ساقی (۱)

0 views
0%

سلام دوستان اسم من ساقی و 19 سالمه داستان و خاطرات من فکر کنم متفاوت باشه امیدوارم دنیال کنید.همانطور که گفتم اسمم ساقیه و در خانواده ی 4 نفره زندگی میکنم 1 برتدر بزرگ تر دارم که 26 سالشه و پدر و مادرم هم بیشتر در مسافرت به سر میبرن یهنی از وقتی یادمه و بچه بودم همیشه مادر و پدرم خونه نبودن و بیشتر با برادرم بزرگ شدم و بردیا برام همه چیز بود.خیلی وقتها واقعا با خودم فکر میکردم چه گناهی کردم که انقدر تنهامبابام فقط از راه دور همش پول میفرستاد ولی یکی نبود بگه عشق و محبت مهمتر از پولهخلاصه همه اینها با سختی و آسونیش بالاخره گذشت و بزرگتر شدم دختری با قد متوسط موهای قهوه ای چشمهای روشن و خوش انداماما به اینها توجه نمیکردم تا اینکه همه چیز در زندگیم تغییر کرد.برادرم یک دوست خیلی صمیمی داشت که هم رابطه خانوادگی باهاش داشت هم رابطه کاری.بردیا و امیرعلی شرکت سنگ و جواهرات بابارو اداره میکردند.از وقتی یادم میاد از امیرعلی خوشم میومد تا اینکه من بزرگتر شدم و خیلی چیزا یادگرفتم هم در رابطه با پسر هم در رابطه با دخترا…یک روز اتفاق بده افتاد و پدرم سکته کرد و بردیا فوری رفت آلمان و من به خاطر درگیریهای درس نمیتونستم برم.اون شب که تنها بودم حالم خیلی بد بود و همش گریه زاری میکردم نمیدونستم به خاطر پدری که برام پدری نکرد گریه زاری کنم یا به خاطر مردی که فقط لقب پدر را یدک میکشید خیلی خراب بودم و رفتم سمت بار و شروع کردم به مشروب خوردن و سیگار کشیدن و گریه زاری کردن ..صدای آهنگ و تا خرخره بالا برده بودم و فریاد میزدم حالم واقعا خراب بود تو این گیرودار کارگرمون مریم خانم گفت امیرعلی اومده منم گفتم بفرستتش بالا…..اصلا حالیم نبود ….امیرعلی چشماش 4تا شده بود منو اونطوری میدیدبه امیرعلی مشروب دادم تا بخوره اونم کم کم میخورد ازش پرسیدم چیزی شده امده؟گفت آمده مدارک برداره برا بردیا باید بفرسته اونور..منم به روی خودم نیاوردم و رفتم نشستم پیشش تو دلم یه حسی میگفت باید از همه چیز انتقام بگیری..دیوونه شده بودم دلم میخواست خودمو به اعماق کثافت و لجن بکشمنمیدونم چرا فکر میکردم اگه سکس کنم از خودمو زندگیم انتقام میگرفتمبه طرف امیرعلی برگشتم به چشاش خیره شدم همینطوری نگاش میکردم…بلند شدم یه آهنگ ملو کذاشتم…موهامو باز کردم شیشه مشروبو رفتم بالا…رفتم تو اتاقم سریع لیاس عوض کردم یه لباس خواب سکسه مشکی موهامم باز ریختم دورم ..صدای امیرعلی امد که گفت دیگه میره داد زدم گفتم کارت دارم وایسا….ماتیک قرمزمو زدم تا با لاکم ست باشه…از اتاق رفتم بیرون طرف سالن دم در سالن وایسادم تکیه دادم یه وری به ستون چشمامو خمار کردم گفتم برا من امشب وقت داری؟دوستان اگه خوشتون آمد ادامه میدممرسی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *