زویا دوستت دارم

0 views
0%

سلام دوستان من سعیدم میخوام واستون خاطره سکس کردنمو بگم خاطره من برمیگرده ب چندوقت قبل ک نتایج کنکور اومد رتبم عالی شد و حسابی دخترای فامیل کف کردن؛یکی ازدخترای فامیلمون اسمش زویا است و واقعأ خوشگله از هرنظر که بگم مادر زویا زنگ زد به من تبریک گفت بعدش زویا گوشی رو گرفت واونم تبریک گفت من مونده بودم چی بگم آخه تاحالا همش سرمون تودرس و مشق بود و از دنیا عقب مونده بودیم و با چند تاجمله کیری تموم شد و ما موندیم تو کف. آقا حالا به هزاربدبختی ازاین ور واون ور شمارشو پیداکردم اما مونده بودم به چه بهونه ای بش زنگ بزنم تا یه فکری زد به سرم گفتم زنگ میزنم بش واسه انتخاب رشته شماره خالشو میگیرم آخه خالش مشاوره درسیه بش زنگ زدم نشناختم خودمو معرفی کردم اصلا فک نمیکردم بام انقدر راحت حرف بزنه بم گفت باشه سعید جان شماره خالمو بت میدم اماهروقت خواستی زنگ بزنی قبلش بم بگو که به خالم زنگ بزنم تاجوابتو بده آخه این چندروز سرش شلوغه شماره ناشناس جواب نمیده منم گفتم باشه خیلی ممنون وبعدشم خدافظی کردیم؛شب خواب نمیرفتم همش به سعیدجان گفتنش فک میکردم آقاسرتونو دردنیارم به هزاربدبختی شبمون صبح شد وصبحونه رو زدیم من بعد امتحان کنکور همیشه دیر بیدار میشم نزدیکای 11بود که صبحونه خوردم و بعدش به زویا زنگ زدم شمارمو سیو کرده بود همون بوق اول جواب داد گفت خوبی سعید گفتم قربونت ممنون زویا میشه به خالت زنگ بزنی ؟ اونم گفت نمیخوادعزیز خاله الآن خونه ماست اگه بخوای میتونی بیای خونه ماهمینجا مشورت کنی باش و رشته هاتو انتخاب کنی منم بعدکلی من من کردن گفتم باشه میام البته اگه مزاحم نباشم اونم گفت شمامراحمی عزیزخونه خودتونه پس منتظریم زودبیا منم تشکرکردم وگفتم باشه میام بعدش خدافظی کردیم_رفتم حموم و سروصورتو اصلاح کردم و به مادر اینام گفتم میخوام برم خونه خاله(به مادر زویامیگم خاله)پیش آبجیش واسه مشورت آخه مشاوره اونام قبول کردن زیادخونشون رفته بودم اما اینبار یه حس به خصوصی داشتم_رسیدم درخونشون درزدم زویا اومد درو باز کرد وای چقدر خوشگل شده بود یه تاپ مشکی تنگ که همینطور درو بازکرد سینه هاش توچشم میزد با یه شلوار اسپرت آبی رنگ خیلی خوشگل شده بود رفتم داخل سلام کردم به خاله اینا و نشستم زویاشربت آورد واسم خوردم خالش ی کاری واسش پیش اومده بود رفته بود بیرون اماخداروشکر بعد نیم ساعت که من اونجابودم رسید باهم سلام کردیم خالش خیلی نازبودامابه زویا نمیرسید هرچی نباشه دوتابچه داشت دیگه(اینوبعدأ فهمیدم)رفتیم سرانتخاب رشته بعدکلی حرف زدن و چه رشته هایی رودوس داری …تصمیم گرفتم ک اول دندون پزشکی کرمان بزنم بعدشم پزشکیش وبعدشم شهرای دیگه آخه من بچه جیرفتم و زیاد دوس ندارم که ازشهرم دور شم واسه همین انتخابای اولمو کرمان زدم تموم شدحرفای انتخاب رشتمون و که زویا گفت سعید میشه فیزیک کمکم کنی آخه ضعیفم زویا سال سومش تموم شده میره پیش یاهمون سال چهارم جدید که تابستونم خیلی میخوندآخه گام اول ثبت نام کرده بود منم گفتم باشه چشم هرموقع بگی من هستم کمکت میکنم که دیدم گفت خب همین الآن بیایادم بده آخه چندروز دیگه آزمون گام اوله میترسم عقب بمونم بعدش خاله گفت آره سعیدالآن که کارنداری خونه همین الآن خوبه منم زنگ میزنم به مامانت میگم سعید دیرمیاد منم گفتم چشم آخه مجبوربودم دیگه تو رودربایستی گیرکرده بودم زویاگفت بریم اتاق من پس یادم بده منم رفتم اتاقش که درسو شروع کنیم بعدکلی فرمول فیزیک و حل کردن زویا خسته شدگفت آقامعلم اجازه هست چنددقیقه استراحت کنیم خندم گرفت بااین حرفش گفتم اجازه ماهم دست شماست_اصلأحواسم نبود که پدر توکنار ی دختری دیربجنبی پریده ها ک بلندشد بره آبی میوه ای چیزی بیاره بخوریم که وای همینطور بلند شد شکاف کونش تواون شلوار آبی دیوونه ام کرد همون لحظه کیرم مثه فنر پریدبالا_بعداینکه میوه خوردیم ودوباره درسو شروع کردیم دیگه دست ودلم به درس نمیرفت اونم متوجه شد گفت ی هو چت شد سعید گفتم چیزیم نیس گفت هست با یه لحنی گفت که فهمیدم همه چیز دستشه فک کنم کلک خودش به دستی وقت بیرون رفتن کون نازشو دادطرف من؛مونده بودم چی بگم که اون گفت سعیدتودوس داری زنت چ جوری باشی ؟گفتم ها اصلأهنگ کردم توقع شنیدن همچین سوالی رونداشتم گفتم نمیدونم ی دخترپاک گفت حالاپاک نباشه چی نمیگیریش گفتم بستگی داره دوستش داشته باشم یانه؟گفت مثلأمن میگیریم گفتم آره چون دوست دارم.هنو نگفته بودم اومد رولبام ی خرده لب گرفتیم اماداشتم ازترس میمردم گفتم زویا الآن وقتش نیس ی هو یکی میادتو گفت نترس وقت درس خوندنم هیشکی نمیادداخل خیالت تخت امابازمن میترسیدم که دیدم اون شلوارمو میخواد دربیاره منم کمکش کردم شلوارمو تازانوهام کشیدپایین بعدشم شرتم همچین نگاه کیرم کرد که ترسیدم گفتم نکنه کیرم زشته که دیدم گفت چقد نازه این؛ کیرم متوسطه دربهترین حالت13تا14سانته کلفتیشم زیادنیس اماسفیده که عاشقش شده بود کلی باش بازی کرد اماساک نمیزدمنم خجالت میکشیدم بش بگم ساک بزن همش جلق میزد واسم بابیضه هام بازی میکرد که منم حوصله ام سررفت گفتم حالانوبت منه دیگه اونم گفت باشه که خودش لباساشو درآورد حتی سوتینشو فقط شرتشو گذاشت عجب سینه هایی داشت کوچولو بودن امانوکشون همچین برجسته بود که حال میکردی بخوریشون منم خوابوندمش وسینه هاشوتامیتونستم خوردم بعدش اومدم روشرت مشکیش درش آوردم وای تاحالا کس ندیده بودم بجز توفیلم های سکسی خیلی نازبود ی کس سفید که یه موهم روش نبود بایه خط ناز وای که چقد مزه میدادلیسیدنش اما ی هو خاله صداش کرد که زودپاشد ولباساشو پوشید مثه برق که چی بگم والا تندتر بود رفت و خاله بش چای داد آوردامادیگه کاری نکردیم آخه ترسیدیم دوباره لخت شیم فقط لب گرفتیم ومنم بعداینکه چایمو خوردم رفتم تموم اون اتفاقا تو یه ربع اتفاق افتاد اما نه من ارضاشدم نه اون وقتی میخواستم بیام ازخونشون بیرون جلو خاله ازم قول گرفت که دوباره برم یادش بدم منم قبول کردم_توراه خونه بودم که دیدم اس دادسعید خیلی دوستت دارم؛منم جواب دادم منم دوست دارم عزیزم از اون روز به بعد فقط کارمون شده زنگ زدن و اس دادن دیگه هم فرصت نشدبرم خونشون یادش بدم_ببخشید طولانی شد دوستتون دارم نظر بدین فقط فحش ندیننوشته‌ سعید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *