زن شوهر رو مجبور میکنه کیر دوست پسرش رو ساک بزنه
مدت خیلی زیادیه که دیگه واقعا نمیتونم داستان بخونم چون بدجوری همه درگیر درو
غ
و کلیشه شدن.
برای همیم تصمیم گرفتم یکی از داستان های خودمو بنویسم تا هم یه عده اقلا یه داستان واقعی بخونن هم به یه عده کوس مخ دیگه سوژه بدیم برای فحش دادن.
فقط اینو بگم که چون مامان من از همه ی خواهراش کوچیک تره به همین خاطر پسر خاله و دختر خاله هام اکثرا سنشون به مادرم نزدیکه و نمیدونم چرا من از بچگی به پسر خاله هام میگفتم دایی و به دختر خاله هام میگفتم خاله.
ماجرا از اونجا شروع میشه که پسر خاله من که من دایی محمد صداش میکردم بخاطر اوضاع بد مالیشون اومدن طبقه ی بالای خونه ی خالم اینا نشستن و چند سالی هم اونجا بودن.
دایی محمد یدونه دختر کوچیک داشت و اسم همسرم فرزانه بود.
من روزی که دایی محمد و فرزانه عقد کردن با خواهر فرزانه آشنا شدم که شباهت عجیبی به فرزانه داشت و انقدر فرزانه برام جذاب بود که حاضر شدم برای تصور ذهنی خودمم که شده با خواهرش باشم که متاسفانه بعد شیش هفت ماه رابطم با خواهرشم تموم شد(البته با خواهرش سکس کامل نداشتم)
فرزانه شمالی بود،بسیار سفید با موهای خیلی قشنگ که تقریبا تا بند سوتینش ازپشت میومد.
اما چیزی که نظر هر مردی رو نصبت به فرزانه جلب میکرد باسن و ساق پای خیلی خوش فرمش بود.
نمیدونم چجور میشه تمام جاذبه های سکسی ای رو که داشت رو براتون توضیح بدم.
خب منچون با خواهر فرزانه مدتی رو دوست بودم و فرزانه هم کاملا با خبر بود من و فرزانهبا هم خیلی اوکی بودیم و از طرفی هم شوهر که میشه دایی محمد بنده،خیلی با من صمیمی بود و از بچگی منو بزرگ کرده بود به نوعی.
فرزانه خوب بلد بود نا خواسته منو آتیش بزنه
وای یادم نمیره رفتم خونه ی خالم اینا که خالم گفت برو بالا از خونه محمد اینا یه دبه آب تصفیه برام بیار
وای خدا چی میدیدم،آخه مگه میشه یه زن انقد جذاب باشه.همش فحش میدادم به محمد که حیف همچین کوسی که تو میکنیش.دیدم فرزانه با یه شلوارک تنگ و یه تاپ که واقعا رنگشو یادم نیست چون فقط به سینه هاش نگاه میکردم در و باز کرد.خودشم انتظار منو نداشت.با یه حالتی که تابلو دارم دید میزنمش و چشام از حدقه زده بیرون گفتم سلام فرزانه اومدم آب ببرم برا خاله.
خلاصه سلام و علیک کردیم و بچه رو داد به من و گفت بشین یه چی بیارم برات الان میری گفتم نه برم خاله رو که میشناسی الان هزار تا داستان درست میکنه.فرزانم که کلی با خالم که میشه مادر شوهرش مشکل داشت گفت غلط کرده چی میخواد بگه.
خلاصه نشستم داشتم با آندیا بچش بازی میکردم که شربت آورد و نشست کنارم
من فقط در حینی که تو آشپز خونه بود بع تراش زیبایی که ساق پاش داشت نگاه میکردم و به اون حالتی که قنبلای کونش از پشت از شدت گندگی آویزون بود.
قشنگ ترین چیزش این بود که لعنتی انقد کوسش توپوله از رو شلوارک فکر میکردی پریوده و نوار بهداشتی گذاشته.
