زيرِ گنبد کبود

0 views
0%

يکي بوديکي نبودزيرِ گنبد کبوديه دختر ناز و خوشگل بود به اسم ستاره……….کلاس سوم دبيرستانسر کلاس رياضي….دوستم شيرين کنارم نشسته بودو داشت تند تند توي دفترش يه چيزي ميکشيدنگاه کردمديدمعکسِ يک هواپيما کشيدهبا يک آدمک توشزيرش نوشتهدرِ از US مياد…مهندسِ معماريهمنم همون سوالي رو پرسيدمکه هميشه دخترها اول ميپرسنخوشگلِه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفت خيلي وقت پيش ديدمشاسمش ايمان هستاين قضيه گذشتتا اين که امتحانها که تموم شدواسه جشن تولد شيرين به خونه شون دعوت شديممهمونيهاي شيرينخيلي معروف بودچون از استخر گرفته تا ميزِ قمارو خلاصه هر جور فسق و فوجوري که فکرشو بکنيد توش پيدا ميشد .جالب اينجا بودکه پدر ،مادرِ من ..با اين همه حساسيتي که روي من داشتندهميشه به من اجازه ميدادند که به اونجا برم….من هم از خدا خواستهچون که خونهِ شيرين اينا ،فقط يک کوچه با خونهِ دوست پسرم فاصله داشتاز هر فرصتي واسه رفتن به اونجا استفاده ميکردم …………..تا اينکه اون شبشب تولد شيرينيک دست گل خيلي خوشگل سفارش دادمو کادوش رو که چند جلد کتاب بود برداشتم و آماده مهموني رفتن شدمتوي اون سن و سال….هيکل زنانه من داشت شکل ميگرفتديگه از اون حالت دخترونگي در اومد بودمسينه ها..و باسنِ برجسته و موهاي خيلي بلند…..و شادابي و نشاطي که مختص اون دوران هستمن رنگ سبز خيلي دوست دارم لباس اون شبام هم سبز بودرنگ سبز به رنگ پوستم هم خيلي مياد .لباسم آستين حلقِه اي بودکه يک کت کوتاه(نگيد خيلي دهاتي هست ها…چند سال پيش مد بو به خدا)يکي از اونا هم روش بودکه البته من به محضِ رسيدن به خونهِ شيرين ايناکت رو از تنم در آوردمو توي کيفم قايمش کردم…………….اون شبوقتي رسيدم اونجاشيرين اومد به پيشوازم و خنديد و گفتناقلا ،خودتو واسه مهموني من اين همه ساختييا واسه عليخنديدمو بوسش کردمگفتم علي کوفت بخوره…اگه گوني هم بپوشم از سرش زيادم .واسه جشن تو خوشگل کردم…………………………شيرين بي نهايت زيبا شده بوديک تاپ نقره اي رنگ با يک دامنِ بلنده چسبون به رنگ مشکي پوشيده بودکه يک چک داشت تا بيخِ رونش………..هيکلش هم که حرف نداشتقد بلند…باريکلب هاي خوش فرمو برجستهچشماي عسلي و خمارخلاصه خيلي خوشگل شده بود….ازش پرسيدمکي مياد؟گفت کي؟گفتم همون معماره ديگه……………………………………..شيرين خنديدو گفتانگار تو بيشتر از من دلت شور ميزنهگفتم واي شيرين اگه خوب بود بيا عوضشيرين خنديدو گفت نه …امکان ندارهاولش که علي جون جون تو زيادي خوشتيپهمن از bf خيلي خوشتيپ خوشم نمي آددومش که اين معماره و بزرگ شده US هست و خيلي کلاس دارهِکتاب هم مينويسهمنم خنديدمو گفتمتا دلت بخواد حسود خانم،همه شهرو بگردي مثل علي پيدا نميکني…………………………………………الحق هم که راست ميگفتمعلي…از هيچ نظري کم نداشتتوي هم سنو سالاي خودش تيپ ترين بودصورتِ خيلي خوش ترکيب و هيکل خيلي عاليدستهاي خيلي قشنگو اخلاقشکه من واقعا ديوونه اون اخلاقش بودممغرور اما جنتلمن و يک عاشق واقعي…………………………اماحس ديدن معماره شيرين هم داشت زيرِ پوستيقلقلکم ميدادکم کمک بقيه مهمونا ميومدندختر و پسر هايي کهمن فقط توي مهمونيهاي شيرينديده بودمواسه هميناکثراخيلي آروم و خجالتي ميشدمچون بجز خود شيرينديگه هيچ چيز مشترکي با هم نداشتيمشايد هم من زيادي در اين قسمت پاستوريزه بودمنه اهلِ سيگارو،قمارو الکلو ..اين چيزا بودمو نه مثل اونا اهلِ پارتيهاي شبانه و شرط بنديو اينا….اما بهم خوش ميگذشتو از ديدنشون شاد ميشدمکم کم که به ساعت ? نزديک ميشديم و دل شوره من بيشتر ميشد. ساعت ? علي از استخر بر ميگشت .اونجا مربي بود. من قرار بود بهش زنگ بزنمو واسه همديگر رو ديدن…يک برنامه بذاريم.تلفن زدم مامانش گوشيو برداشت.منو کاملا ميشناخت.آخه چند سالي بود که با علي دوست بوديم .مامانش خيلي علي رو دوست داشت . گوشي رو به علي داد. وايييييييييييييييييييييييييييييييييييي. گوشي رو که بر ميداشت يک جوري ميگفت سلام عزيزم که دلم ميخواست از توي تلفن برم پيشش خدايا چه قدر دوستش داشتم .گفت سلام عزيزم-سلام آقا معلم،خزينه خوش گذشت-حيف که نميشه تو رو ببرم-زشته جلو مامانت اينجوري نگو-آخه اونکه نميدونه تو چي ميگي-خنديديمپرسيدبرنامه چيه ؟مياي اينجا؟-گفتم مهموني اينجا باحاله. ميخواي تو بيا-نهههههههههههههههههههه .ميدوني بعد از چند وقت ميخوام ببينمت؟ اول تو بيا بعد با هم ميريم پيش شيرين.مثل بي شعورها واسه کيک و شمع بيام؟-نه…مثل عاشقها يه وقتي رو واسه خودمون بذاريم..اينجور که با هم صحبت ميکردو اين طور که ابراز علاقه ميکرد،،،ديوونش ميشدم.بهش گفتم تا ??? بشماري اونجام….زود مانتوم رو پوشيدم يک گل سرخ از توي گلدون شيرين اينا کش رفتم.شيشه عطرم رو خالي کردم روي خودم و به اونجاهايي که حتي عقلِ جن هم نميرسه ادکلن زدم.توي آينه واسه خودم ماچ فرستادم و مثل جن بو داده از درِ خونه شيرين اينابه سمتِ اونجا دويدم.قلبم داشت از جا کنده ميشد.چند ماهي بود نديده بودمش آخه نمي شد.مامان ،بابام همه برنامه هاي منو ميدونستن و من هم خيلي ترسو بودم .پشت در ايستاده بود .انگار داشتم توي ابرا ميرفتم.نميدونستم خوابم يا بيدارم. آخ خدايا مرسيمرسي خدا جون مرسي از فرصتي که بهم دادي………………درو که باز کرد نفسم داشت بند ميومد. يک تي شرت سفيد پوشيده بود با شلوارِ جين. بوي اودکلنش …وااااااااااااااااايييييييييييمثل آهنربا بود .با اون صورتِ خوش ترکيب و اون جستش…..نگاه اون هم پر از تحسين بود. دستامو گرفت.پيشونيم رو بوسيد و يه آه محکم کشيد ….برق اشک رو توي چشماش ديدم…با بغض گفت ديگه انقدر دير به دير نيا……طاقت نياوردم و محکم بغلش کردم………واي که چه قدر دلم واسه اين آغوش تنگ شده بود .واسه حس کردنشواسه شونه هاش گردنش دستهاشهمينجوري که همو بغل کرده بوديم درو بست و توي خونه رفتيماتاقِ مامانش طبقه دوم بود و طبقه اول کلا دست علي بود….جوري به هم چسبيده بوديمکه انگار بهمون چسب 444…. قلو زدنبعد از چند دقيقه که اون آتشِ اوليه فرو نشست تازه به هم نگاه کرديم…رفتيم توي اتاقش چه قدر از اون اتاق خاطره داشتم همه چيز به رنگ آبي پر رنگ بود و نقاشي هائي که به ديوار بود .يک نقاشيِ مداد رنگي که هميشه من و علي با هم راجع بهش بحث داشتم .اون ميگفت عکسِ عيسي هست…من ميگفتم نه…موسي هست .نقاشيِ فوق العاده زيبايي بودعلي ? سال از من بزرگتر بود اما وقتي باهاش بودم حس ميکردمخيلي بيشتر از سنش درک ميکنه .پسرا توي اين سنو سال..خيلي کم مسئوليت پذيرند.اما…،،،،،،،،،،،،،کمکم کرد مانتوم رو از تنم در آوردم موهام که تا اون موقع تا کمرم بود مثل يه آبشار نرم ريخت دورو برم …از پشت بغلم کرد بازوهامو گرفت و منو بو ميکشيد و ميبوسيد…….ديوونم ميکرد…گفتحق نداري با اين لباس بري مهموني شيرين اينا برگشتم و به چشماش نگاه کردم .يه دفعه هر دو با هم گفتيم دوستت دارمو با شرم چشمامو بستم و گذاشتم لبم رو ببوسه .بوسِه اي که بعد از گذشت اين همه سال …هيچوقت يادم نميره……………يه کيسر فوق العاده بودنرم،،،عاشقونه…با حس .همه اون چيزي که يک دختر دلش ميخواستهميشه وقتي منو ميبوسيد يواشکي چشمامو باز ميکردمو نگاش ميکردم .اون چشماي بسته با موجه هاي بلند و سياه رنگ،،،،بوسهِ طولاني بوداما آروممنو به سمتِ تختش هدايت کرداول نشستمو بعد منو خوابوند.هنوز با بوسِ به هم وصل بوديمکنارم دراز کشيد…بازوهامو …نوازش ميکردبه موهام چنگ انداخته بود و منو ميبوسيد و ميبوسيددددددددددددددددددددددد…نور آباجور و بوي خوبي که توي فضايِ اتاق بود جوّ خيلي رومانتيکي رو درست کرده بود .يک موزيک خيلي قشنگو منتوي اون لباس..با اون موهاي پريشون حس ميکردم cindrella هستمشرايط خاصي بودهر دومون به شدّت جوّ زده شده بوديمنرم نرمک بندِ لباسم رو از سر شونه هام آزاد کردو لباشو روي گردنم و شونه هام گذاشت .با يک دستم به موهاش چنگ زده بودم و با دست ديگم اونو به سمتِ خودم فشار ميدادم…………..اصلا به فکر سکس…تحريک شدن و اينجور چيزا نبودماون لحظات فقط و فقط بودنمون با هم و دوست داشتنمون برام مهم بودهميشه همين طور بود .من ?? سال با علي دوست بودم اما رابطمون هميشه توي چارچوب خاصي بود انگاري پيماني نگفت ما رو از انجامِ خيلي از کارها بر حذر ميداشت………………دستش رو به نرمي پشتم برد و زيپ لباسم رو پائين کشيد .لباسم با يک حرکت سر خرد و تا پايين کمرم رفت …همه جام پيدا شد. ديوونش کرده بودم از نگاش پيدا بود اونم کمتر از من ديونهِ نشده بود…از سرشونه هام تا وسط سينه هام روي شکمم و نافم رو ميبوسيد.هيچي نميگفتمنم هيچي نميگفتم………..حرفي واسه گفتن نبودعشقي بود که همه وجودمون رو در بر گرفته بود و حسش ميکرديم…………چشم ها ..کاره خودشون رو انجام ميدادنددستامو توي دستش گرفت و به چشمام خيره شدنفسم بند ميومد وقتي اينجور نگام ميکرد.خداياقربونت برمهر چي خوبي بوده…توي اين شخص جمع کردي…………با نگاش ذوب ميشدم…………..و بارانِ بوسه ها ادامه داشت…با شرم…پايين تي شرتمو بالا زدم و دستامو به پشت شونه هاش رسوندم و با حرکت بازوهام تي شرتشو از تنش در آوردم……………………………هر دومون داغ بوديم .پوستش مثل کوره بود .داغ داغاز تماس باهاش،،،همه تنم به لرزه افتاده بود .داغ..خواستني…صداي نفس زدن هاش بلند تر شده بود………..دستهاش و زبونش …همه جا کار ميکرد………..انقدر دوستش داشتم که گريم گرفته بودبدونِ اينکه بخوام اشکم سرازير شده بود . با لبخندِ غمگيني بهم نگاه کردچشمامو بوسيدگفت يه شب يه مهموني ميگيرم که مهموناش فقط ? نفر باشند…….تماس بدنشگرمايِ تنشمهربوني اي که مثل نور،از وجودش به من ميتابيد همه اون چيزي بود که ميخواستم…..نيم ساعاتي در آغوشِ هم عشق ورزيديم .اينکه ميگم عشق… واقعا عشق بود …. قوي..پراز اميد…آرامش بخش……………..يه موزيک قشنگ شروع شده بود .دستامو گرفتپرسيدافتخار رقص ميدي خوشگل خانم ؟با ناز گفتمفقط به شما……دستامو حلقِه کردم دور گردنش. اونم دستشو انداخت دور کمرم.حرکت موزون. انگار شناگري که سوار موجِ آهنگِه.چه حسيچه حاليخداچه خوشبختم امشباين کسي که روبروم ايستاده همونيه که هميشه آرزو دارم از نزديک لمسش کنم .چه مهربون .چه قدر مثل خودم عاشق……………………………….خودشو به من چسبونده بود و من يک چيز سفتو قلمبه اي رو حس ميکردمکه هر لحظه گنده تر ميشدخيلي خجالت ميکشيدم.سرمو توي شونه هاش قايم کرده بودم و اصلا بهش نگاه نمي کردم…..هنوز زيپ لباسم از پشت باز بوددستشو آروم توي لباسم برده بود و کمرم رو نوازش ميکرد .هيچ فشاري توي کارش نبود خيلي آروم و مطمئن مثل آدمي که دقيقا ميدونه چه کار ميکنه،،،،ميلرزيدم از هيجان و حالا که بزرگ شدم ميفهممکه به شدت تحريک جنسي شده بودم اما اون موقع اصلا اين چيزا حاليم نبود.اطلاعات غلطي داشتم که از همشاگردي هام گوش به گوش بهم رسيد بود.همينطور که ميرقصيديمو محکم بغلم کرده بودبه ارومي پشتمو نوازش مي کردزيپ لباسم از پشت باز شدتماس دستاههاي گرمشبا تن برهنه امهيجاني غريب زير پوستم ايجاد ميکردمن هم سرمو روي شونه هاش گذاشته بودمخيلي نرم و ارومسرشونه هاي لباسم رو پايين آوردحالاسينه به سينهبهم چسبيده بوديمالتهاب 2 تا بدنکه همديگر و ميخوان………………تپش قلبش رو حس ميکردمسينه هامکه ديگه تو اين سن وسالحرفي واسه گفتن داشتندبه سينه هاش فشرده ميشدچونه ام رو گرفتو سرم رو بالا آوردبه چشم هم نگاه کرديماروم گفت_چه چشمهايي داري ستاره ……………….