من زیاد اهل سکس و دوست دختر و اینا نیستم…اما این خاطره برام جذابیت خاصی داره. هنوز هم وقتی یادم می آد کمی تنم می لرزه.من باید تمامی کسانی رو که توی کارخونه استخدام میشن چک کنم و گاهی حتی باهاشون مصاحبه کنم. یه روز حاجی(رئیسم توی دفتر تهران مون) زنگ زد که دختر یکی از دوستای من میآد برای شغل مدیر برنامه ریزی؛ باهاش مصاحبه کن. شماره ی کارخونه رو هم دادم که باهات هماهنگ کنه …خلاصه هواشو داشته باش.خب…معلومه منم حدس زدم دختری که حاجی کسکش حروم زاده با اون افکار مذهبی معرفی کنه چه انی از آب در میآد و کلی غصه خوردم که احتمالا با این پارتی کلفتش مجبورم به عنوان همکار تحملش کنم. خلاصه دختره دو روز بعدش زنگ زد. بچه ها صدام کردن که بیا جوجو زنگ زد.معروف شده بود به جوجو نیومده؛ چون همه حدس میزدن این ان از این به بعد باید با من همکاری کنه….چقدر هم بد صدا بود و لوس…آقای نویسنده آقای نویسنده انگاری حاجی کسکش حروم زاده بهش گفته بود من اهل نوشتن هستم هوووووووووووووق. جوجو ازم اجازه خواست مدارکش رو میل کنه به ایمیل کارخونه …صد تا مدرک کس کس و شعر گرفته بود. msscfmea5s و و و …خلاصه دو سه روزم ما شدیم مسخره ی بچه ها تا شنبه شد و روز اومدن خانوم برا مصاحبه ی حضوری.به قول شهیار قنبری شنبه روز بدی بود روز بی حوصلگی وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگی. یه روز پرکار و پر اعصاب خوردی…کانوایر خراب شده بود و بچه ها همه درگیر ساختنش شده بودن و منم خانوم ها رو گذاشته بودم مشغول پیش مونتاژ بشن که بیکار نباشن.عمو یدالله اومد و گفت ها مِسن یه خانمه با یه آقا آمده برا کار. چه بشش بگم. سگِ سگ گفتم بگو بیاد تو. رفتم دفتر مدیر کارخونه و جای حاجی کسکش حروم زاده نشستم. در وا شد و یه حوری …یا خداااااااااااااااااا بهترین قیافه که شبیهش باشه هلیا ضیایی هست _ حتما تو فیس بوک دیدیدش_. دست و دلم لرزید. خدایا این میخواد بیاد اینجا چیکاره بشه؟ یقین برا آگهی منشی اومده.پا شدم و مودبانه تعارفش کردم بشینه و به دایی یدی گفتم چای بیاره. دیدم از لای در که مرد مسنی توی راهرو ایستاده. لابد باباشه. بیرون یه ال90 پارک بود. پس ایشون چندان هم فقیر نیود که بیاد اونسر دنیا منشی بشه. پس چی می خواست اینجا این حوری؟؟تو همین فکرها بودم که یهو در اومد گفت من فلانی ام…همون که حاجی کسکش حروم زاده معرفه کرده …چی؟ من حاجی کسکش حروم زاده اسلام کارخونه سپاه بچه ها تلفن جـــــــوجــــــــوووووو؟؟؟…روز بدی بود…جوجو رفت…برخلاف صداش و اداهای پشت تلفنش، می تونم بگم محشری بود. برای اولین بار بود که دلم لرزید و خواست که این حوری همکارم بشه. برا همین موبایلم رو دادم به که درصورت لزوم با خودم در تماس باشه. بچه ها هم که ندیده بودنش و …راستش …باید مخش رو قبل از هرکاری و هر چیزی و هرکسی میزدم…شب برای کرم اول بهش اس دادماز باباتون عذرخواهی کنین که بیرون معطل شدن…-بابام نبود. راننده آژانس بود-یا حضرت یوگی ی ی…کلی سوتی داده بودم برا دیدار اول. اخمو بودم…ریش ها نزده … لباسا خاکی شده…طرف رو پشت تلفن اصلن تحویل نگرفته بودم…دست و پام گم شده بود روز مصاحبه و… حالام که یه سوتی به این گندگی داده بودم.جوجو از فردا اومد سرکار. با یه ال90. خب میتونید حدس بزنید بچه ها چه کف و خونی قاطی کردن وقتی دیدنش. و اون جملهی همیشگی من و مرتضیعموما زنهای خوشگل پای تلفن بدصدا میشن.جوجو شد وردست من تا بفهمه اینجا چند چنده و موناژ چیه و تولید از کجا شروع میشه و هدفگذاری چیه و نقطهی سربه سر مون کجاست و … . انصافا هم خوب یاد می گرفت. تو همون هفتهی اول مرتضی فضوله ته توش رو در آورد که خانوم ال90 مال خودش بوده و اون آقا که باهاش اومده بود مصاحبه راننده شونه و طرف پوستش پوله و باباش یه کله گندهایه برا خودش و اینجا اومده چون میخواد جای امن کار کنه و راه بیافته.هرچی میگذشت بیشتر وسوسه میشدم که …ترتیبش رو بدم…واقعا خواب رو ازم گرفته بود. کلی منتظر میموندم تا به یه بهانه ای شب ها باهاش اس بازی کنم. تا اینکه زد و یه شب ساعت 12 اس داد کس ننه هرکی نگه شفتالوچی؟؟؟ کس …ننه…شفتالووووو؟؟؟ راستش رو بگم خیلی جدی فکر کردم خیالاتی شدم و گرفتم خوابیدم. و چون فردا باید میرفتم بانک موبایل رو سایلنت عظما کردم که تا هشت بخوابم. وقتی پاشدم Nتا اس و میس داشتم. گوله رفتم بانک و بعد به راننده شرکت زنگ زدم بیاد دنبالم. من همیشه تو راهِ کارخونه تو ماشین میخوابم اما اینبار …فکر جوجو نمیذاشت…یهو یاد اس ام اس دیشب افتادم رفتم تو پیام هام. کلی پیام چرت داشتم و یه پیام ساعت دو شب از یه شماره غریبه خیلی ببخشید. واقعا عذر میخوام اشتباه شد. اس برای شما نبودنفهمیدم یعنی. رفتم کارخونه و یادم اومد جوجو امروز مرخصیه.Δپنجشنبه شب بود و من برای صدمین بار اون دو تا اس رو می خوندم. اس دوم که اصلن قابل درک نبود. دلم هوای جوجو رو کرده بود. اما نمی خواستم تا اون اس نداده اس بدم که نکنه خجالت بکشه برا اون دهن لقیش.-سلام. بیدارید. بخاطر دیشب عذر خواهی می کنم. دوستم با موبایل من اشتباهی به شما اس داد.قند تو دلم آب شد. می دونستم که دروغ میگه و این لش بازی کار خودشه.-خواهش میکنم. سوپرایز خوبی بود به هر حال. -دختری مثل شما که چادری هست چنین اس ام اسی بده واه مگه چادری ها دل ندارن؟_چرا. به هرحال کار شما که نبود اون اس.اوهوم. دوستم دیشب حالش بد …اشتباه کرد. میدونم که فراموش می کنید.-فراموش که نمی کنم…اما به کسی نمی گم ؛) مرسی عزیزمچـــــــــی؟؟؟؟ عزیزم م م م ؟؟ من ؟؟؟ مـَــعععععجرات نکردم اس بدم دیگه. تا دو ساعت دلم تاپ تاپ میزد تا اینکه خوابم برد.ساعت یازده از خواب پا شدم. نمی دونم چرا مثل روزهای کاری پریدم روی موبایلم که ببینم کیا زنگ زدن. و فقط یک اس. از جوجو. لب دریا هستیم. جای شما خالی.ساعت 9 صبح اس داده دیوانه.با خوشحالی نوشتم دوستان جای ما. و تا ساعت دو خبری ازش نبود. اس دادم معلومه حسابی خوش میگذره که جواب نمی دین. جای منم خوش بگذرونید.ساعت چهار اس داد خواب بودم عذر میخوام.غروب جمعه بود و دل منم گرفته بود و خلاصه سگ بودم. جواب ندادم. کمی بعدش زنگ زد. کند و اروم و با طمئنینه حرف می زد. و صدای قشنگ دریا پس زمینهی صداش بود. صدای اون که حالا دیگه اصلن زشت و لوس نبود. قشنگ بود و دلربا مثل قیافه و هیکلش. هو…دختر چادری با دوستاش رفته بود مجردی شمال و دو شب بود مست بودن لب ساحل….دلم بیشتر گرفت. پس مست بوده و گفته عزیزم…یعنی …از رو حواس پرتی…اون دختر خوشگل سکسی…مست…با اون چمای درشت همیشه مستش که برق میزد. با اون سینه های گرد که شرط میبندم ساز هشتاد بود. با اون لبهای قلمبهی گوشتالو…و اون روناش که وقتی از چادرش می افتاد بیرون دیوونهم میکرد. فکر کن مست باشه و به من بگه عزیزم.بهانهی خوبی بود سالم رسیدن شون به تهران که مدام باهاش اس بازی کنم. و جوجو هم انگار بدش نمی اومد جلوی دوستاش با یکی بچته…؛). وقتی رسید خونه و خسته و کوفته رفت توی جاش اس داد تو تخمم عزیزم. ممنون بخاطر همه چیز. شب خو…هوم. دیگه مطمئن بودم که میخوام بکنمش. پس مدیر تولید شروع کرد به برنامه ریزی برای کردن خانوم برنامه ریز…Δنوشته mohsen_qazvini
0 views
Date: November 25, 2018