یکم که نشستم بهم گفت آبو که دادی به مامان برو برا منم از سوپر مارکت یکم وسیله بگیر گفتم چشم.
گفت پس بیا بهت پول بدم که من کلی اصرار کردم که نه و اینا ولی قبول نکرد گفت بیا تو اتاق کیف پول اونجاس.رفتیم جلوی میز لوازم آرایشش که یکی از کشو هارو که باز کرد از یه طرف من از تو آینه داشتم سینه هاشو دید میزدم که دولا شده از طرفی تا در کشو باز شد دیدم شاید ۵۰ جفت شورت و سوتین ست داره توی کشو
ناخودآگاه گفتم،فرزانه خوش به حال دایی محمد،یه لبخند و بعدش گفت وا چرا؟
گفتم ولش کن مهم نیست فقط خوش به حالش که همسری مثل تو داره
بلند تر خندید و گفت مگه من چمه؟فتانه بس نبود(خواهرش که من باش دوست بودم)حالا چشم به خواهر بزرگش داری؟
خودم موندم میدونستم با هم راحتیم اما نه تا این حد،دل و زدم به دریا
گفتم فرزانه من اگر یه درصدم با فتانه دوست شدم فقط بخاطر این بود که شبیه تو بود اما هرچی میگذره میفهمم هیچ کس مثل تو نمیشه
جدی جدی میخواستم ببوسمش بعد حرفم که بهم گفت علی زیاده روی نکن بیا پولو بگیر برو بلیطت تموم شد و باز به خندیدن ادامه داد
واقعا خیلی ترسم ریخت نسبت بهش
میدونم داستان داره طولانی میشه اما ببخشید دوست ندارم خلاصه بگم که هیچ چیشو نفهمید.
چند ماه بعد نوه ی یکی از خاله هام که اسمش زهراس و خونشون شهرستانه خونه ی ما بود.مامانم که تو آرایشگاه کار میکنه خواهرمم که فروشندس تو مانتو فروشی.من خودمم که رو به روی خونه باشگاه بیلیارد دارم و چون تا ۶ کارگر دارم دیر میرم مغازه.خلاصه منو زهرا خونه بودیم که دیدم فرزانه و بچش اومدن خونه ما.حالا نمیدونم خودش اومده بود یا مامانم فرستاده بودش که منو زهرا تنها نباشیم،اونو دیگه خدا داند
فرزانه که اومد منو زهرا رو کلا یجوری نگاه کرد با وجودی که اصن بین منو زهرا داستانی هم نبود.خلاصه اومد نشست و یه مدتی که گذشت زهرا گفت من باید برم مغازه پیش فاطمه(خواهر من)که فرزانه گفت پس منم میام که من یهو پریدم گفتم ای بابا من نه صبونه خوردم نه نهار نمیشه که یکیتون بمونه که فرزانه گفت پس من میمونم.وای خدا دنیا رو دادن به من
زهرا رفت و بچه فرزانم خوابوندم رو پام و فرزانه مشغول آشپزی بود
رفتم پشت سرش نگاهم فقط به کون تنگی بود که داشت شلوار لیشو جر میداد.واقعا میخواستم به کونش دست بزنم.یه لیوان برداشتم بهانه کنم بندازم زمین خودمو بمالم بش آقا تا لیوانو انداختم زمین زرتی شکست.فرزانه ترسید و دوتامون نشستیم که خورده هاشو جمع کنیم گفتم فرزانه نبری دستتو،از دهن من حرف در نیومده انگار اصن خواست خدا بود،دستشو برید.
وای منم که جدا از شهوت واقعا دوسش دارم داشتم دیونه میشدم.گفتم اه گفتم که نبری بشین تکون نخور زندگیم،انگار خوشکس زد نشست رفتم دستمال آوردم دستشو بستم و یواش بردمش تو پذیرایی.نمیدونم چرا ولی نذاشت بلند شم دستمو گرفت گفت چی صدام کردی؟گفت هیچی فرزانه دیگه
گفت نه یه چی دیگه گفتی من واقعا یادم نبود
خودش گفت چرا بهم گفتی زندگیم؟گفتم فرزانه خب زندگیمی
واقعا من حرفم تموم نشده بود که گرمی لبشو رو لبم حس کردم
وای خدا چشامو بستم فقط نرمی لباشو حس میکردم و عطر تنش که از همیشه بهم نزدیک تر بود.نمیدونم چند دقیقه بوسیدمش فقط اینکه من خسته نمیشدم و نمیخواستم تموم شه
تو حین بوسیدم خوابوندمش
تمام بدنشو مثل یه زیارتگاه میخواستم ببوسم
از لباش آروم آروم رفتم روی گوشش
وای دستم تو موهاش بود و ناله میکرد منم گردنشو میخوردم
لباسشو در آوردم دیدم قشنگ ترین سینه های دنیا جلوی صورتمه
یه سوتین زرد کم رنگ که گوشش یه پاپیون داشت
بازش کردم،فقط میخوردمش
از گردنش اومدم پایین و از چاک وسط سینش که یکمم عرق کرده بود خوردم تا نوک سینش رسیدم.از پایین وسط پاشو هول میداد سمت بدنم.گرمای کوسشو حس میکردم رو تنم.
آروم رفتم پایین تر.روی نافش یکم صبر کردم تا دگمه های شلوارشو باز کنم.بعد اینکه شلوارشو در آوردم دیدم شرتشم سته با سوتینش.درش نیاوردم.فقط ناله میکرد و میپیچید.با یه دست نوک سینشو میمالیدم و با دهنم رون پاشو نزدیک کوسشو میخوردم.هربار که نزدیک کوسش میشدم فکر میکرد میخوام بخورمش و من دور میشدم داشت دیوونه میشد.گفت بخورش کثافت
شرتشو زدم کنار
شاید همتون چندشتون بشه اما تمام آب کوسشو که خیس بود با لذت لیس زدم
زبونم که میخورد به پشمای کم بالای کوسش لذت میبردم از هم آغوشی باهاش.میخواستم تمام بندشو بپوشم.میخواستم همه چیزش مال من باشه
حرفاش فرقی با التماس نداشت که منو بکن
کیرمو مالیدم روی کوسش.بالا و پایین گفت دیوس چرا نمیکنی که یهو کردم توش
وای انقد خیس بود و تنگ که همون اول آبم میخواست بیاد
همش خودمو کنترل میکردم و وسطاش در میاوردم کیرمو و دوباره میکردم تو
دیدم میخوام بیام شروع کردم به دوباره خوردن کوسش.انقد نرم و توپول بود کوسش انگار لای پر نگه داشته بودش با دوتا انگشتمم کرده بودم توش
دوباره افتادم روش تند تند تلنبه میزدم و داد میزدم که تو فقط مال منی.میگفتم اون مکمد کوس کش حق منو داره میخوره
اونم انقد چنگ میزد پشتمو هی ناله میکرد و میگفت من مال توام و جرم بده و این حرفا که انگار تو اون زمانا اصن روی زمین نبودم.
وای یو فشارم داد و شروع کرد لرزیدن زیرم پاهاشو فشار داد و کیرم و در آورد و منم که خیالم راحت شد ارضا شده یهو آب منم پاشید بیرون رو شکمش.انقد ازم آب اومد که فکر کردم برا همیشه خشک بشم بعدش.حتی تا روی موهاشم آبم ریخته بود و چاره ای جز دوش نبود اما من واقعا نگران بودم که دیگه کم کم بیان خونه.برا همین بعد یه عشق بازی مجدد سری رفتم مغازه و اون موند خونه و رفت با بچش دوش گرفت به مامانمم گفت بچه رو برده دستشویی نجسش کرده مجبور شده دوش بگیره.ببخشید طولانی شد حالا خلاصش کرده