و غذا دیده ریلکس از تو غذا درش آوردم ه گفت نخور معلوم نیست کدوم احمقی اینو درس کرده بریزش تو سطل اشغال من که بویه غذا مستم کرده بود گفتم نه حیفه و ازاین حرفا خودش پا شد ریختشون تو سطل گفت میخوام خودم اشپزی کنم کمکم کن گفتم باشه رفتم خرید و برگشتم دیدم تو اشپزخونه اس شروع کردیم به غذا درس کردن اون بغل گاز بود و من چیزایی که می خواستو اماده می کردم دست زد به نمیدونم چی که دستش سوخت و دستشو که پس کشید زد یه ظرف اندخت پایین خم شد ظرفو برداره که شلوار استزشش قشنگ اومد پایین کونش تا نصفه اومد بیرون راس شد گفت داری دید میزنی گفتم نه هما خانم خلاصه غذا خوریدیم شب شد ومن رفتم بخوابم زیر پتو بودم که صدای در اومد هما بود گفت بابک جان مهمن نمی خوای گفتم خواهش بفرمایین اومد توهمون تیپ همیشگی شلوار استرز فقط این دفه شلوارش سفید بود می شد شرتشو زیرش مشخص بود من خواستم پا شم که گفت بشین اومد کنارم نشست گفت ببینبابک جان الان چند وقته که تو اینجایی و من ازت خیلی راضیم اما یه چیزی اذیتم می کنه تو یه پسر مجردی و من یه خانم تنها که یه کم یه جوریه گفتم چه جوره گفت من تورو مثه پسرم دوس دارم که پاشو کرد زیر پتو من چیزی نگفتم آروم خودشو کشوند طرفم و دقیقا کنارم دراز کشید اما یه 10 سانتی باهام فاصه داشت پاهاش تا زانو زیر پتو بود گفت دراز بکش میخوام باهات حرف بزنم کیرم مثه نگ شده بود تو خوابم نمی دیدم همه پیشم دراز بکشه منم دراز کشیدم که گفت راحت نیستی گفتم نه اصلا مساله این نیست گفت پس چه گفتم هما خانم که کیه دفه ایی دستش از زیر پتو اومد رو کیرم داشتم منفجر می شدم از خجالت که گفت این اذیتم میکنه من مثه مجسمه خشکم زده بود شروع کرد از رو شلوار کیرم مالوندن جرات نداشتم حرفی بزنم که غلت خورد روم کیرم که مثه دسته بیل شده بود رفت لا پاش بدونمقدمه دست اندختم دورش قفلش کردم اونم لباشو گذاشت رو لبام مثه روانیا لب می خوردیمو غلت میخوردیم همون زیر پتو تاپشو داراوردم شلوارشم کشیدم پایین که گفت صبر کن پا شد رفت لامپو روشن کرد وای خدا چی میدیدم سینه های عین بلور که داشت سوتینشو پاره میکرد رونای خوشگل که تو خوابم همچین چیزی نمیدیدم شرتش از این بند لا بهشتا بود اومد روبروم داراز کشید روم شروع کردیم به لب گرفتنو غلت خوردن بعد چند دقیقه به زور جداش کردم سوتینشو دراوردم مثه گرسنه ها افتادم به جون سینه هاش چنان جیغ میزد که اگه پایین شهر بودتا 10 کوچه اونطرف تر می فهمیدن نوک سینه هاش سیخ شده بود یه حاله ملایم قهوه ای خوشگل دورش بود که از آب دهنم خیس شده بود گردنو سینه اشو خوردم که داشت گریه زاری میکرد و پاهاشو تندو تند تکون میداد اومدم پایین زبون کردم تو نافش که لرزید فک کردم بیهوش شده نگاهش کردم دیدم چشاش باز شد گفت دوست دارم دوباره شروع کردم رفتم سمت پایین تر گفت لباستو دارار لباسم دراوردم با شرت بودم که گفت وای تو کیرتو چکار کردی اینقد ناجور بزرگه دست آورد شرتمو کشید پایین جیغ کشید گفت یا خدا تو عمرم همچین چیزی ندیدم دست کشید بهش کردش تو دهن نوکش بیشتر تو دهنش نمی رفت داشتم دیونه میشدم افتادم روش 69 شرتشو پاره کردم شروع به خوردن کوسش نمی دونین چه کوسی داشت اصلا مو نداشت نه که اصلاح کرده باشه نه از اول هم مو نداشت دوتا تیکه کوچولوی گوشت سفید گه به هم چسبیده بودن و خیس خیس بودن اینقد