قسمت قبلاحمد خیلی زنگ میزد و از زندگیش میگفت که خیلی مزخرفه و اینکه قصد داره زنشو طلاق بده منم سعی میکردم از این کار منصرفش کنم تا اینکه یه روز مدیرعاملم و برادر احمد اومدن گفتن احمد داره به خاطر من زنشو طلاق میده وهمش میگه فقط رها میتونه خانم زندگی من باشه،بهشون گفتم که احمد همش زنگ میزنه و من هیچ علاقه ای ندارم باهاش صحبت کنم و بهشون قول دادم که از اینکار منصرفش کنم،با خودم کلنجار میرفتم از خودم متنفر شدم خدای من این منم که دارم زندگی یکی رو خراب میکنم؟ چرا؟ که به چی برسم کلی گریه زاری کردم و از خدا خواستم فقط جونمو بگیره،به احمد زنگ زدم وگفتم دیگه به من زنگ نزنه چون نمیتونم به خاطرخودم زندگی یه دختر معصوم رو تباه کنم واینکه زندگی من و اون دیگه فایده ای نداره وحتی اگه زنشم طلاق بده دیگه باهاش نیستم کلی گریه زاری کرد ومنو دلیل بدبختیامون دونست و بعدش ارتباطمو به سختی باهاش قطع کردم،مدیرم هم بعد یه مدت گفت رابطش با نامزدش بهترشده،روزها میگذشت وزندگی عادیم جریان داشت وبا کار آرایشگاه و شرکت حسابی مشغول شده بودم واز زندگی لذت میبردم فقط بعضی وقتا پارازیتای برادر کوچیکم درمورد احمد و نامزدم باعث یادآوری برای بقیه میشد وتا یه مدت زندگی روبرام جهنم میکردن،روزعاشورا با مادرم بیرون بودیم که باز اون پسر رو دیدم خیلی وقت بودم میدیدمش و توجهمو به خودش جلب کرده بود ایندفعه روبروم بود و بدجور داشت نگام میکرد چندبار زیرچشمی نگاه کردم دیدم همش میخ منه یه بارکه نگاه کردم دیدم نیست هول سرمو بلند کردم دوروبرمو نگاه کردم یهویکی گفت دنبالم نگرد اینجام اومده بود بغل دستم وای حسابی آبروم رفت طرفی که مادرم نبود وایساده بود،اینقد تعقیبم کرد وکنارم واساد تا بالاخره شمارشو گرفتم که فقط بره شمارشو انداختم تو کیفم واونم رفت،چند روزی گذشت یه شب که تنها بودم و بقیه مهمونی بودن کنجکاوشدم که بهش بزنگم شمارشو از تو کیفم پیدا کردمو یه اس بهش دادم سریع زنگ زد خودشو شهرام معرفی کرد ازخودش گفت وازاینکه چطورمنو دیده و به قول خودش عاشقم شده اونشب 5 ساعت باهم صحبت کردیم بهم گفت قصدش ازدواجه و درصورت اینکه از همدیگه خوشمون بیاد نهایتا تا 2ماه بعد باهم ازدواج میکنیم منم توهمون دفعه اول که صحبت کردیم قضیه نامزدیموبهش گفتم که گوشی دستش باشه واگه نتونست با این موضوع کنار بیاد همون اول بهم بگه که گفت گذشتت هرچی بوده گذشته سعی کن باهم آینده رو خوب بسازیم با حرفاش قند تو دلم آب میشد چه خوب با قضیه نامزدیم برخورد کرد،برای فردا تو یه کافی شاپ باهم قرار گذاشتیم واسه ساعت10که خلوت باشه راس ساعت رفتم کافی شاپ قبل من اونجا بود رفتم کنارش دست دادیم ونشستم همش با عشق نگام میکرد و دستمو تو دستش گرفته بود ازخودمون از آیندمون حرف زدیم تا ساعت2، دیگه باید این ساعت خونه بودم پاشدیم و رفتیم خونه،از اون به بعد کارمون شده بود شبا تا نزدیک صبح حرف زدن،غروب هم میومد دم شرکت دنبالم و باهم میرفتیم خونه کل حرفامونو واسه ازدواج زده بودیم وحتی دکورخونه و اسم بچمونم انتخاب کرده بودیم،یه روز اجازه خواست که منوببوسه منم گفتم تا وقتیکه زنش نشدم این اجازه رونداره چون بعدش امکان داره توقعاتی دیگه ای ازم داشته باشه کلی خورد تو ذوقش و کزکرد خودمم خیلی ناراحت شدم یه خرده با خودم کلنجار رفتم که چرا تو ذوقش زدم غروب که داشتیم میرفتیم خونه تقریبا هوا تاریک بود دستمو محکم گرفته بود تودستش و باهم حرف میزدیم تا رسیدم به یه کوچه خلوت که هیچکی توش نبود یهو منوگرفت تو بغلش ولبشو گذاشت رولبم و محکم بوسید ،چون یهو اینکارو کرده بود شوکه شدم ولی خیلی خوشم اومد یه حس خیلی خوب بهم دست داد دوست داشتم اگه باز تکرار کرد همراهیش کنم چند دقیقه بعد بازم واساد و لبشوگذاشت رولبم ایندفعه منم لباشو بوسیدم بعدش لبای همدیگروخوردیم بعد اونروز وقتی تلفنی حرف میزدیم ازش حرف میزد ومیخواست که باهم سکس کنیم اصلا دوست نداشتم قبل از ازدواج باهم سکس داشت باشیم ولی شهرام بی خیال نبود وهر روز به یه ترفندی میخواست منو راضی کنه و به نتیجه نمی رسید تا اینکه ازم خواست که باهاش سکس تلفنی کنم تو خوابگاه دیده بودم بعضیا این کارو میکنن و از این کار واقعاً متنفر بودم قبول نکردم و ازش خواستم بحث سکس رو تموم کنه به هر مدلی که هست اینقدر گفت و گفت که بالاخره راضی شدم که فقط برای یکبار باهاش تله سکس داشته باشم از لبتو بخورم و بلیسمت و بمالمت گفت و منم فقط گوش میکردم ازم خواست منم همراهیش کنم منم همراهیش کردم واقعا نمی تونم بگم بد بود اتفاقا خیلی هم تحریک میشدم اینقد گفتیمو گفتیم تا بالاخره تموم شد ظاهرا خیلی خوشش اومده بود چون بعد اون اصراراش بیشتر شده بود که بازم تله سکس یا سکس واقعی داشته باشیم تا اینکه یه روز که خونوادش میخواستن برن مسافرت به بهونه آزمون وکالتش باهاشون نرفت از لحظه ای که خونوادش رفتن گیردادنش شروع شد که برم خونشون که فقط باهم حرف بزنیم منم قبول نکردم اینقد زبون ریخت و خواهش وتمنا کرد که به شرط اینکه کاری نکنیم قبول کردم که برم یه روزصبح قرار گذاشتیم و من با یه دسته گل رفتم از قبل هماهنگ کرده بودیم که در باز باشه که دمه در معطل نشم تابلو بشه رفتم تو به محض اینکه رفتم تو منو گرفت تو بغلش و لباشو گذاشت رو لبم بعد چند دقیقه گفتم اگه نمیخوای بیام تو برم معذرت خواهی کرد و تعارف کرد برم تو رفتم تو خونشون شکلات آورد خوردیم وتعارف کرد لباسامو دربیارم منم روسری و مانتومو در آوردم دستمو گرفت تو دستش خودشو چسبوند بهم بعد گفت پاشو بریم اتاق خودم عکسامو نشونت بدم به محض اینکه رفتیم تو اتاق منو چسبوند به دیوار و بوس ولب و سینه هامو هم میمالید منم دستشو از رو سینم بر میداشتم می گرفتم تو دستم اونم دستشو می کشید میذاشت رو سینم بعد گفت بذار سینه هاتو ببینمشون میدونستم اینکاراش مقدمه یه سکسه و مخالفت کردم با اصرار بلوزمو داد بالا و سینمو دید بعد خواست بخورتش که با اصرار به این خواستشم رسید بلوز و سوتین منو با تیشرت خودشو درآورد و منو دراز کرد رو زمین و سریع شلوارو شورتشو درآورد و خواست بخوابه که شاکی شدم چرا شلوارشو درمیاره با خواهش و تمنا و اصرار که تو چطور عاشقی هستی منو درک نمیکنی چرا نیازای منو برطرف نمیکنی ؟ برم با یکی دیگه بخوابم خوبه؟ بالاخره راضی شدم به شرط اینکه یه جوری جز عقب و جلو کارشو بکنه شهرامم قبول کرد و گفت لاپایی میزنه بعد شرت منو درآورد و خوابید روم یه خرده لبمو خرد بعد اومد سراغ سینم محکم میخورد و فشار میداد به جای اینکه حس لذت کنم بیشتر حس درد میکردم ،اونم فکر میکرد دارم لذت میبرم و بدتر کارشو میکرد و منم بیشتر درد میکشید بعد چند دقیقه اومد نشست رو سینمو کیرشو گرفت جلو دهنم گفت بخور منم اولین بارم بود یه کیر از نزدیک میدیدم خیلی کلفت بود خیلییی ولی زیاد بلند نبود شاید 15 سانت منم چون پشت تلفن گفته بودم میخورم با اکراه کردم تو دهنم حدود 5 سانت که کردم تو دهنم دهنم داشت پاره میشد اونم گفت دندونات میخوره بهش دندوناتو نزن دردم میاد بمکش اصلا داشت دهنمو پاره میکرد نمیشد بمکمش بعد چند دقیقه گفت اصلا تو کاری نکن وایسا خودم عقب و جلو میکنم تو فقط کیرمو با لبات بگیر من کیرشو با لبام گرفتم و با دستش سرمو گرفت وشروع کرد تو دهنم تلمبه زدن بعضی وقتا تا ته میکرد تو دهنم که میخواستم خفه بشم و اوق میزدم کم کم تندش کرد و یهو درآورد و خوابید روم و کیرشو گذاشت لای پام صورتشو هم برد اونور که دیگه ازش لب نگیرم بعد گفت اینطور نمیشه بیا برگرد از پشت بزارم لای پات منم برگشتم یه خرده کیرشو گذاشت لای پام که فکر کنم به خاطر اینکه کوتاه بود نمی شد بهم گفت حالت سجده وایسا و دستتودراز کن به جلو که کونت بیاد بالا گفتم مطمئنی میخوای لاپایی بزنی ؟ گفت آره اون مدلی نشستم بعدش دیدم نه پدر این داره کیرشو میماله رو سوراخم گفتم داری چیکار میکنی؟ گفت جرا اذیت میکنی حالا که اومدی و تو بغلمی خب بذار یه خرده خوش بگذرونیم با کلی خواهش و من بمیرم تو بمیری گفت جووری میکنم دردت نیاد منم خودم کنجکاو بودم ببینم ازعقب کردن چطوره دیدم داره التماس میکنه و واقعاً احتیاج داره قبول کردم و گفتم بکن ولی گناهش چی (شهرام از کردای سنندج و اهل تسنن بود میدونستم کسایی که سنی هستن سکس مقعدی رو رد میکنن)بهش گفتم پس اعتقادادت چی گفت من به اونا معتقد نیستم،قبول کردم کارشو بکنه به شرط اینکه اگه درد داشت ادامه نده اونم قبول کرد سوراخ عقبمو و کیر خودشو تف مالی کرد و گذاشت سرش اومد فشار بده کج شد رفت سمت کسم یه خرده هم تو رفت سکته کردم دیدم اگه یه بار دیگه اینجور بشه بره توش بدبخت شدم خودم گرفتمش گذاشتم روش گفتم فشار بده یه خرده که فشار داد فکر کنم نوکشم تو نرفت که یه درد پیچید تو کل بدنم حس کردم فلج شدم سریع خوابیدم و همونی هم که تو رفته بود دراومد نفسم بند اومد و داشتم از شدت درد بی هوش میشدم اومد بوسم کرد نازم کرد گفت دیگه دردش تموم شد این دفعه بکنم درد نداره منم گفتم شهرام خیلی درد دارم اصلاً نمی تونم تکون بخورم گفت الان میره توش راحت میشه باور کردم و دوباره قمبل کردم و آقا تف زد و کیرشو گذاشت روش و یهو کرد توش ،بازم خوابیدم خوابید روم و نذاشت کیرش دربیاد استخونم تیر میکشید و داشتم از درد میمردم دردی که داشتم خیلی زیاد بود خیلییی یه خرده وایساد بعد شروع کرد تلمبه زدن اولش آروم بعدش با سرعت نور حدود دو دقیقه داشتم جر میخوردم حس میکردم هر لحظه امکان داره استخونم از هم جدا بشه که یهو وایساد(ارضا شد) و آبشوخالی کرد تواصلا هم حس داغی و سوختن نکردم شاید به خاطر اینکه خیلی درد داشتم،کیرشو درآورد و دستمال گذاشت تو سوراخم و گفت پاشو برو دستشوویی به زور تونستم پاشم برم داشت پدرم درمیومد رفتم دستشویی و وقتی خودمو میشستم یه مایع های لزجی