سلام بچه ها من سیاوش هستم از کرمانشاه.امروز میخوام داستانی 100 واقعی را راجع به اولین سکس خودم بنویسم که در سال 87 برام اتفاق افتاد.سکسی که با دوست دخترم زهره داشتم (که مثل خودم ساکن شهر کرمانشاه است اما اسمش مستعاره).اولا اینو بگم که سعی میکن پایان جزئیات رو بنویسم و کاملا صادقانه اینجا به اون برنامه ای که با این دختر داشته بودم اعتراف کنم.به خدا قسم که به جز واقعیت چیز دیگه ای نمینویسم.خب…بریم سر اصل ماجرا….خاطرم هست اردیبهشت ماه سال 87 بود که من داشتم توی خیابان شریعتی کرمانشاه قدم میزدم و سر ظهر هم بود و مدارس تعطیل شده بودن.منم از مدرسه میومدم و داشتم مسیر بازگشت به خانه رو طی میکردم.همینجوری که داشتم توی پیاده رو راه میرفتم چشمم به اون سمت خیابون افتاد که دختر خانومای دبیرستانی از مدرسشون (مدرسه جلال آل احمد) تعطیل شده بودن و داشتن به خونه هاشون برمیگشتن.همینجوری یه دفعه هوس کردم برم اون دست خیابون و یه نگاهی بندازم به اون دخترا تا ببینم مورد خوبی توشون پیدا میشه برای دوستی یا نه.این شد که خودمو به اون دست خیابون رسوندم و برای اینکه دخترا به حضور یه پسر در حوالی خودشون شک نکنن موبایلمو درآوردم و الکی با موبایلم حرف زدم….همچنانکه الکی با موبایلم حرف میزدم داشتم در عین حال هم چشامو بین دختر خانومایی که تازه از مدرسه تعطیل شده بودن میچرخوندم…تا اینکه یه دفعه مورد مناسب خودمو پیدا کردم.(عین یه پلنگی که چند دقیقه به انتظار یه صید مناسب نشسته).دیدم یه دختر با قد متوسط سفید و نسبتا چاق از جلوی چشمام گذشت…باور کنین وقتی چشمم بهش خوردبه حدی مجذوب چهره ی جذاب و اندام زیباش شدم که نزدیک بود از حال برم.دختره یه دختری با قد حدودا 170 و وزن 75 کیلو گرم بود و قیافش هم از سنش یه کمی بیشتر نشون میداد..ولی بهش میومد دختر خیلی باکلاسی باشه.چیزی که در این دختر خیلی توجهم رو جلب کرد باسن دختره بود و فکر میکنم دلیل اینکه من از بین اون همه دختر دبیرستانی این دخترو انتخاب کردم وجود همین باسن بزرگش بود.خلاصه چی براتون بگم باسن این دختره مثل باسن خانم های سن و سال بالا بود که چندتا بچه هم آوردن.اینم اضافه کنم که این دختره موقع راه رفتن یه ذره ی خیلی کمی هم لنگ میزد توی راه رفتنش که فکر میکنم به خاطر همون باسن گندش بود.خلاصه من که مجذوب زیبایی های اون دختر شده بودم دل و ایمان خودمو یکی کردم و دنبالش راه افتادم تا از حوالی مدرسه یه کمی دور بشه تا اون موقع شکارش کنم.این شد که دختره حدود 100 متر از مدرسه دور شد و رسید سر خیابون شورا.اینجا بود که قدمهامو تندتر کردم تا به دختره برسونم خودمو.وقتیکه به دختره رسیدم خیلی مودبانه بهش سلام کردم ولی جوابمو نداد.دوباره بهش سلام کردم و دوباره جوابمو نداد.بار سوم دیگه دلمو به دریا زدم و بهش گفتم ببخشین من از ما خوشم اومده…باور کن دست خودم نیست یه دفعه الان که از مدرسه اومدین بیرون چشمم به شما خورده و بهتون علاقه مند شدم….اجازه میدن این چند قدمو با هم باشیم؟دختره یه خورده ای با کلافگی دوروبرشو نگاه کرد و گفت آقای محترم من الان باید برم خونه.لطفا مزاحم من نشو.بعدش هم دختره از اونجا که باهاش حرف زدم دور شد.هنوز خیلی دور نرفته بود که یه دفعه به ذهنم رسید که به قول رفیقا گفتنی از فرمول شماره دادن استفاده کنم.این شد که دوان دوان خودمو به اون دختره رسوندم و درحالیکه شمارمو روی یه تیکه کاغذ نوشته بودم دادم بهش و گفتم حالا که وقت نداری این شمارم پیشت باشه بعدا بهم زنگ بزن.دختره هم که مدام داشت اطراف رو نگاه میکرد (و احتمالا از اینکه کسی ما رو با هم ببینه میترسید) برای اینکه منو از سرش باز بکنه شمارمو گرفت و بعدش هم رفت.منم دیگه برگشتم خونه و احتمال ضعیفی هم میدادم که دختره بعدا بهم زنگ بزنه.چون با اکراه شمارمو گرفته بود و من هم میدونستم که میخواسته منو فقط از سرش باز بکنه.خلاصه شب شد…خاطرم هست داشتم برنامه ی 90 رو نگاه میکردم که یه دفعه یه sms برام اومد.اول فکر کردم رضا رفیق شفیق منه که معمولا شبها هم بهم sms میده…اما وقتی موبایلمو نگاه کردم دیدم یه شماره ی ناشناسه.متن sms رو باز کردم ببینم چی نوشته توش.نوشته بود ببین آقا پسر من یه همکلاسی دارم که دوست پسر پولداری داره و خیلی هم به اون دوست پسرش مینازه…میخوام روشو کم کنم.اگه بتونی با یه ماشین مدل بالا فردا موقع تعطیلی بیای دم در دبیرستانمون منو سوار کنیبه شکلی که همه ی بچه های همکلاسیم منو ببینن من حاضر میشم باهات دوست بشم.اگر هم نمیتونی این کارو بکنیپس کلا بیخیال من شو.منم تا این sms رو خوندم دستپاچه شدم و شروع کردم به عرق ریختن و سردرگمی.پیش خودم گفتم حالا خدایا ماشین مدل بالا از کجا جور کنم؟…منم پدرم یه کارمند ساده بود و بالاترین ماشینی که داشته سمند بوده…الان هم از صبح ساعت 7 که میره سر کار تا 2 و نیم ماشینش رو با خودش میبره…تازه اگر هم ماشینشو نمیبرد بازم سمند ماشین مدل بالایی به هیچ وجه نیست تا من باهاش دختره رو سوار کنم.این بود که یه 10 دقیقه ای دور خودم چرخیدم تا اینکه فکری به نظرم رسید…خانواده ی خاله ی کوچیکم خانواده ی ثروتمندی بودن و یه ماشین مزدا تو خونشون پارک بود که شوهر خالم ( که تولیدی کفش داشت) به اسم خالم کرده بود تا صبح ها باهاش بره این ور اون ور.خلاصه اینکه منم با خالم خیلی جور بودم و شروع کردم به فکر کردن به اینکه چجوری میتونم مخ خالمو بزنم تا ماشینشو یه 1 ساعتی بده دستم.این بود که همون شب زنگ زدم به خالم و به دروغ بهش گفتم که فردا ظهر میخوام ماشینتو برای اینکه مامانمو باهاش ببرم خرید قرض بگیرم.خالمم بدون هیچ چون و چرایی قبول کرد و بهم گفت که فردا هر موقع خواستم میتونم بیام سوییچو ازش بگیرم.اینم درست شد و فقط یه موضوع دیگه ای باقی موند و اونم این بود که منم مثل اون دختره گروه صبح بودم و اگه میخواستم زمانیکه از مدرسه ی خودم تعطیل میشم بیام خونه ی خالم و ماشینو بردارم و دوباره بیام دم دبیرستان دختره دیگه ممکنه دیر شده باشه و مدت زیادی از تعطیلی دبیرستان دختره بگذره و نقشه ی منم خراب بشه.این شد که افتادم به فکر اینکه یه جورایی بساط جیم فنگ زدن از مدرسه خودمو جور کنم….فردا صبحش 2 تا از 3 تا زنگ مدرسه رو حضور داشتم ولی برای زنگ سوم پیش ناظم مدرسمون بهانه آوردم که الان وقت دکتر دندانپزشک دارم و اگه بشه این یه زنگو بهم مرخصی بده…برای اینکه باورش هم بشه دو تا از دندانهای کرم خورده ی آسیاب خودمو بهش نشون دادم و با گرفتن قیافه مظلوم ازش خواستم تا اجازمو بده.خلاصه من از مدرسه خودمون بیرون اومدم و یه راست رفتم خونه خالم تا سوییچشو بگیرم و ماشینو بیارم…خالمم سوییچ ماشینو دو دستی تقدیمم کرد و بهم گفت سیاوش تو گواهینامه هم نداری ها….مراقب این ماشین باشمنم گفتم عیبی نداره من درسته گواهی نامه ندارم ولی دست فرمانم خیلی خوبه…نگران نباش.بعدشم سوییچو انداختم به ماشینو و رفتم دم در دبیرستان جلال آل احمد تا وقتی اون دختره (زهره) بیرون بیاد و اون کاری که ازم خواسته بود رو براش انجام بدم.در ضمن براش هم sms فرستادم که من الان توی یه ماشین مزدای سفید رنگ بیرون دبیرستان نشستم.یه 45 دقیقه ای منتظر وایسادم تا اینکه مدرسه تعطیل شد.یه 2-3 دقیقه ای گذشت تا اینکه دختره اومد جلوی چشم دوستاش سوار ماشین خالم شدکه من پشتش نشسته بودم.(اونقدر با ناز و افاده و تمعنینه در ماشینو باز کرد که فکر کنم پایان مغازه دارهای حوالی دبیرستان جلال آل احمد هم صحنه ی جلوس زهره به داخل ماشین رو دیدن…پدر سوخته انگار slow motion اجرا داشت میکرد.)وقتی اومد توی ماشین و در رو بست بهش گفتم حالا دیگه پوز همکلاسیاتو زدی؟اونم در حالیکه حس لاث زنندگیش گل کرده بود و حسابی ذوق کرده بود گفت آره…حالا بیا از اینجا دور شیم.بهش گفتم حالا کجا بریم؟گفت بیا بریم رستوران امپریال (واقع در میدان مصدق کرمانشاه).از روی طعنه بهش گفتمنکنه مثل دیروز دیرت بشه ؟گفت نه…به مادرم گفتم مدرسه برامون برنامه فوق العاده گذاشتن و دیر میام…مطمئن باش نگرانم نمیشن…فعلا وقت داریم.منم بردمش رستوران امپریال و 2 تا هات داگ سفارش دادم و شروع کردیم به صحبت کردن و غذا خوردن و پرس و جو کردن از نام و نشان همدیگه……….این شد که این سرآغاز آشنایی من با این دختر (یعنی زهره ) شد و روزهای بعد هم به تناوب همدیگر رو دیر به دیر میدیدیم تا اینکه فصل تابستان رسید و مدارس تعطیل شد.خاطرم هست یکی از روزای اواسط تیرماه 87 بود که به این فکر افتادم که با زهره یه سکس درست حسابی داشته باشم…خاطرم هست که خیلی حشری بودم و نمیدونم چه خوره ای به حونم افتاده بود که میخواستم به هر شکل ممکن با این دختره سکس داشته باشم.باور کنین توی اردیبهشت و خرداد که با زهره دوست شده بودم اصلا به سکس فکر نمیکردم و میخواستم زهره فقط دوستم باشه نه اینکه بیام باهاش سکس داشته باشم.ولی نمیدونم چطوری یه دفعه توی تیرماه به فکر سکس با این دختر افتادم اونم بعد از 2 ماه از شروع دوستیمون.این شد که شروع کردم به چیدن مقدمه برای سکس با زهره.اولین چیزی که نیاز داشتم یه خونه ی خالی بود.از اونجایی که من مادرم خونه دار بود هیچوقت خونمون خالی نمیشد به همین دلیل هم من باید منتظر یه مهمونی یا همچین چیزی میشدم تا خونوادم از خونه بیرون برن و خونمون خالی بشه.شب جمعه خونواده ی من دعوت شده بودن خونه پدربزرگم و قرار بود که ساعت 630 عصر خانوادم برن خونه ی پدربزرگم.این شد که من به خونوادم گفتم که من نمیام خونه ی پدربزرگ و خودتون برین…حال مهمونی اومدن ندارم.خونوادمم قبول کردن و همگی رفتن خونه پدربرگم…به محض اینکه خونه خالی شد زنگ زدم زهره و بهش گفتم که میخوام ببینمش.اونم هیچ بهونه ای نیاورد و با هم توی خیابون مصدق قرار گذاشتیم.از اونجاییکه خونه ی غرناز اینا خیابان سراب بود و خانه ی ما هم خیابان شریعتی هر دوی ماها یه فاصله ی مساوی ای رو برای رسیدن به خیابون مصدق که به هر دوی ما نزدیک بود باید طی میکردیم.این شد که در فاصله ی زمانی بسیار کوتاهی همدیگر رو در خیابان مصدق ملاقات کردیم.من به زهره گفتم که بیا بریم سمت شریعتی (که خونه ی من اونجا بود) اونم قبول کرد و غافل از اینکه من میخوام بیارمش خونه با من همراه شد.وقتی رسیدیم توی یکی از کوچه های خیابون شریعتی که خونه ی خانواده ی من اونجا بود با دست بهش اشاره کردم که خونمون اونجاست.بعش هم بهش گفتم که میخوام بیاد توی خونه.در ضمن بهش گفتم که هیشکی خونه نیست و همگی رفتن مهمونی و تا 12 شب هم برنمیگردن.خلاصه کلید رو انداختم توی در و با هم وارد خونه شدیم.بعدش کیف زهرهو از دستش گرفتم و آویزونش کردم به چوب لباسی.زهره همیجوری داشت به داخل فضای خونه نگاه میکرد که بهش گفتم راحت باش…میخوای مقنعه ات رو دربیار.زهره هم بدون هیچ تاملی مقنه اش رو درآورد و چشم من به جمال موهای قهوه ای کم رنگ این دختر (که به قرمزی میزد) روشن شد.وقتی مقنعه اش رو درآورد واقعا زیباییش 100 برابر شد پیش چشمام.واقعا دختر زیبایی بود و حالا با موهاش زیباییش کامل شده بود.بعد منم سریع رفتم توی آشپزخونه و بساط شربت آلبالو رو دست و پا کردم.بعدش اومدم و شربت رو گذاشتم جلوی روش و تعارفش کردم تا بخوره.اونم که به نظر خیلی تشنه میومد و به خاطر گرمای هوا عرق کرده بود شربتو تا تهش سر کشید و ساکت همونجا نشست.منم لیوانای خالی رو برداشتم و گذاشتم توی آشپزخونه و بعدش سریع رفتم دستشویی.خاطرم هست کیرم خیلی خیلی شق شده بود و چون میدونستم به لحظه ی موعود دارم نزدیک میشم حسابی دستپاچه و حیران شده بودم.توی اون لحظاتی که توی دستشویی بودم به فکر حرف یکی از رفیقام افتادم که بهم گفته بود که قبل از اینکه با دختری قرار بزاری یه دست جلق بزن تا شهوت تو رو به فکر کارای احمقانه نندازه.این شد که تصمیم گرفتم یه دست جلق بزنم ولی پیش خودم گفتم چرا این کارو بکنم.اون موقع شاید دیگه نتونم زهرهو با لذت بکنم.چند بار تف زدم سر کیرم و حسابی خیسش کردم و بعد آروم گذاشتمش توی شلوارم و از دستشویی بیرون اومدم و یه راست رفتم کنار زهره روی مبل نشستم.اولش فاصلم با زهره حدود نیم متر بود ولی رفته رفته با گفتن کلمات رومانتیک و لاث زدن با زهره فاصلمو هی کمتر و کمتر کردم باهاش.یه دفعه کار رو به اونجایی رسوندم که در عین حالی که باهاش حرف میزدم دستمو گذاشتم روی شونش تا ببینم عکس العملش چیه.خدا رو شکر هیچ عکس العمل بدی از خودش نشون نداد و انگار براش این موضوع عادی میومد.بعدش در عین حالیکه حرفای رومانتیک برای همدیگه تیکه پاره میکردیم شروع کردم به نوازش شونه هاش.(اینم بگم که من عمدا داشتم این کارا رو میکردم چون میدونستم که دخترا رو باید مرحله به مرحله پیش برد تا یه دفعه ازت منزجر نشن…اشتباهی که اکثر پسرا انجام میدن اینه که در این جور مواقعی میخوان یه دفعه برن سر اصل مطلب).خلاصه شروع کردم به نوازش شونه هاش و آروم همونطور که نشسته بودیم رومانتیک بغلش کردم و زهره هم بدون هیچ مقاومتی خیلی نرم و آروم اومد توی بغلم.اونجا بود که غلظت حرفای عاشقونمو به زهره بالاتر بردم و صحبت از فدا کردن جونم براش و این چیزا رو پیش کشیدم.(دخترا هم که میدونین عاشق شنیدن این جور حرفا هستن).یه 2 دقیقه ای توی بقلم بود که یه دفعه با همون حالت بغل به بغل از روی مبل بلندش کردم و صورتمو رو به روی صورت قرار دادم و توی چشاش خیره شدم.بعد لبمو آوردم نزدیک لبش و در حالیکه چشای هر دومون مست و خمار شده بود نمیدونم چجوری شد که یه دفعه همدیگر رو بوسیدیم و شاید 5 دقیقه ی پایان داشتیم لبهای همدیگر رو میخوردیم.توی این لحظات به شدت حس میکردم که کیرم خیلی گنده شده و دیگه داره تحملم تموم میشه.دست زهرهو گرفتم و یه راست آوردمش توی اتاقم و بردمش روی تختم.توی تخت خواب (در حالیکه هنوز لباسامونو در نیاورده بودیم ) آنچنان به هم میپیچیدیم که بوی ادکلن های لباسامون توی هم قاطی شده بودن و بوی هر دومون انگار یکی شده بود.یک آن زهرهو متوقف کردم و آرومش کردم.بعد در حالیکه دراز کشیده بود و صورتش به سمت سقف بود آروم خوابیدم روش و بغلش کردم.بعد دوباره بوسیدنو از سر گرفتم و وقتی که حس کردم که دیگه کاملا داره فضانوردی داره میکنه آروم سینه هاشو مالش دادم.بعدش دونه دونه دکمه های مانتوشو باز کردم و رسیدم به پستانای سفید و بزرگ و خوش فرمش که نزدیک بود با دیدنشون آبم بیاد.تصور کنین پستونای بزرگ یه دختر نسبتا چاق و حشری سال آخر دبیرستانی رو که فوق العاده سفیده و نوکش هم قهوه ای کم رنگه.پستونای راست و چپش رو از داخل کرستش بیرون کشیدم و شروع کردم به خوردن نوکش.بعدش کلا پیراهنشو درآوردم و دیگه الان زهره فقط یه شلوار پاش بود.من که حسابی غرق در شهوت شده بودم یه دفعه تصمیم گرفتم به جای اینکه به یکباره شلوارشو دربیارم اول دمپای شلوارشو بالا بزنم ببینم ساق پاش چه فرمیه؟این بود که دمپای شلوارشو زدم بالا و برخودم به یه ساق پای بسیار بسیار بسیار زیبا و سکسی که منو به این فکر فرو انداخت که کلا این دخترها عجب خلقت های زیبایی هستن و ما مردا از دیدن هر قسمتی از بدنشون لذت میبریم.ساق پای این دختر به حدی گوشتی و سکسی بود که من دهنم آب افتاد.شروع کردم به لیس زدن ساق پای زهره و لیس زدن قوزک و کف پای نرم و سفیدش که الحق و الانصاف بوی عرق پاهاش اینقدر توی مشام من زیبا جلوه میکرد که حاضر بودم جورابشم بخورم.بعد از این دمپای شلوارش رو تا بالای زانوش بالا کشیدم و شروع کردم به لیس زدن زانوهاش.(از این دختر چی بگم که همه جای بدنش زیبا و خوردنی بود)بعدش دیگه آستانه ی طاقتم به آخر رسید و با عجله پایان لباسای خودمو درآوردم و شلوار زهره رو هم به انضمام شورتش بیرون کشیدم و همه را به گوشه ای پرتاب کردم.بعدش با آب دهنم 3-4 بار کیرمو خیس کردم و بی معطلی گذاشتمش توی کس زهره که توی اون لحظات از منم حشری تر شده بود.اولش فکر کردم باکرس دختره و شنیده بودم دخترای باکره اگه برای بار اول بکنیشون خون ازشون بیرون میاداما وقتی کیرمو تا انتها کردم توی زهره و بیرون کشیدم یه چند ثانیه منتظر شدم ببینم خون میاد از کسش و واقعا زهره باکره هست یا نه که دیدم هیچ خبری از خون و این جور چیزا نیست.پمپ اول که موفقیت آمیز بود دیگه پمپ های بعدی ای که توی کسش میزدم رو تندتر کردم و علارغم اینکه نمیخواستم زود آبم بیاد این اتفاق افتاد و شاید به شما بگم که بعد از 10-15 تا تلمبه زدن توی کس زهره آبم آومد.چون این اولین تجربه ی سکسم بود خیلی وارد نبودم و این شد که خیلی زود ارضا شدم و سریع خودمو کنار کشیدم.زهره که هنوز ارضا نشده بود و گرفتار زودانزالی من شده بود ازم خواست که دوباره برگردم ولی بهش گفتم که باید یه لحظه برم دستشویی و دوباره بیام.رفتم دستشویی و یه جیش کوچولو کردم و دوباره برگشتم روی تخت کنار زهره.این بار زهره منو یه خورده تحریک کرد و یه کم هم با کیرم ور رفت تا دوباره سر حال بیام.بعد از 10 -15 دقیقه حس کردم که میتونم یه دور دیگه با زهره سکس داشته باشم.این شد که از زهره خواستم که اینبار با حالت 4 دست و پا روی تخته بشینه.اونم 4 دست و پا وایساد و منم از پشت زهره آروم کیرمو گذاشتم توی کسش و شروع کردم به پمپ زدن.اما اینبار حرص و ولع دفعه ی اول رو نداشتم و آروم تر و کند تر تلمبه میزدم.اینبار مثل دفعه ی اول سریع ارضا نشدم.بلکه با چندین و چند بار و در چند حالت مختلف با زهره سکس داشتم و یه کمی جنبه ی منم بیشتر شده بود.تا اینکه نهایتا(در آخرین حالت سکم با زهره) کیرمو گذاشتم توی سوراخ کونش (همون کون بزرگی که آرزوی کردنشو داشتم) و با چند بار تلمبه زدن همه ی آبمو ریختم توش.بعدشم من و زهره رفتیم حمام و زهره یه راست برگشت خونه ی خودشون خیابان سراب.اینم از داستان من با زهره .توی این داستان سعی کردم واقعیتو بنویسم و به خدا قسم سعی کردم حتی یه ذره هم چیزی رو کم و زیاد نکنم.خوش باشین.خدانگهدار.
0 views
Date: November 25, 2018