لبش رو لبهام گذاشتيک دستش روي کمرمو يک دستش لاي موهام …….بوسه که تموم شد……بدون اينکه نگاهم کنهدوباره لباسم رو بالا کشيدو زيپش رو بستاحساس ميکردم کلافه شدهبا خودش درگيرهکه کاري انجام نده………………………..ميدونستم با دختري به اسم لادن دوستهو باهاش سکس ميکنهقبلا در اين مورد باهم صحبت کرده بوديممن با اين موضوع هيچ وقت مشکلي نداشتمچوننه علي و نه من سکس رو وارد رابطه نکرده بوديملادن رو ديده بودمالبته عکسشو5 سال از علي بزرگتر بودبه نطر من قشنگ نبوداما هيکل خياي خوبي داشتاونم مربي شنا بودعلي فقط يک بار به داشتن همچنين رابطه اي اشاره کرده بودو من ديگه هيچوقت ازش نپرسيدمميدونستم اگه چيزي باشهخودش برام ميگهواين رو مطمئن بودمکه تو رابطه ي ماعشق حرف اول رو ميزنه……………………………………آروم من رو نشوند رو تختگفت_الان بر ميگردمو از اتاق بيرون رفت…………………………موزيک تموم شده بودجلوي اينه ايستادم و خودم رو مرتب کردمموهام پريشون شده بودو رژ لبم هم پاک شده بودبجز رژ لبهيچ آرايشي نمي کردمموهام رو درست کردمو رژم رو هم تازه کردمگونه هام به شدت سرخ شده بودو توي چشمام يه برق عجيبي بودو شادي و طراوتاز زير پوستمبيرون مي جهيدانگار که شفاف شده بودمهيچ احساسي توي دنيابا حس قشنگ دوست داشتن و دوست داشته شدنبرابر نيست……………………..به سمت ضبط صوت رفتمو يک نوار ديگه گذاشتمنوار ايراني با اهنگهاي شاد…….چراغو روشن کردمو پنجره رو هم باز کردم………….فضا عوض شده بودو جادوي اون لحضه ها از بين رفته بود………………………….علي با 2 تا ليوان اب طالبي به اتاق برگشتبا لبخند بهم گفت_اره اينجوري بهترهبزار زير نور درست حسابي ببينمتتو تاريکيمادر فولاد زره هم خوشگل ميشهو بعد گفت_نهانگارراستي راستي خوشگليو هر دو خنديديموقتي مي خنديدحيلي خوشگل ميشدبا اون دهنه خوش ترکيب و دندانهاي سفيد……انگار قند توي دلم اب ميکردندکنارم نشست وگفت_ديگه چه خبر؟با مدرسه در چه حالي؟گفتم_مدرسه مثل قبلهتا الان که معدلم بالاي 19 بودهتا ببينيم بقيش چي ميشهگفت_ميدونم که گل ميکاريخود علي هم درسش خيلي خوب بودبرادر يکي از دوستام باهاش همکلاس بودو مي گفت يکيي از بهترين هست(اما چه حيف که وقتي ديپلم گرفتادامه ندادو بين درس خوندنش فاصله افتاد)به ساعتم نگاه کردم1 ساعت مثه برق گذشته بودبايد بريمبه شيرين قول دادم که سر 1 ساعت برگردمگفت_باشهبزار به مادرم بگممامانش طبقه بالا بوديک ايفون داشتند که از پايين به بالا صحبت مي کردندشنيدم که به مامانش گفتجشن تولد دوست ستاره هست1_2 ساعت باهاش ميرموچند لحظه سکوت….e?حالا حتما من هم بايد باشمچشمچشمبلهچشمباشه بهش ميگموگوشي رو گذاشتدلشوره گرفتمبا ناراحتي بهم گفت_مامانم ميگهبايد بريم خونه خواهرمشوهرش رفته ماموريتبايد هم براش يکم خريد کنيمهم شب رو اونجا بخوابيم…………………..خيلي ناراحت شدماما به روي خودم نياوردمگفتم _باشهپس من تا دير نشده برمگفتنه چند دقيقه ديگه پيشم باشسرشو گذاشت روي پاهامودراز کشيدبا موهاي سياه و نرمش بازي ميکردمو صورت قشنگش رونوازش ميکردماون يکي دستم روتوي دستاش گرفته بودو ميبوسيدگفت_با پيانو در چه حالي؟گفتمفعلا که بخاطر درها تعطيلهاصلا نميرسم کلاس داشته باشمگفتدستهات قشنگترين دستهايه که تا حالا ديدمسرمو پايين اوردمو بوسيدمشچند دقيقه اي توي اون حالت بوديمو به راز ونياز رومانتیک مشغول بوديمحرفهاقولهاو زمزمه هايي کهفقط 2 تا عاشق بهم ميگندموقع خداحافظي شده بودتا دم در منو همراهي کردهيچي نميتونستم بگمنمي دونستم دفعه بعد کي ميبينمشدلم نمي خواست حتي يک لحظه هم ازش جدا شمدر آعوشش گرفتمگفتم_ميامبه خدا قول ميدم بيامهيچي نگفت و محکم فشارم دادو يک نفس عميق کشيدخودمو از آ‘غوشش بيرون کشيدمو به سمت خونه شيرين به راه افتادم …………مجبور شدم يک عالمه در بزنمصداي موزيک بقدري بلند بودکه هيچ کس صداي در رو نميشنيدوقتي به داخل سالن رفتماکثرا در حال رقص بودندو مشروب ميخوردندچند تا دختر پسر هم توي حياط و لب استخر بودندشيرين نبودهرچي دنبالش گشتم نديدمشاز يکي از دخترا پرسيدمشيرين کجاست؟با خنده اي مسخره گفتوالا اگه ديديش به ما هم بگو………………………………………..آب طالبي که خورده بودم اثر کرده بودو هر چه زودتر بايد ميرفتم دستشويينمي خواستم از دستشويي اين طبقه که همه ميرند استفاده کنمبه طبقه ي بالا رفتمتا از wc اتاق شيرين استفاده کنمکه حس کردم 2 نفر آمدند توي اتاقشيرين بود……………………………..صداي مردونه اي گفت_ارهاينجا بهتر از پشت بومهتو دلم خنديدمگفتمپس سرکار خانومتا حالا رو پشت بوم بوده اند؟شيرين گفت_اره اما اگر يکي بياد خيلي بد ميشهصداگفت_اصلا هم بد نميشهمامان تو آرزشو که من تو رو بگيرمتو دلم گفتم_واه ه ه هچه از خود راضيچه مغرورلوس بي مزهشيرين با عشوه مي خنديدتو دلم گفتمخاک تو سرت کنند شيرين پسر نديدهيادم رفته بود که خودم واسه علي چه جوري پرپر ميزدم……………………………..بعد صدايي نيمومدفهميدم مشغوله بوس بوس بازي هستنديادم افتاد بايد حضور خودمو اعلام کنماماپيش خودم فکر کردممن که پايين کاري واسه انجام دادن ندارمشيرين هم اگه بفهمهمن اينجا هستمناراحت نميشهپسفعلا تا وقت هستسر از کار اينها در آرمصداي نفسهاي شيرين و آه نالهاش بلند شده بودچشمام 4 تا شدواااااااااااااااااااااااااااا مگه دارند چيکار ميکنند؟با يه حساب سرانگشتي فهميدم روي تخت هستندو چون تخت با در دستشوييفاصله زيادي داشتآروم در دست دستشويي رو باز کردميک ايينه قدي بزرگ رو به روي من به ديوار بودو از توشنماي کاملي از تختخواب داشتماخ خ خ خ خ خ خ خ جون ن ن ن ن ن نداشتم از فضولي ميمردمامابا ديدن چيزي که ديدمخشکم زدmemareتاپه شيرين رو در آورده بودو روش خم شده بودوداشت سينه هاي شيرين رو ميخورداونم با چه اشتهاييانگار از قحطي اومده بودخشن بودو ميديدم چه جور سينه هاي شيرين رو توي مشتش فشار ميدادموهاش بلند بودوهيکلش درشت و ورزشکاريشيرين با اون قد و بالاي نازکشدر برابرش مثه ساقه ي گندم بودبه شيرين ميگفتبخورمش براتاره؟بخورمشبهم بگوصداش خيلي مردونه بودخودش هم يه مرد کامل بودواسه من که به ناز نازي بازيهاي علي عادت داشتماين صحنه خيلي عجيب بودشيزين يه چيزهايي يواش يواش ميگفتکلمات بي ربط نا مفهومبايد مست مي بود………………………………..پيراهن خودش رو از تنش در اوردمثل کشتي گيرها بودمن واسه شيرين مي ترسيدماين غول بي شاخ و دم که من ديدمهيچي ازش بعيد نبوددوباره افتاد روي شيرينومحکم بوسش ميکردزبونش رو به همه جاي تنش ميکشيدصورتش رو لاي سينه هاي شيرين کرده بودوليس ميزدمنم فقط يه ظرف ocorn کم داشتممنتظر بودم ببينم اخر اين فيلم چي ميشهکفشم پامو اذيت ميکردآروم از پام درش آوردموباز به ديد زدن يواشکي مشغول شدمشيرين صداهاي عجيب از خودش درمياوردنميدونستماز بلايي که داره سرش مياد راضيه؟يا داره حس خشم ميکنه؟memare يدفعه بلند شدوشلوارشو از پاش دراوردديدم که شيرين هم کمکش کردتا شرتش رو هم از پاش در ارهدامن شيرين تا بالاي کمرش بالا رفته بودساقهاي بلند و خوش ترکيبشکه مثه برف بوداز زير اون دامن مشکيواقعا دل هر مردي رو مي لرزوندشيرين هنوز خوابيده بودوقتي شيرين شرت memare رو در اوردواسه اولين باريک enise واقعي سر بر افراشته رو توي زندگيم ديدمهيچ وقت فکر نمي کردم اينقدر بزرگ باشهجا خوردميه کمي هم ترسيدمmemareچنگ زد توي موهاي شيرينواونجاشو همينجور که شيرين خوابيده بودکرد توي دهن شيرينداشتم پس مي افتادمتو دلم به شيرين فحش ميدادم…………………….شيرين هم با ولع تمامانگار که داره بستني شکلاتي ميخورهاونجاي memare روتوي دستش گرفته بودو هي ميکرد توي دهنشmemare بالاي تخت رو گرفته بودو خم شده بود روي شيرينو ميگفت_بخورشتا ته بخورشمي خوام بکنم توي حلقت تا خفه بشيو هي اونجاش رو فشار ميداد توي دهن شيريناحساس ميکردم واقعا شيرين داره خفه ميشهچون داشت اوق ميزداماmemare از اين کار خوشش ميومدمن که به اين جور کاراو اينجور صحبتهاي dirty عادت نداشتمخيلي بدم اومده بودموهاي شيرين چنگ زدسرشو آورد بالاو يک لب طولاني ازش گرفتبعدبا يه حرکتدامن شيرين رو از پاش در اوردکه دام ميخواست بگم_اوهويآقاههدامن مارک دار رو با احترام از پاي يک خانوم در ميارنپاره ميشه هادامن شيرين رو از پاش در اوردو من ديدم کهبه بهشيرين خانوم از قبل تدارک ديدندو زير اون دامنهيچي نپوشيدندتو دلم گفتم_از دست تو الاغ چيکار کنم شيرين؟memareبا ديدن اون جاي شيرينبد جور ديوونه شدو گفت_جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانميخوامک….تازه ميخوامجوووونمشيرينمچه قشنگه ک….تبخورمش براتبگوبهم بگو بخورماما منتظر حرف شيرين نشدو مثل گرسنه اي که تازه به غذا رسيدهخودش رو انداخت وسط پاي شيرينپاهاي خوش ترکيب شيرينروي شونه هاش بودو داشت اونجاي شيرين رو ميخوردضربان قلب منحالا روي 200 بوداز صداهايي شيرين که در مياوردفهميدم که داره لذت ميبرهmemare هم هي ميگفت_جوووووووووووووووووووووووووووووووونعجب ک…يعجب تيکه اي هستيوچند تا جمله انگليسي هم پشتشکه من نفهميدم چي ميگه……………..وقتي حسابي شيرين رو خوردبه شيرين گفت_ديگه طاقت ندارم شيرينميخوام بکنمتميخوام امشب بکنمتميخوامامشب مال خودم بشيبگو که ميخوايشيرين هم گفت_اره ايماناره ميخوامبکن منو……………….من خشکم زده بودفکر نمي کردمتا اين مراحل پيش برهاماده بودمتا اگه بخواد بلايي سر دوستم بيارهبپرم تو اتاقشيرين رو نجات بدمچون حس کرده بودمشيرين حالت عادي ندارهقلبم داشت از جا کنده مي شد ديدم معماره از جاش بلند شد ورفت طرف لباسش.از توي جيب شلوارش يه چيزي مثل بسته آدامس در آورد آخه منه نديدبديد تا اون روزکاندوم نديده بودم. خشکم زده بود و نمي دونستم بايد چيکار کنم؟اون بسته رو داد دست شيرين وروي شيرين خم شدلبش رو گذاشت کنار گوش شيرين وگفت خودت زحمتش رو بکش اما شيرين بي حس و حالتر از اون بود که بدونه داره چيکار مي کنه يامي خوان باهاش چيکار کنن . فقط يک چيز توي ذهنم بود پرده شيرين . آيا من توي اون لحظه بايد ازش دفاع مي کردم؟ يا اين خواسته شيرين بود ونبايد مداخله مي کردممعماره بسته رو از شيرين گرفت نشست روي تخت وکاندومو به تن کشيد.واي خدا آدم چه چيزهاکه نمي بينه بعد پاشد وکنار تخت ايستادشيرين داشت با ناز بهش نگاه مي کردخم شد روي شيرين و حسابي بوسش کردسينه هاي شيرين تو چنگش گرفته بود و فشار مي داد جوري که من که از اونجا مي ديدم دردم مي گرفت.واي ي ي خدا اين نره غول مي خواد با شيرين نازنينم چيکار کنه؟خوب خيلي زود جواب سوالمو گرفتم .همونجور که شيرين مي بوسيد گفت برگردخانومي برگردواااه اينجوري مي خواد بکنه؟شيرين چهار دست وپا شده بود و معماره داشت …شو مي کشيد وسط …ن شيرين و با دستشمحکم مي زد روي باسن شيرين و مي گفت بگو شيرين بگو که مي خوايي من بکنمت مي خوامتا ته بکنم توش………..يجورايي خيالم راحت شد .مرتيکه واسه يه ( anal sex) سکس از پشت چه قشقرقي بپاکرده همچين گفت که من فکر کردم مي خواد شيرين عروس کنه COOLخم شد و لاي باسن شيرينو ليس زد شيرين همچين آه وناله اي مي کرد که دلم مي خواستضبط داشتم و صداشو ضبط مي کردم و بعدأ واسش ميذ اشتم .کمر شيرين خم کرد و ….. شيرين دادش به آسمون رفت يوااااااااااااش آخ ايمان يوااااااااشتو دلم گفتم زهر مار همچين با ناز مي گه اينجوري که تو مي گي احمق اون بيشتر فشارش ميده و همين کارم کرد .در عرض سوت ثانيه جناب معماردوست نازنين بنده رو مي کرد اونم از ک ………به شدت جيشمگرفته بود اما دلم هم نمي اومد اين صحنه رو از دست بدممعمار هي عقب جلو مي شد چند بار هم وسطش …شو در مي اورد دوباره مي کرد تو و شيرينم هي آه وناله مي کرد . ايييييييشبعد پاهاي شيرين گرفت و اونو تاقباز خوابند .گفتم واييييييييييي نکنه مي خواد از جلو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اما ديدم نه بازم از عقب گذاشت توي شيرين با اين تفاوت که کمر شيرين تو هوا بود و اون پاهاي شيرينو گرفته بود.حرکتش خيلي قوي و تند بود و تختخواب به جير جير افتاده بودوحشتزده شده بودم .دستام يخ كرده بود و قلبم به شدت ميتپيد .معماره صداهاي عجيب ميداد و كلمات نامشخص انگليسي بكار ميبردشيرين هم مثل ژله توي دستاي اين يارو ميلرزيد و اينورو اونور ميشدتا اينكه معماره يه نفس خيلي بلند كشيد و با كشيدن يه آهههههههههه طولانيافتاد روي شيرينشيرين هم پاهاشو حلقه كرده بود دور كمر معماره .من صورتشو نميديدم چوناز اونطرف لبه تخت سرش رو به پايين آويزون بود اما صداي نفس هاشو مي شنيدممعماره خيلي زود پاشد پشتش رو به من بود خودشو تميز كرد پاهاي شيرينو باز كرد و گذاشت روي دوشش اول با دستمال براش تميز كرد و بعد چند تا ليس محكم به همه جاش زد و در گوشي آروم يه چيزي بهش گفت بعد ديدم آروم شيرين رو بغل كرد و خوابيد كنارش شيرين هم با رضايت سرشو گذاشت روي سينه معمارهمعماره با موهاي شيرين بازي ميكرد و بهش گفت دردت كه نيومد شيرينم……… و شيرين لبخند زد .معماره گفت .آخخخخخخخخ ببخشيد نمي خواستم خشن باشم اما اين تن و بدن با اون چشماي خمارت نميدوني با آدم چيكار ميكنه شيرينشيرين معماره رو بوسيد و من فهميدم كه انگار واقعآ دوستش داره .چند دقيقه كوتاه توي حال خودشون بودن و من به فكر اينكه من چجوري از اينجا بيام بيرون كه يك دفعه معماره گفت عزيزم من برم دستشويي توهم لباس بپوش تا بريم پاييننا سلامتي تولدت هستمنو ميگي واييييييييي اصلآ فكر اينجاشو نكرده بودم . با يه حساب سر انگشتي اول خواستم پشت در قايم بشم يا از پنجره برم بيرون .ديدم خيلي سرو صدا ميكنه سريع به وان نگاه كردم رفتم توي وان و تا اون شلوارشو ميپوشيد منم پرده حمامو كشيدم و خوابيدم كف وان … واييييي كه داشتم از خجالت از دلشوره ميمردم حس ميكردم ممكنه صداي تاپ تاپ قلبمو بشنوه . معماره اومد تو و رفت سراغ دستشويياي خدا عجب غلطي كردم حالا بايد به صداي جيشيدن آقا هم گوش بدم اميدوارم پي پي نداشته باشه .آقا معماره هم كه انگار به اونجاش منبع آب وصل كرده باشن يك جيش طولاني كرد و سوت ميزد تا اينكه يه دفعه گفت عسلي چه بوي خوبي مياد حمومتونعطرش آدمو مست مي كنه .من توي وان پكي زدم زير خنده چون فهميدم بوي ادکلن منه كه همه جا رو برداشته چون تقريبآ يك چهارم شيشه ادکلن رو روي خودم خالي كرده بودمو بلآخره بعد از چند دقيقه جهنميه وحشتناك معماره از wc بيرون رفت.هيچ وقت از شنيدن صداي سيفون اينقدر خوشحال نشده بودم ،آروم از توي وان اومدم بيرون و منتظر ايستادم معماره به شيرين گفت عسلي من ميرم پايين تو هم لباس بپوش بيا و لباسشو پوشيدو رفتمن مثل قرقي پريدم توي اتاق و با خنده شيطاني گفتم سلام عسلشيرين بيچاره هاج و واج مونده بود . چند لحظه نگاهش به من خشك شد و تقريبآ فرياد زد ستارهپريدم روي تخت و بغلش كردم گفتم جووووووووووووووونم اههههههههههه كه چه بوي گند افتر شيوي ميدي . هنوز لخت بود از سينه هاش نيشگون گرفتم و با خنده گفتم آهان پس اينجورياس كه آقا معماره ول نميكنه .