از تو سوراخم در میومد درآوردم ببینم آبش چه شکلیه دیدم کلا خونیه قلبم وایساد سریع پاشدم رفتم گفتم شهرام خیلی نامردی زدی پردمو پاره کردی حالا چیکار کنم گفت نه پدر سوراخ کونت زخمی شده پردت نیست منم باور کردم و باز رفتم دستشویی اومدم بیرون ازم تشکر کرد و یه قرص نارنجی شبیه ژلوفن بهم داد گفت بخور دردت کم بشه خوردم و لباسامونو پوشیدیم بعد نشستیم عکس نگاه کنیم که باز اومد و بازبون بازی اول کیرشو کرد تو دهنم بعد هم دوباره کرد تو عقبم این دفعه فقط شلوارمو کشید پایین باز درد داشتم خیلی زیاد بیشتر از قبل رفتم دستشویی و دیدم که بازم آبش که خالی کرده بود تو خونیه دستمال گذاشتم توش و اومدم حاضر بشم که برم خواستم از اتاقش برم که اومد بغلم کنه و ببوسه بعد چند دقیقه که لبامو خورد برای بار سوم هم ارضا شد سه بار پشت سرهم و هر بار وحشیانه تر از قبل و من تو این سه بار حتی تحریک هم نشدم وهمش درد کشیدم ازخونش اومدم بیرون و رفتم به سمت خونه واقعا راه رفتن برام سخت بود حس درد و سوزش شدیدی داشتم یه خرده که از خونش دور شدم زنگ زد گفت رها امیدوارم دیگه نبینمت تو یه آدم بچه کونی هستی که اینم هزارمین بارت بود داشتی میدادی سریع چند قطره اشک از تو چشام ریخت پایین گفتم چرا شهرام چی باعث شد این فکرو کنی ؟ گفت بعد اینکه کردمت خودت تونستی بری دستشویی و الان بعد سه بار خیلی راحت پاشدی رفتی کسیکه بار اولش باشه اصلا نمی تونه راه بره نمی دونستم چی بگم فقط گفتم شهرام هیچ وقت نمی بخشمت هیچ وقت تو نه تنها سرم کلاه گذاشتی و وعده الکی دادی الانم بهم یه تهمت بزرگ زدی خدای من بزرگه امیدوارم یه روزی تقاص اینکارت رو تو همین دنیا بدی و گوشیمو قطع کردم،واقعا شخصیتم خرد شد و صدای شکستنمو شنیدم تو عمرم اینقد بهم بی احترامی نشده بود برای خودم متاسف بودم که چرا هر وقت به چشاش نگاه میکردم عشق میدیدم نه توطئه رفتم خونه و تا میتونستم گریه زاری کردم حالم خیلی بد بود هم ازلحاظ روحی داغون بودم هم جسمی تا دو ماه نه میتونستم درست و حسابی بشینم نه را ه برم، دستشویی رفتنم واسه خودش عذابی بود تازه اوضاع روحیم درست شده بود که شهرام زنگ زد کلی بابت کارش معذرت خواهی کرد و گفت فقط نیتش امتحان بوده ازم خواست ببخشمش و دوباره شروع کنیم بخشیدمش باهاش رفتم بیرون ولی آدمی که ذاتش خراب باشه درست بشو نیست ماشین خریده بود ایندفعه تو ماشین ازم خواست براش ساک بزنم تا ارضا بشه حالم داشت ازش بهم میخورد از ماشینش پیدا شدم و رفتم که برای همیشه فراموشش کنم بعد اون زنگ زد و تهدیدم که وقتی تو خونش بودم ازم فیلم گرفته حرفشو باور نکردم و گفتم هر غلطی دلت میخواد بکن،ظاهراًحرفش فقط تهدید بود چون دیگه تکرارش نکرد،الان اوضاع روحیم بعد 1 سال و چند ماه بهتر شده و دیگه حالم از شهرام بهم میخوره اما هنوزم با کمال پررویی زنگ میزنه و میخواد ببخشمش که نمیشه هیچوقت نمیتونم ببخشمش .ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــممنون از اینکه وقت گذاشتین و داستان 6 سال از زندگیمو خوندین مطمئنم که همتون دونستین که سایناجون4 یا همون رها) هستم اگه هم تا الان چیزی نگفتم و خودمو معرفی نکردم دلیل داشتمنوشته رها (ساینا جون4)
0 views
Date: November 25, 2018