کسشو خوردم که با اینکه کیرم تو دهنش بود داد میزد هوم هوم اق هوم هوم داشت دیگه آبم میومد که از روش پا شدم به شکم خوابوندمش رو زمین که از پشت بکنم تو کسش پاهاشو چسبیدم به هم بعد با دست روناشو فسار دادم به بیرون کسش مشخص شد سر کیرمو گذاشتم رو کسش یه کم مالیدم روش که جیغ زد بی شعور دارم میمیرم بکن تو کیرمو فشار دادم که دادش درامد هر کاری کردم تو نرفت خودش برگشت پایان بدن هر دومون عرق خالی بود پاهاشو باز کرد گفت کیرت بزرگه تو نمیره آرومو تر پاهاشو کامل باز کرد کیرمو گذاشتم جلوی کسش با دست یه ذره بازش کردم اروم فشار دادم داشت جیغ میزد درد داره زود باش که سر کیرم رفت تو کسش داشت با پایان وجو گریه زاری میکردو جیغ میزد خودش یه کم پرید جلو کیرم تا آخر رفت تو کسش داشتم آتیش میگرفتم کوسش مثه آتیش بود از بس خیس بود تخمم خیس شد کفت تکون نخور یه چند لحظه بدون حرکت موندم گریه زاری اش قطع شد گفت بابک دوست دارم بابک من ببوس افتادم روش کیرم همون جور تو کوسش بود تا تونستم لب لباشو خوردم که با دست سرمو جدا کرد خندید گفت داغونم کردی کارتو بکن شروع کردمبه تلمبه زدن باورکنین انگار پارتی بود صدا به صدا نمیرسید چنان چنگ مینداخت رو تنم که پوستم همه خط خطی شده بود منم با پایان وجود میکردمش کیرمو دراوردم که یه حالت دیگه بکنمش پاشد گفت بیا افتاد جلو منم پشت سرش حالا داشتم کیرمو میدیدم حق داشت کیر آدمی زاد اینجوری نبود خلاصه من پشت سرش رفتم از پشت داشتم نگاهش میکردم کونش داشت جلوم با زیبایی پایان میرقصید رفت جلو در حموم گفت بیا تو رفتیم تو زیر دمش خیس شدیمگفت همیشه آرزوم بوده سرپا کنیم گفتم باشه عزیزم هردومون رو کامل با صابون کفی کرد لیز لیز شدیم همون جور سر پا یه کم پاشو باز کرد منم یه ذره خم شدم کیرمو گذاشتم دم کسش نوک کیرمو چسبیدم به کسش دست اندختم دور کمرش آروم فشار دادم رفت تو کوسش مثه کش به کیرم فشار میاورد یه بلوایی تو حموم پیچیده بود که نگو چند دقیقه همون جور کردمش که کیرمو از کوسش کشیدم بیرون گفتم خو شو دستاتو بزن به دیوار دستاشو زد به دیوار کسش قشنگ اومد بیرون کیرمو با پایان فشار دادم تو که جیغ کشد وای بابک آروم منم سینمو چسبیدم به پشتش شروع کردم تلمبه زدن بنش چنان داغ و لیز بود که میخواستم از شدت لذت بمیرم گفتم داره آبم میاد گفت جان بریز گفتم بچه گفت بریز منمهمه آبمو ریختم تو کسش کیه دیدم لرزید گفت منو گیر جون ندارم گرفتمش همون جور که کیرم تو کوسش بو نشستم تو حموم اونم تو بقلم بود اینقد خسته بودم که انگار یه ساعت کشتی گرفته بود چند دقیقه همون جور بودیم که گفت تو همه زندگیمی دوست دارم دستم زیر سینه هاش بود که گفت میخوام پاشم پا شد همین جورکه پا شد ابم از کوسش اویزون شدو داشت میریخت یه نگاه به کوسش کرد دستشو تکون داد گفت ببین چکار کردی الان یه ساله پیشش هستم تازه فهمیدم شوهرش یه سال بعد عروسی توهواپیمایی که تو لرستان سقوط کرد فوت شده هیچ کسی رو تو ایران نداره و به خاطر مشکلات سیاسی اجازه خروج نداره رفتیم ما الا دقیقا مثه خانم و شوهریم و الان دو روزه که عقد موقت خوندیم البته به اصرار من و هم دیگه رو واقعا دوس داریم امیدوارم خوشتون اومده باشه و نگین تخیله یا حرف الکی و بیخود چون واقعیته. نظراتتون نشان دهنده شخصت و شعور شماستنوشته بابک
0 views
Date: November 25, 2018