زنی با سینه پلاستیکی!

0 views
0%

نویسنده نوشتداستان کاملا واقعی فقط اسامی تغییر کرده این اتفاق برای مددجوم افتاده به عنوان یه مددکار ترجیح میدم داستان های جذاب بنویسمعاشقش بودم،زندگیم بود؟جونم به جونش بسته بود.دوسم داشت؟خیلی…هشت سال بود ازدواج کرده بودیم یه ازدواج با طعم عشقیه عشق با طعم آلبالو،یه عشق به داغی مرداد.من دختر همسایه خالش بودم یه دختر شیطون و پرانرژییه روز که رفته بودم در خونه محترم خانم (خالش) که لباسمو بدم کوتاه کنه منو دیده بود پسندیده بود، یه مدت رفتیم و اومدیم و اس ام اس بازی، دور دور گفت میخوامت،با خانوادم حرف زدم میخوان زنگ بزنن خونتون،بارون میامد،ذوق کردم تا زنگ بزنه مامانش جونم به لبم رسیدبه راحتی به هم رسیدیم همه راضی بودنقرار شد یه شش ماه عقد بمونیم تا کارها درست کنیمبیست سالم بود، یه عقد ساده گرفتیم ک بعد شش ماه یه عروسی در حد خودمون،یه خونه هم رهن کردیمهمه چی خوب بود؟نه عالی بودیه کم و کسری هایی داشتیم اما کنار میامدیمسال دوم بود زمزمه بچه کرد دو سال پشت گوش انداختمهمه چی خوب بود شاید ما فکر می کردیم همه چی خوبهیه مدت بود از سینم یه مایعی میامد شکل سینم عوض شده بودهومن گیر داده بود که برو دکتر می گفتم باشه و نمیرفتممی ترسیدم،یکی دوبار سرچ کرده بودم علایمشو داشتمهومن وقت گرفت و رفتیمکلی آزمایش،دکتر دعوا کرد دیر اومدی خیلی دیر داره کل بدنت میگیرهشیمی درمانی کردیم جواب نداد،دکتر گفت باید سینت تخلیه بشه کارمون شده بود این دکتر اون دکتر اما همه یه حرف میزدن که باید تخلیه بشه تخلیه شد؟افسرده شدم اما هومن کنارم بود می گفت عمل می کنی سینه میذاری مثل بقیهجای خالی سینم افسردم کرد،هومن عاشق سینه بود،مکقع خواب عادت داشت باهاشون بازی کنه،تا بغلش می رفتم دستش تو سینم میچرخیدبعد شش ماه تحت نظر بودن دکتر گفت غده رشد نکرده همه چی خوبه اما باید تحت نظر باشی حالم بد بود،هومن دیگه مثل قبل نبود،بغلش می فت با اکراه بغلم میکرد دوسالی از عملم گذشته بود و دخترا همه خانواده تحت نظر بودندختر عمومم سرطان سینه داشت که با یه عمل حل شد سرطان سینه ارثی بودهومن زمزمه عمل سینه می کرد میگفت بهترین دکتر می برمت خودمم بدم نمیامد قبول کردم با مشورت دکترم یه عمل زیبایی کردیمفکر می کردم هومن مثل سابق بشه اما نشددیر میامد،غر میزد سر همه چی دعوا داشت سرش همش تو تلگرام بود به خودم اومدم سعی کردم با افسرگی بجنگم موفق شدم ولی آدم قبلی نشدمدختر خالم تازه از آلمان اومده بود و میخواست بره کیش به منم اصرار کرد هومن خیلی خوشحال شدمی گفت برا روحیه ات خوبه قبول کردمرفتم تو کیش که زندگیم کیش شدخیلی وقت بود کیش شده بود اما من مات بودم که نفهمیدمتاریخ برگشت به هومن دوروز دیرتر گفتم که روز برگشتنم غافلگیرش کنم آخه تولد عشقم بودکلید انداختم تو خونه،دوتا ظرف میوه رو میز بود خوب حتما هومن دوستش اومده جمع نکردهدراتاق خواب چرا بسته هستمیرم سمت اتاق خواب کاش فلج بودم،کاش پام قلم می شددر باز می کنم رو تختم چی میبینم؟هومن من،مرد من،عشق من روی یه خانم لخت چشمام سیاهی میره چیزی یادم نمیاد فقط یادمه تو درمانگاه زیر سرم بودم،هومن بالای سرم_نازلی رومو برمی گردونمروزای بدی پشت سر گذروندم نذاشتم کسی چیزی بفهمه تو اون خونه بودم اما نبودمهومن خیلی تلاش کرد که درست کنه اما نشدیه شب دلیلشو گفت دلیل خیانتشو_من نیاز داشتم،می دونی همیشه از فمل زیبایی بدم میامدچندشم می شد از سینه های عملی یا خانم هایی که باسن میذارن یا هر کوفتیبخاطر تو اصرار کردم اما دلم یه خانم با بدن بکر میخواستنه با سینه های پلاستیکی شب ها نمیتونستم با سینه هات بازی کنم نمیذارم ادامه بده میزنم بیرون دیگه برنمیگردم به اون خونه الانم دنبال کارای طلاقمنوشته رسپینا

Date: March 3, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *