سامان و منشی جدید

0 views
0%

.سلام من سامانم البته مستعار.من کارم پیمانکاری بود تا اینکه دوست پدرم برای بازسازی شرکت جدیدش بهم پیشنهاد داد.منم قبول کردم یک ماهی طول کشید و بعد از اتمام کار ازم خواست همونجا پیشش بمونم .منم راستش به خاطر بدی اوضاع کار قبول کردم.شدم مدیر داخلی شرکت.چند ماهی گذشت شرکت داشت تازه پا میگرفت و در هر حال افزایش نیرو بود.یه روز مدیر عامل اومد بهم گفت یه منشی میاد برای مصاحبه راهنماییش کن .مدیرشم خودتی ولی چون تجربه مصاحبه نداری خودم این کارو میکنم.اینم بگم که مدیرعاملمون آدم مذهبی هست. یک ساعت بعد یک خانم با لباس اداری (مانتو ساده و مقنعه اومد تو) سلام کردم و ازش خواستم بشینه و برگه استخدام رو پر کنه. داشتم زیر چشمی نگاهش میکردم همچین مالی به نظر نمیرسید.خلاصه اون روز گذشت و ایشون قرار شد از اول هفته بیاد سر کار.براش میز اماده کردم و وسایل مورد نیازش رو آماده کردم.همکاری ما شروع شد .راستی اینم بگم که از تو برگش فهمیدم متاهل است.دختر خوبی بود .یواش یواش باهم صمیمی تر شدیم.یه چند باری پیش اومد که گوششیش رو میزاشت و میرفت بیرون.منم یه بار رفتم تو عکساش و همشو دیدم.جا خوردم اصلا انگار یکی دیگه بود چند تا از عکساش تو باغ پدرش بود با یه تاپ و شلوار لی کنار درخت.سایز سینه حدود 70 یا 75 .اینم بگم من از سینه خیلی خوشم میاد یعنی بیشتر از پایینی دوست دارم و باهاش تحریک میشم.موهای بلندی نازی داشت.یه ذره هم آرایش داشت .واقعا زیبا بود.این ماجراها گذشت و ما کلی با هم رفیق شده بودیم جوری که به محض ورود به شرکت با هم چت میکردیم.خیلی از زندگیش ناراضی بود میگفت شوهرش درکش نمیکنه که البته بعدا فهمیدم از نظر سکسی ارضا نمیشه.هر روز درد دل و از این حرفا.منم سعی میکرم آرومش کنم .دیگه هم رو با اسم کوچیک صدا میکردیم و برای هم بوس و بقل میفرستادیم .6 ماه گذشته بود.دیگه انقدر درسش داشتم که وقتی پنج شنبه میشد حالم گرفته میشد که یه روز نمیبینمش.تو این مدت هم بهش گفته بودم که به گوشیش سرک کشیدم اونم برخورد بدی نکرد باهام .دیگه وقتایی که شرکت خلوت میشد یا وقتی کسی نبود با هم دست میدادیم.شرکت ما کلا 7-8 نفر بودیم.بچه های دیگه تایم کاریشون آزاد یعنی هر وقت میخواستن میامدن هر وقت هم میخواستن میرفتن.مدیرعاملمونم خیلی از مواقع شرکت نبود .یه روز حدود ساعت 2 بعد از ظهر آخرین نفر هم از شرکت رفت بیرون .من موندم و منشی .کلید شرکت هم دست من بود بعد از چند دقیقه گفت سامان من میخوام برم برای تولد مردم یه چیزی بخرم.حالم گرفته شد گفتم باشه برو.وقتی داشت وسایلشو جمع میکرد گفت میخوای با هم بریم.برقم پرید گفتم آره بریم.سوار ماشین من شدیم و رفتیم ال سی من و براش با سلیقه من یه پیرن خریدم .از ماشین که پیاده شدیم بریم سمت مغازه دستشو انداخت لای دست من منم که از خدا خواسته محکم دستشو گرفتم.خرید که تموم شد گفت الان زوده برم خوبه بریم دور بزنیم .بهش گفتم من میترسم کسی ما رو ببینه ضایع میشیم.اون گفت خوب چی کار کنیم نمیدونم چی شد که گفتم برگردیم شرکت که اونم گفت باشه.رسیدیم شرکت و رفتیم بالا من تو فکر اون بودم و هواسم نبود که آقا کوچولو سیخ شده.داشتیم راجه به زندگیش حرف میزدیم که یهو زد زیره گریه زاری من هم از جام بلند شدم که برم آرومش کنم.رفتم پیشش و همون جور که نشسته بود روی صندلی چرخوندمش به سمت خودم تا برگشت بلند شد و من رو بقل کرد.برای اولین بار سینه هاشو حس کردم بزرگ و سفت اون داش گریه زاری میکرد ولی من هم دست خودم نبود حالم داشت خراب میشد و فکر رسیدن به اون سینه ها لحظه ای از جلوی چشمام دور نمیشد.گریش که آروم شد به خودم جرات دادم و از گونش بوسش کردم این کار رو چند بار تکرار کردم که یه دفعه سرش رو آوارد بالا و خیره شد تو چشمام من هم با لبخند جوابش رو دادم.که یهو نگاش به لبام دوخته شد و دستشو از دور کمرم آوادر بال و گذاشت پشت سرو و سرم رو به سمت خودش آوارد و لبشو گذاشت رو ی لبم.اولش آدم وار و خیلی زیبا هم رو بوس میکردیم.دست من دور کمرش بود و دست اون پشت سر من.کم کم وحشی بازی شروع شد.خوردن با ولع زیاد.داشتم فکر میکردم یه جوری از خودم بکنمش و سینه هاشو بگیرم تو دستم.خلاصه از خودم جداش کردم و نشستم روی صندلیش و بهش گفتم بیا بشین روی پاهام.اونم اومن یکم خجالت کشیده بود.ولی دوست داشت ادامه بده.بعد یه چند ثانیه ای دباره به لبام خیره شد و بخور بخور شرروع شد منم دلو زدم به دریا و یه دستمو گذاشتم روی سینه هاش شروع کردم به مالیدن .امیدوار بودم ناراحت نشه که دیدم صداش داره در میاد.ناله میکرد هی خودشو تو بقلم تکون میداد .من قدم 190 هست و 93 کیلو هم وزن دارم البته اون هم قدش به نسبت خانم ها بلند بود ولی لاغر اندام بود.یواش یواش در حالی که هنوز داشتیم لبای هم رو میخوردیم دستم رو بردم سمت دکمه مانتوش و بالایی رو باز کردم و تا پایین اومدم.یه تاپ زرد تنش بود لبم رو از رو لباش کندم شروع کردم به خوردن زیر گردنش دیگه داشت میمرد.کاملا حس میکردم که دیگه خودش نیست.اونم دکمه لباس من رو باز کرده بودو داشت بدنم رو میمالید.دستمو از ریز تاپش رسوندم به سینه هاش و از زیر سوتیانشو دادم بالا البته به سختی که خودش مانتوشو در آوارد و پشتشو کرد به من و گفت سوتیان رو باز کن .حال من هم خراب بود سوتیان رو باز کردم تا برگشت خودشو انداخت تو بقلم که مثلا چشم تو چشم نشیم که من خندیدم و بهش گفتم بزار ببینمش گفت خجالت میکشم.خلاصه به زور از خودم کندمش انقدر زیبا بودن که حتی نخواستم به دیدن ادامه بدم کردمش تو دهنم .آخ جاتون خالی یه دل سیر در حد خفگی داشتم میخوردم.اونم آه اوهش دفتر رو برداشته بود که حس کردم دستش رفت سمت اصل کاری.برقم پرید سینشو از دهنم در آواردم و کمکش کردم شلوارم رو دربیادره تا شلوارم و دربیارم جلوم نشست و نگاش به دکمه هاش شلوارم و کمربندم بود شلوارم رو کشید پایین و شرتم رو هم کشید پایین .کوچولوی ما معمولی هست نه باعث آبروریزیه نه اونقد که نشه تو شرت جاش کرد.کیر و درآوارد و دستشو درش حلقه کرد و یه نگاه با شهوت به من .من که دیگه داشتم خفه میشدم بهش گفتم ترو خدا دارم میمیرم.که یه دفعه همه کیرم رو کرد تو دهنش.حاجی انگار دنیا مال من بود.اصلا تو ذهنم نمیرفت من ،اون ،تو شرکت خلاصه بعد چند دقیقه داشت آبم میاومد که بهش گفتم داره میاد بلند شد اومد کنارم و شروع کرد با دست برام جق زدن دیگه از این جا به بعدش یادم نیست ولی وقتی چشمام رو باز کردم جا خوردم آبم همه جا بود انقدر زیاد بود که خودم باورم نمیشد همش مال من باشه.کلی هم طول کشید تا جمش کردیم.بهش گفتم پس تو چی گفت من همون اول ارضا شدم.بلند شدیم و رفتیم بیرون که برسونمش نزدیک خونه باور کنید تا اونجا فقط دست من توی دستش بود وباهاش بازی میکرد و فقط در مورد اینکه از کدوم طرف باهم حرف میزدیم.خواهش میکنم فهش ندین.خودم بعدش فهمیدم که چه غلطی کردم چون اون شوهر داشت.الانم نوشتم که خودم خالی شم شاید یکی بخونه بلکه درس نگیره.خدا من رو ببخشهنوشته سامان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *