سلام ،اسم من کامران هست و 15سالمه .قدم حدود 170سانتیمتر و وزنم 68 .چشمای قهوه ای وموهای بوری دارم وهیکلم هم خیلی سکسی است وکون گنده وممه های نسبتا بزرگی دارم .داستانی که میخوام بگم بر میگرده به حدو یک ماه پیش .زمان امتحانات پایان ترم .در مدرسه همیشه به خاطر زیبایی بیش از حدم مورد آزار قرار می گرفتم ومثل یک پسر با من رفتار نمیشد .به طوری که حتی یکبار قبل از ورود معلم به کلاس من رو گرفتن وجلوی سی نفر از من لب گرفته شد . چون در کلاس ما همه حشری بودند وهمگی تو کف من .البته من هم بدم نمیومد که حداقل یه بار دادن رو تجربه کنم . ولی از ترس آبروم همیشه این حس رو تو خودم سرکوب میکردم . تا اینکه یک روز در مدرسه با پسری به نام مهرشاد آشنا شدم . اون پسر آروم ونسبتا درس خون و خوشتیپ وپولدار بود .از همین جهت بهترین گزینه برای گی همون بود .چون می دونستم این راز پیش اون مخفی خواهدموند .کم کم باهاش فاز رفاقت برداشتم وباهاش صمیمی شدم .جوری شده بود که باهم حرفای سکسی میزدیم .تا اینکه یه روز تو مدرسه رک بهش گفتم از گی خوشش میاد یانه .اون هم سزیع گفت آره چرا که نه .بعد بی اختیار بهش گفتم حاضری منو بکنی ؟مهرشاد که از پیشنهاد بی شرمانه من خشکش زده بود، در حالیکه که به سختی اب دهانش را قورت میدادگفت آخه …..حرفش رو قطع کردم وگفتم من تو این مدت بدجور عاشقت شدم اگه پیشنهاد من رو قبول نکنی خودکشی می کنم مهرشاد که ازتعجب به چشای من زل زد بود، به نشانه ی رضایت سری تکون داد و گفت باشه .بذار فکرامو بکنم تافردا بهت اطلاع بدم(فرداش پنجشنبه بود وتعطیل) منهم ازشدت خوشحالی بغلش کردم ویه بوس از لباش گرفتم . ومهرشاد همچنان خشکش زده بود .بعد از اتمام مدرسه با خوشحالی به خانه رفتم .تا اینکه ساعت یازده شب بهم زنگ زد وگفت که فردا ساعت 12 ظهر میام دنبالت بریم ویلای کرجمون اونجا خالیه (وضعشون خیلی توپ بود).من خیلی خوشحال بودم وازشدت خوشحالی تا صبح خوابم نبرد .ساعت نه صبح بلند شدم رفتم حموم موهای کونم رو وجاهای دیگرو کامل زدم .جوریکه یه خورده موهم تو بدنم پیدا نمیشد .رفتم دستشویی وکونم رو حسابی تمیز کردم .کلی تا دوازده آرایش کردم وبه خودم ور رفتم تا اینکه مهرشاد اومد ومن رو سوار کرد .بعداز یه ساعت رسیدیم ویلا.خیلی جای دنج وخلوتی بود .از ماشین پیاده شدیم .مهرشاد در حیاط رو باز کرد و وارد حیاط شدیم .مهرشاد گفت تو حیاط بمون تا نگفتم نیا . منهم دو باره لبامو گذاشتم رو لباش وگفتم باشه عزیزم . مهرشاد رفت تو خونه .منهم تو آلاچیقی که تو حیاط بود نشستم ومنتظرش بودم .تا اینکه بعد از یک ربع بادو تا لیوان ویسکی اومد کنارم نشست . تا چشام به ویسکی ها افتاد بهش گفتم اصلا بهت نمیومد که اینکاره باشی .مهرشاد لبخندی بهم زد وگفت آدم که نباید شخصیت اصلیش رو جلو همه رو کنه . من اوطوری که فکر میکردی بچه ی مثبتی نبودم وفقط اداشون رو در می آوردم من هم خندیدم و ویسکی رو سریع خوردم .هنوز چیزی نگذشته بود که دیدم سرم داره گیج میره . سردرد گرفتم واز رو صندلی افتادم زمین . صدام در نیومد و به مهرشاد با صدای ضعیفی می گفتم کمکم کن . چشمام نیمه باز بود وآخرین چیزی که میدیدم چهره مهرشاد بود که با تحقیر به من میخندید ومیگفت خوب بخواب که کارای سنگینی داری . واین آخرین جمله ای بود که شنیدم ………………(مدتی بعد)چشمام رو به سختی باز کردم .همه جام درد میکرد .می خواستم دستام رو حرکت بدم ، دیدم از پشت به هم بستنشون . اومدم پاهام رو تکون بدم دیدم اون هاروهم بستن . کم کم هوشیار تر میشدم وچیز های بیشتری از اطراف درک میکردم .نگاهم به تن برهنه ام افتاد که از سفیدی نور لوستری را که بالای سرم بود را به اطراف منعکس میکرد . دور گردنم قلاده ی مشکی رنگی بسته بود که آنهم به پایه مبلی که در کنارم قرار داشت گره خورده بود . خیلی ترسیده بودم .میخواستم داد بزنم ولی نمیشد .چون شورتم را تو دهنم گذاشته بودن . تنها کاری که میتوانستم انجام بدهم گریه زاری کردن بود . به سختی بازبون شورتم را از دهنم به بیرون تف کردم .وبا فریاد میزدم تو رو خدا نجاتم بدهید .ساعتی بزرگ روبروویم به دیوار چسببیده بود که ساعت 5 را نشان می داد .یعنی چهار ساعت بیهوش بودم .برای اینکه کونم تمیز باشه از دیشبش هیچ چیزی نخورده بودم وضعف شدیدی داشتم .هنوزنمی دونستم که چه بلاهای خفت باری قرار است سرم بیاد. همینجور اشک می ریختم .که ناگهان مهرشاد رو دیدم که اومد تو . تا دیدمش گفتم خیلی کثیفی .من تو رو دوست داشتم ولی تو این بلارو سر من اوردی . مهرشاد پوزخندی زد وگفت این تازه اولشه تا شب باهم خیلی کار داریم .راستی برای اینکه تنها نباشیم رفیقاتم بهشو زنگ زدم وگفتم بیان اینجا .خیلی ترسیده بودم که یکهو دیدم ده نفر اومدن تو . صحنه ای را که میدیدم باور نمیکردم .تمام هم کلاسی هایی که من رو آزار داده بودن ،به دعوت مهرشاد اومده بودن تا ازمن انتقام سکسی بگیرن .دیگه معطلتون نمیکنم ومیرم سر اصل مطلب.اول مهرشاد اومد قلادم رو از پایه ی مبل باز کرد .(همچنین دستام رو) سر قلاده رو گرفت ومن رو دور پذیرایی خونشون میگردوند وازمن میخواست واق واق کنم .من همیشه از تحقیر متنفر بودم .ووقتی که میدیدم مثل سگ واق واق میکنم از خودم خجالت می کشیدم .ازطرفی چون پاهام رو به هم بسته بودن ، نمیتونستم باسرعتی که مهرشاد انتظار داشتا چهار دست وپا راه بیام وهی میفتادم زمین .ودراین هنگام باکمر بندی که بقیه بهم میزدن دوباره به حرکت خودم ادامه میدادم .درهمین حین باید پاهاشون رو هم لیس میزدم تا حسابی تحقیر شم .بعد از تحقیر هایی که شدم ، من رو به حالت سگی قرار دادن. یه نفر از جلو کیرش رو کرده بود تودهنم ویه نفرم از عقب من رو محکم میکرد وهمینطور جاهاشون رو عوض میکردن تا هر یازده نفرشون حال کنن . اونقدر ساک میزدم که آب دهنم خشک شده بود وبهم مشروب میدادن تا دوباره بتونم ساک بزنم .یکی از هم کلاسهام به نام سامان اونقدر کیرش دراز بود(حدود 25سانت) که وقتی تاته میکرد تودهنم تا گلوم میرسید واحساس خفگی بهم دست میداد .ووقتی حسابی دست وپا میزدم کیرش رو از دهنم دررمی آورد .حدود نیم ساعت من رو داگ استایل کردن .بعد از اون یکی نشست زیرم وکیرش رو کرد تو کونم .بعد دوباره عین سگ من رو دولا کردن ویکی دیگه هم ازپشت کیرش رو کرد توکونم .یعنی ههمزمان دو تاکیر کللفت تو کونم بود وازشدت درد جیغ میکشیدم .از طرفی یه نفر هم ازجلو کیرش رو کرده بود تو دهنم وهم زمان باید براش ساک میزدم .وهمزمان به من سیلی های محکمی میزد .وباعث گریه زاری والتماس های من میشد .که بهشون حس غرور میداد .انقدر منرو کردن که از کونم خون میومد .بعدازاون من رو خوابوند رو میز وفرقونی کردن .درهمین حین مهرشاد عسل اورد وریخت رو سینه ها ونافم . وبقیه شروع میکردن منو لیس زدن .عسل میریختن تو دهنم وازم لب میگرفتند .حدود دوساعت درحال دادن بودم .ازطرفی اینقدر اسپری تاخیری زده بودن که حالا حالاها ارضا نمیشدند .دوباره قلادم رو گرفتند ومثل سگ من رو چرخوندند .دوباره پاهاشون رو لیس زدم .بعضی هاشون دمپایی بند انگشتی پاشون بود ومن کف دمپایی ها وکناره هاشون رو لیس میزدم . اونقدر ضعف داشتم که به پاشون افتادم تا بهم غذا بدن .خیلی اشک میریختم .تا بالاخره دلشون نرم شد .ولی مهرشاد اجازه نداد که بهم غذا بدن .گفت الآن آبمون رو میخوی ، سیر میشی خلاصه، همه دورم وایسادن وحلقه زدن ومن جلوشون زانو زدم وهی ساک میزدم تا آبشون درآد .واونهت آبشون رو میریختن تو دهنم .وحسابی لذت میبردن . حالا شما فرض کنید یازده نفر آبشون رو ریختن تو دهن وصورت من .جوری که چشمام وا نمیشد از بس که دورش آب منی بود .بعد من رو مجبور کردن که همه رو قورت بدم.اولش اینکار رو نکردم تا اینکه منو اینقدر باکمر بند زدن که کونم سرخ شد.ومجبور شدم دهنم رو که تا کله از آب کیر پرشده بود قورت بدم .بعد صورتم رو که هنوز پز از منی بود رو با انگشت پاک کردن ومیذاشتن تو دهنم .دیگه ساعت 10 شده بود وپدر ومادرم به گوشیم زنگ زدن ومن رو مجبور کردن که بهشون بگم که فردا صبح میام خونه .(چون مهرشاد از ساک زدنم فیلم گرفته بود ومن رو تهدیدی کرده بود).خلاصه تاصبح چندین بار دیگه من رو کردن وتحقیر کردند .ولی دفعه بعد آبشون رو میریختن تو لیوان تا من بخورم . یه بار دیگشم آبشون رو ریختن رو بدنم .ساعت 6صبح هم من رو بردن حموم واونجاهم منو کردن وبراشون ساک زدم .ولی آنقدر مشروب وآب منی خوردم که استفراغ کردم .وحالم بد شد .ساعت 8صبح که کارشون تموم شد ومیخواستن برن .مجبورم کردن که کفشاشون رو هم حسابی بلیسم تا تمیز بشه .واینجوری تا آخرین لحظه من رو تحقیر ومسخره کردن .بعد مهرشاد من رو رسوند خونه .اونقدرخسته بودم که تاشب خابیدم .البته چند باره دیگه مهرشاد به خاطر فیلمی که ازم داشت من رو کرد .در پایان دریک کلمه میتونم بگم که غرورم لگد مال شد ….سعی کنید که به افراد زود اعتماد نکنید .نوشته کامران
0 views
Date: December 21, 2018