ببينم قمبلتو‍‍محكم زدم روي قمبلش … طفلكي هنوز گيج بود گفتم من اومده بودم خير سرم جيش بكنماما شاهد زفاف جنابعالي شدمو بعد هردومون زيديم زير خندهشيرين هي زير لب قر ميزد كه چرا بهش نفهموندم كه اونجام .ميدونستم كه الكي ميگه و اصلآ جلوي من خجالت نميكشه . موهامو گرفت كشيد و منم گوششو گرفتم و با بالش زدم تو سرش گفتم پاشو جمع كن اين بساتتو.نيم ساعته منه بدبخت و مهمونا منتظريم اين كيك لعنتي تورو بخوريم بريم بعد با خنده گفتم شيرين كاش به جاي كيك حلوا درست كرده بودي شب جمعه هم هست ثواب دارهشيرين گفت الهي بميري كه از دست تو زندگي ندارم و با لگد منو از تختش انداخت پايينعجب شبي بود هنوز بعد از 7….6 سال خاطرش مثل روز برام روشنه .چقدر شاد بوديم .چقدر خوشحال بوديم چقدر شيرين برام عزيز بود و هست و بلآخره بعد از اينكه مخزن مثانه ام رو خالي كردم و شيرين هم آرايشش رو درست كرد با هم رفتيم پايينمعماره روي مبل جلوي پله ها نشسته بود و از اينكه منو همراه شيرين ميديد جا خورداما بروي خودش نياورد.شيرين رفت توي آشپزخونه كه براي آماده كردن شام هماهنگ كنه منم يه گوشه تاريك و خلوت پيدا كردم و نشستم .چه شب پر هيجاني رو گذرونده بودم و بعد هم ديدن شيرين و معمارهكاش علي اومده بود .چقدر جاش خالي بود .دخترا و پسرا كنار استخر غوغايي به پا كرده بودن و يكي از پسرا يكي از دخترا رو هل داده بود توي آب .صداي موزيك خيلي بلند بود .من نميدونم چرا توي ايران هر كي ميخواد پارتي شيك بده اول چراغ هارو خاموش ميكنه بعد موزيك بلند ميذاره .توي اين افكار بودم كه ديدم معماره اومد سمت من. سلام كردم و دست دادمگفت به به ستاره خانم شيرين خيلي از شما تعريف ميكنه اما نگفته بود چه چشماي قشنگي داريد.گفتم شما لطف داريد به پاي چشماي شيرين جون نميرسهگرم و قوي صحبت ميكرد خيلي مردونه بود .حالا فهميدم چرا شيرين اينقدر دوستش دارهخيلي راحت و با اعتماد به نفس صحبت ميكرد محكم قوي و قابل اطمينانيك لحظه با خودم فكر كردم احساسي كه به آدم ميده يك حس شيرين مثل حمايت شدن هست . احساسي كه شيرين هرگز از طرف پدرش دريافت نكرد چون پدرش وقتي خيلي كوچيك بود اونارو ترك كرده بودمعماره ازم خواست باهاش برقصممن خيلي خجالت ميكشيدم اما امل بازي در نياوردم ……. قبول كردم كه يك دفعه دستشو وسط رقص اورد بالا و كمر منو گرفتكشيد سمت خودشمن با خجالت كف اتاق رو نگاه ميكردم و آروم جوري كه بهش بر نخوره خودمو از دستش خلاص كردمخنديدماحساس كردم خيلي آدم پخته اي هست تا بلآخره شيرين اومدبقي? اون شب به رقص . شام و كيك گذشتوقتي مادرم اينا ساعت 12 اومدن دنبالم شيرين گفت سيندرلا ساعت 12 شد بدو برو خونتون ازش خدا حافظي كردم و رفتماون شب شب جدايي من بود شيرين و معماره (ايمان) به دوستيشون ادامه دادن تا حدي كه توي روابط سكسيشون خيلي پيشرفت كردن و شيرين چند وقت رفت خونه معماره موندبعد معماره به شيرين كمك كرد تا براي يكي از دانشگاه هاي آمريكا aly كنه و شيرين بدليل داشتن پاسپورت خارجي خيلي زود تونست از ايران بره آخه پدر شيرين آلماني بود2سال آمريكا بود اما بعد از اينكه پدر بزرگش فوت كرد برگشت ايرانديگه با معماره gf . bf نبودن اما دوستان خوبي بودن . من هم به معماره خيلي دوست شدم و خيلي وقتا ساعت ها تلفني صحبت ميكرديم .خيلي آدم خوبي بود .شيرين الان ايرانه و پيش خوانوادش ميخواد برگرده آمريكا شايد اين دفعه بتونن با معماره به تفاهم برسنفرستنده aminagha

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *