از یه زندگی کوتاه و اشتباه و از یه عشق ورابطه ممنونه بنویسم که آخرش چندتا توصیه وسوال دارم.بخونید وجواب بدین.یه پسر 27ساله ام و اسمم ب.م هست. ازیکی از شهرهای شمال کشور.داستان من از حدود10سال قبل شروع شد ازروزی که تو لباس عروسی دیدمش.آره اون عروس شده واومده بود به خانواده ما.یه دختر20ساله.از اون روز عاشقش شدم.همیشه دوستش داشتم.امانمیشد بهش چیزی بگمالبته همیشه رابطه ام باهاش خوب بود اون منو بیشتر ازپسرای فامیل قبول داشت بیشتر به خونه شون میرفتم.من عاشق یه خانم شده بودم اونم خانم دایی ام درست از ده سال پیش تا همین الان.البته فامیلمون بود اما تو یه شهر دیگه.رابطه ام توهمه این سالها بخاطر اینکه دوستش داشتم خیلی صمیمی بود.البته اینو بگم که هیچ وقت بهش به چشم بد نگاه نمی کردم.سالها گذشت تا اینکه یه تصادف مرگبار کردم.اماجان سالم به در بردم فقط چندجای بدنم شکست وچندماهی خونه نشین شدم.بعدتصادف که مرگو حس کرده بودم دیگه فکرش ازسرم نمی رفت توتنهایی بهش فکر میکردم ومیخواستم بهش بگم دوستت دارم و بهت علاقه مندم.چندماهی گذشت تا اینکه خوب شدم ودیگه خواستم عشقمو بهش ابراز کنم.آذر 91 رفته بودیم مشهد فکری به سرم زد.براش یه انگشتر سوغات گرفتم.برگشتی بهش دادم وداستان زندگی کوتاه من و اون از شروع شد.بعدش شروع به اس ام اس بازی کردیم.اونقدر رابطه مون صمیمی تر شد که باورش برام سخت بود.یکی از همین روزها بالاخره بهش گفتم دوستت دارم.باور نمی کرد10ساله عاشقشم.اونم بهم گفت که ازم خوشش می اومد و دوستم داشت اما نه اینجوری.ازاون روز دیگه زیاد به دیدارش میرفتم.چون دایی شرکت داشت از صبح تاشب اونجا بود البته دوتا بچه هم دارن.یکی مدرسه میره اما کوچیکه نه.درست 24آذر بود که تو آشپزخونه شون منو بوسید.من اصلن باورم نمیشد قبل از اون دستاشو گرفته بودم اما بوسه رو انتظار نداشتم.از اون روز راحت دستاشو میگرفتم بالاخره کارمون به آغوش کشید.بوسه و لب گرفتنا مارو تا اوج میبرد.آره من وارد یه رابطه ممنوعه شده بودم.دیگه نمیتونستم بکشم کنار بد جوری تب عشقم بالا رفته بود.وقتی برام از ده سال زندگیش با داییم حرف میزد میسوختم.میگفت تو این ده سال برام هیچ گلی نگرفته بود.برام یه دوستت دارم نگفته بود.میگفت دایی ات از شرکت میاد جلو تلویزیون میشینه بعد میره میخوابه.این موقع بود که ازته دل میخواستم کاش خانم خودم بود.آنقدر بامحبت بود که باور نداشتم.تابحال این حجم عشق و محبت رو ندیده بودم.واقعن این خانم حق دایی ام نبود.روزها سپری میشد وما هرروز به هم نزدیک و نزدیکتر میشدیم.تو اس ام اس هامون دیگه کم کم حرف از سکس زده میشد .سوالای سکسی،تو آلتت چجوریه و از چی خوشت میاد تو سکس و چجوری ارضا میشی .وقتی دلت سکس میخوای چیکار میکنی؟ و …دیگه تو دیدارها راحت کیروکس همدیگه رو لمس میکردیم.اما درست روز ولنتاین برای اولین بار کمربند شلوارمو باز کرد و کیرمو آورد بیرون وبرام ساک زد وای چقدر لذت بخش بود آخه اولین بار بود یه خانم برام ساک میزد اماچشاشو بسته بود تا نبینه.یه دقیقه بیشتر ساک نزده بود که حس کردم آبم میاد گفتم فدات شم بسه..بعد من شروع کردم به خوردن و میک زدن ولیسیدن پستوناش.وای چه لذتی داشت وقتی آه میکشید خودشم دستش رو برده بود زیرشرتش وبا کسش ور میرفت و وای وآه می کرد.بعد برگشت به شکم خوابید و شلوار و شورتش روداد پایین وای چی میدیدم باسن سفید و تپل.گفت روم دراز بکش گفتم بذار بخورمش باسنت رو اما نذاشت گفت خجالت میکشم وقتی خواستم خوب نگاش کنم شلوارشو کشید بالا.گفتم باشه نگا نمی کنم دوباره کشید پایین وروش دراز کشیدم.وقتی لپهای کونش رو رونهای من قرار گرفت و کیرم لای کونش رفت داشتم سکته میکردم اولین سکس زندگیم بود.کیرم روی کسش افتاد ولی تو نرفت البته نمیخواستم هم توش بکنم همینجوری شروع به تلمبه کردم باورش برام سخت بود بیش از یه دقیقه طول نکشید دیدم آبم میاد یه کم بلند شدم تا کیرم بین کون و کسش قرار گرفت وآبم ریخت همون جا.روش دراز کشیدم و آروم توگوشش گفتم اه ببخش نتونستم خودمو کنترل کنم وبه خودم فحش دادم.بیشتر از ارضا شدنم حرفش منو خوشحال کرد.گفت عزیزم عیبی نداره خب جوونی و پراز عشق و شهوت اولین بارت بود و ناراحت نشو.از روش بلند شدم ورفتم خودمو تمیز کردم و اومدم تو آغوش پرمهرش خوابیدم کمی.زندگیم رنگ دیگه ای داشت.اس ام اس ها و زنگها و حرفای رومانتیک و آغوش و لب و گرفتن دستهای هم لذت بیشتری داشت.دیگه تو دیدارهامون شروع به سکس کرده بودیم ولی سکس واقعی مون چند روز قبل از عید 92 بود.البته تا اون روز ساعتها باهم عشق بازی میکردیم .لب میگرفتیم .گردن و گوشهاش رو میخوردم و اونم گردنمو میخورد.سینه هاش رو میخوردم تا اونجایی که میگفت بسه اونم سینه های منو میک میزد ولی لخت نمی شدیم.شلوارمو میکشید پایین و شروع به ساک میکرد واقعن خوب ساک میزد خیلی خوشم می اومد.تو یکی از روزها بعد از عشق بازی شروع به ساک کرد و بعدش به پشت خوابید و گفت زود باش که دارم میمیرم ازش خواستم تا کسش رو بلیسم و بخورمش اما اجازه نداد اول گفت خیلی خیسه کثیفه مریض میشی (البته راست میکفت واقعن خیس بود همیشه خیس بود هروقت انگشتام رو میکردم تو کسش ازش آب میچکید)بعد گفت خجالت میکشم نگاش نکن.منم اصرار نکردم.اصلن یادم نمی ره وقتی به پشت دراز کشید و پاهاش رو باز کرد و شلوارش رو کشید پایین منو رو خودش کشید و کیر سیخ شده که واقعن بزرگ نشون میداد با دستش گرفت و برد رو کسش ، بعد من خودم رو انداختم رو هیکل تپلش و کیرم رفت تو . وایی که گفت هنوزم تو گوشمه میتونم بگم بیشتر از سکس اون وای اش بهم لذت میداد.باهر تلمبه ای که میزدم وای و آخش بلند میشد لذتی که میبرد خیلی بود (بعدها گفت لذت بودن بامن براش خیلی بیشتر از دایی بود.گفت لذت این چند ماه تو این ده سال زندگیش نبرده)چشماش خمار شده بود و تو حال خودش بود و من داشتم عقب جلو میکردم البته بگم نسبت به تصور من ،کسش خیلی تنگ بود با اینکه کیرم زیاد بزرگ نیست اما دور کیرم تنگی کسش رو حس میکردم.دو سه دقیقه بیشتر طول نکشید دیدم آبم میاد با اینکه تو اس ام اسها میگفت دوست دارم بریزی توش اما من در آوردم تا ریختم رو شکمش.بی حال افتادم روش.معلوم بود هنوز ارضا نشده بود واسه همین دلخور شد.بعد باهم رفتیم حمومشون من خودمو شستم اونم خودشو.اومدیم بیرون برام آبمیوه داد و باز دوباره آغوش و لب شروع شد میتونم بگم نیم ساعتی باز تو آغوش هم بودیم.بعد رفتنم از خونه شون اس داد و گفت من پشیمونم و دیگه نمیخوام ببینمت .وقتی میبینمت میخوام باهات سکس کنم.گفت بیا تمومش کنیم.اما من دیگه کارم تموم بود خیلی عاشقش شده بودم بدون اون نمیتونستم.دوباره شروع کردم به حرف زدن باهاش .گفتم باشه دیگه سکس نمی کنیم و از این حرفا.تا عید چندروز مونده بود یکی دوباری رفتم دیدنش اما فقط آغوش و عشق بازی بود .تو عید رفتیم مسافرت و ندیدمش اما هر روز باهاش حرف میزدم و چت میکردم.برا هم هدیه میگرفتیم.زمان اینجوری میگذشت که اولای اردیبهشت که تولدم بود بهم گفت اون روز میخوام فقط برای تو باشم و هرجوری بگی باهاتم.روز تولدم جمعه بودواسه همین پنج شنبه بهم اس داد پاشو بیا دایی و بچه ها رفتن بیرون تا شب نمی آن.رفتم خونه شون وای چه لباسی چه آرایشی.خیلی خوشکلتر شده بود ماه شده بود.رفتم تو آغوشش وای چه آغوشی باحرفاش با کاراش دیوونه ام کرده بود.شروع کردیم به خوردن هم لب گرفتیم و زبون هم رو می مکیدیم(یه چیزی هم بگم ما همیشه و همه جا ازهم لب میگرفتیم شکلات و آدامس از دهن همدیکه میگرفتیم فرقی نمی کرد کجا شب و روز خونه ما اونا پدربزرگم حتی راهروی بیمارستان تو ماشین…)سینه هاش رو خوردم با دستم اونقدر فشار دادم دادش رفت هوا.بعد شلوارمو کشید پایین و شروع به ساک کرد نسبت به اولین سکسمون الان دیگه تحملم بالا رفته بود چهار پنج دقیقه برام ساک زد گفت خیلی دوست دارم ساک زدنو اما دایی دوست نداره.دیگه نوبت من بود بعد از این همه باهم بودن کسش رو ببینم.شلوار نپوشیده بود اما دامن چرا .دوباره شروع به خوردن سینه هاش کردم اومدم پایین و دستمو بردم تا دامنش رو بکشم پایین اما نذاشت ضد حال خوردم فکر کردم نمی ذاره اما به جای در آوردن، دامنش رو داد بالا و شورت صورتی اش رو کشید پایین و خودش به دیوار تکیه داد وای واسه اولین بار تو عمرم کس رو از نزدیک می دیدم.موهای اصلاح شده اش تازه داشت در می اومد وقتی داشتم بوسش میکردم تو لبها و صورتم فرو میرفتم.کسش رو بوس میکردم لبهای بیرونی رو میمکیدم رونهاشو میلیسیدم.لبهای کسش رو با دو انگشت گرفتم بازش کردم وای صورتی_ صورته واقعن تنگ بود خواستم زبونمو بکن توش نذاشت واسه همین چوچولش رو میک میزدم با انگشتام باهاش بازی میکردم چه آهی میکشید. دوسه دقیقه باهاش ور رفتم دیگه نذاشت چوچولش رو تحریک کنم با صدایی سایت داستان سکسی میگفت پاشو پاشو بکن دیگهبه پشت خوابید و باز پاهاش رو باز کرد منم کیرم رو گذاشتم دم کسش اول خواستم نکنم بهش گفتم عزیزم من تو رو بدون سکس هم میخوام نمیخوام از دستم بری میخوامت واسه همیشه.اما گفت زود باش مردم بکن منو من تورو با سکس میخوام اما تحمل نکردم و آروم فرو کردم تو صداش هنوز تو گوشمه وای آه آخ فدات بشم همینه سالهاست همینو میخوام و…تو چشاش نگاه میکردم و آه میکشیدم وای میگفتم .قبلا تا ته نمی کردمش اما الان تا ته فرو می کردم وای لذتی بی نهایت…دوسه دقیقه همین جوری تلمبه زدمبعد رو چهار دست وپا نشست و من پشتش رو زانو نشستم کون و کسش جلوی کیرم بود وای چه صحنه ای بود الانم جلوی چشامه کسش اونقدر خیس بود که اصلن آب دهن نمی خواست اما وقتی کیرم رو کردم تو کسش یه تف انداختم رو کسش افتاد تلاقی کیرم و کسش از دوطرف باسنش رو با دست گرفته بودم وداشتم تلمبه میزدم و کیرم تا ته میرفت تو کسش و رونهام به باسنش میخورد چون باسنش خنک بود خیلی لذت میبردم اما راستش دو دقیقه بیشتر نتونستم دووم بیارم صحنه خیلی شهوت انگیز بود صداش هم خیلی حشری ام میکرد(واقعن عاشق مدل سگی شدم) دیدم داره آبم میاد زود کیرمو کشیدم بیرون،یه لحضه با صدای خیلی مظلومی گفت چرا در آوردی پس ،اه.گفتم داره آبم میاد و آبم با فشار ریخت رو کمرش وای داشتم از حال می رفتم.از پشت بغلش کردم و تخمام رو به کون و کسش فشار دادم.بعد پاشدم رفتم خودمو تمیز کنم و برگشتم تو آغوشش .باز لب گرفتنا و خوردنا شروع شد.گفت من هنوز ارضا نشدم.گفت بریم اون یکی اتاق.خونه شون وسطهای شهره با حیاطی بزرگ و چهار تا اتاق و حال بزرگ از اتاق اومدیم بیرون و رفتیم اون یکی اتاق البته لباسامون تنمون بود.دوباره کیرم بلند شده بود به دیوار تکیه دادمش و از پشت بغلش کردم و سینه هاش رو تو دستم گرفتم و سرش رو به عقب برگردوند و لبام رو گذاشتم رو لبش(همون حالتی که خیلی خیلی دوست داشت)چند دقیقه ای همینجوری گذشت.تا اینکه گفت من جلو آینه رو میز آرایش میشینم. اوه فهمیدم میخواست سورپریزم کنه منم این حالت رو دوست داشتم تو اس ام اس ها گفته بودم بهش.نشست رو میز و تکیه داد به آینه منم سرپا جلوش ایستادم و شروع به لب گرفتن کردیم باز کمربندمو باز کرد و کیرم رو آورد بیرون من اومدم رو پستونهاش و شروع به خوردن کردم دستش رو کرد تو کسش و از آبش به سر کیرم مالید و انگشت کرد و با دستش کیرمو گرفت کرد تو کسش وای کسش پراز آب و داغ و تنگ، بغلش کردم و آروم جلو عقب کردم گوشش رو میخوردم و گردنش رو.آهش بلند شده بود بیشتر از سکس از لذت بردنش حال میکردم.صداش خیلی سکسی بود.با دستاش کونمو از دو طرف گرفت تا کیرم تا ته رفت تو کسش و نگه داشتم با انگشتام با چوچولش بازی کردم بعد دوبار شروع به تلمبه کردم کیرمو در آوردم و رو چوچولش فشار دادم بهش ضربه میزدم.با آه میگفت بکن توش خودش کیرمو گرفت با دستش فشار داد و کرد تو کسش فقط داد میزد.بعد از چند دقیقه ای که دیدم داره آبم میاد گفتم داره میاد گفت نه کشیدم بیرون تا تحریکم کم شه با انگشتم چوچولش رو تحریک کردم و انگشتام رو کردم تو کسش دیدم دیگه داره ارضا میشه بعد دوباره کیرمو کردم تو کسش وسرش رو بغل گرفتم سرش رو گذاشت رو شونم و بی حال شدو ارضا و آه آه وای وای کرد منم دیگه داشتم ارضا میشدم با دستاش کونمو گرفته بود تا کیرمو درنیارم بیرون میگفت بریزش تو اما نمی تونستم. در آوردم ریختم رو چوچولش سرآزیر شد رو کسش با دستمال پاکش کرد و کیرم رو هم.باهم رفتیم حموم وکیر و کس خودمون رو شستیم و اومدیم بیرون.باز آبمیوه و بغل و لب.دیگه دیر بود باید میرفتم.اما مگه از آغوشش ولم میکرد.با حسرت پایان جدا شدیم.روز بعدش جمعه بود با همه دایی ها رفته بودیم بیرون شهر تو کوه و دشت .بگو و بخند . عزیزم با چشمک و بوسه انداختنها میگفت دوستت دارد.حتی وقتی کنار هم راه میرفتیم تنه میزد و میگفت عاشقتم.خیلی بهم خوش میگذشت.بالاخره از چیزی که میترسیدم اتفاق افتاد.چند روز بعد گفت دیگه بیا همه چیزرو تموم کنیم.نمیتونم اینجوری ادامه بدم.گفت کاش خانم تو بودم اما نیستم پس نمیتونم .عذاب وجدان میگیرم.بالاخره دوری کردیم از هم اما هردومون عاشق هم.روزهای تلخ جدایی شروع شد.بدحوری عاشق هم شده بودیم.مریض شده بودم.داغون.وابسته اما چاره نداشتم قرار گذاشتیم که دیگه سراغ هم نریم.از اون روز به بعد دنیام عوض شده افسردگی گرفتم.نه میتونم فراموش کنم و نه میتونم برم سراغش.اونم حال روز خوبی نداره.همه خاطره همون.بیرون رفتنها هدیه ها.آغوشها و لب و بوسه و عشق بازیها و سکس همه اش جلوی چشممه.ولی خب باید تموم میشد.الانم همدیگه رو میبینیم اما دق میکنم.هردومون افسرده شده ایم.چندروز قبل گفت عذاب وجدان و درد خیانت افتاده به جانش. منم دچار عشق و درد جدایی و عذاب وجدان و درد خیانت شده ام.دوستان خواهش میکنم وارد اینچنین رابطه ای نشین.قبلنا داستانهایی از سکس با خانم دایی و خانم دایی دیده بودم اما باور نمی کردم خودم دچار شم.از ادمین سایت خواهش میکنم که بعضی هاداستان سکس با مادر و خواهر و خانم برادر و خاله و خاله میذارن که واقعن جای تاسف داره.اجازه انتشار ندین به این داستانها.چندتا سوالبچه ها چجوری میتونم فراموش کنمش؟بعداز این چجوری تو چشاش نگاه کنم؟چیکار کنم فراموش کنه؟چیکار کنم دوباره خنده بیاد تو زندگیم.تو این دوماه که تموم کرده ایم ده کیلو لاغر شده ام.هیشکی دردمو نمی دونه .نمی دونم شاید دارم تاوان اشتباهمو پس میدم.اما داغونم بچه شده ام گریه زاری میکنم دلتنگی داره میکشدم.نوشته ب.م.
0 views
Date: November 25, 2018