سام و نرگس (۱)

0 views
0%

سلام بچه ها.من امین و18 سالمه.داستانی که میخام واستون تعریف کنم کاملا واقعیه.دوست دختر من اسمش نرگس بود واسه همین دوست داشت دوست پسرش اسمش سام باشه.منم که از قضا اسم مستعارم سام بود و البته فامیل های مامانمم منو سام صدا میزدن.وقتی با این دختر آشنا شدم و خودمو سام معرفی کردم خیلی عجیب بهم پا داد.و خودش واسه قرار گذاشتن بیشتر اصرار کرد.خوب من از بچگی فوتبال بازی میکردم تا نوجوونی هم توپ میزدم تا 2سال پیش که متوجه شدم داخل زانوی پام استخون زاید هست آخه مدتی بود که اذیتم میکرد.این مساله باعث شد که دیگه نتونم فوتبالو ادامه بدم.این هارو گفتم که بگم هیکل خوش فرمی دارم البته به قول دیگرون.قصد تعریف از خود ندارم.چهرمم به اندازه ی کافی خشگل بود که به خودم اجازه داده بودم دنباله نرگس برم.نرگسی که زبون زد کوچه و محله بود و تو خشگلی و اندام یک بود آخه به مامانش رفته بود.مامانه 36 ساله ای که وقتی از تو محله رد میشد همه میگفتن ما امشب جقه رو زدیم.البته پشت سر مامانش حرف زیاد بود آخه واقعا از شوهرش معلوم بود نمیتونه به همچین شاه کسی حال بده.نرگس با کسی دوست نمیشد از این خوشش میومد که به پسرا وعده ی سر خر من بده و اونا رو سر کار بذاره تا اینکه سروکله ی من پیدا شد.محله ی ما یه حالت بسته داشت و در عین حال که شیک و جدید بود حالت بومی به خودش گرفته بود.بچه ها با هم صمیمی تر بودن.عصرهای تابستون با دخترا والیبال یازی میکردیم.آخه پارکی که جلوی آپارتمان ها بود چنین موقعیتی رو فراهم کرده بود.در ضمن خونواده ها هم تو پارک قدم میزدنو قلیون میکشیدن.پس ما باید حواسمونو جمع می کردیم که یهو شیطونی نکنیم.منم سرو کلم تو درسو فوتبالم بود که یه روز بچه ها اومدنو بهم گفتن کهیه دختری هست که خیلی ادعاش میشه هیچ کس هم نتونسته شاخشو بشکنه. باید حالشو بگیریم.اونا میخاستن من این کارو بکنم.خوب از وقتی اومده بودیم تو این محله و با اینو اون آشنا شده بودیم 3 تا دختر بودن که میخاستن باهام دوست بشن و چراغ سبز بهم نشون میدادن.اما من نه حالو حوسلشو داشتم نه خیلی خوشم میومد.تا اینکه پیشنهاد بچه هارو قبول کردمو رفتم تو فکره شکستن شاخ نرگس 16ساله.شمارشو از دوسته دوستم گرفتمو.شروع کردم.جونم واستون بگه که به هزار در به دری مرحله ی اولو با موفقیت پشت سر گذاشتم.و مخشو زدم.میدونستم منم مثل بقیه میخاد کله کنه و سر کارم بذاره واسه همین تصمیم گرفتم مثل خودش باهاش رفتار کنم و نقشمم عملی شد.تو همه ی رابطه ها پیام های عاشقونه ردو بدل میشد اما بین ما جک و خنده.یه جورایی باهام داشت میجنگیدو امتحانم میکرد که متاسفانه شکست خورد و دیوونه وار عاشقم شد.حتما میگید چی شد که این طوری شد.خوب 2مدلشو واستون میگم.مثلا یه بار بهم گفت چقدر دوستم داری منم واسه خنده گفتم به اندازه ی همه ی پفک های دنیا.گفت باید بهم ثابت کنی.گفتم چطوری خوب؟گفت باید فردا شب به هر کی تو پارکه پفک بدی.منم گفتم قبوله.اون مثلا میخاست با یه کاری که انجامش سخته منو اذیت کنه.خوب منم خیلی راحت با سوپر مارکت محلمون که رفیق بودم و 26 سالش بود جریانو در میون گذاشتم.اونم گفت هرچی پفک میخای ببر.بقیش با من.گفتم میخای چیکار کنی؟گفتخیلی راحت میذارم به حسابشون.فقط باید 2تا دخترای محله شهادت بدن کهبا نرگس و به حسابه اون رفتیم 50 تا پفک خریدیم.منم راحت اون 2 تا دخترو توسطه دوستام جور کردم.آخه اونا با نرگس بد بودن.یه بار دیگه هم بهم گفت اگه دوستم داری باید شب 4شنبه سوری بلند بگی نرگس دوست دارم.منم گفتم باشه ولی این دفعه چون فهمیده بودم دارم کمکم دلشو بدست میارم بهش گفتم اونوقت تو در عوضش واسم چیکار میکنی؟گفت منم داد میزنمو میگم منم دوست دارم سام.این بارم کاره خیلی آسونی بود.به دوستام گفتم فردا شب هرکی از رو آتیش میپره اسم دوستشو بگه و پشتش بگه دوست دارم.فردا شب شد و دوستام یکی یکی همون کارو کردن.یکی پریده گفت دوست دارم عاطفه.یکی گفت سپیده عاشقتم و و و منم مثل بقیه از روی آتیش پریدمو گفتم نرگس دوست دارم.اما اون کاری که باید میکردو نکرد آخه طفلی باورش نمیشد.اون شب گذشت و من بهش پیام دادم که تو منو دوست نداری و منو به بازی گرفتی و از این قبیل حرفا.آخرشم گفتم برو گمشو حالم ازت بهم میخوره.دیگه رابطه ای بین ما نیست.اما این بار با بقیه ی دفعات فرق داشت اون واقعا مست من شده بود.بهم زنگ زدو با گریه زاری بهم گفتسام من دوست دارم به خدا راست میگم…اما من حرف خودمو میزدم.هفته ی بعدش پدرم اینا رفتن شهرستان.خونه تنها بودم بهش زنگ زدم و گفتم پاشو بیا ایجا تا با هم حرف بزنیم.قبول نمیکرد خونمون بیاد به هیچ وجه.اما اونروز جلوی همه ساعت 7 عصر تابستون سریع پا شد اومد.خوب دیگه شاخ نرگس از بیخ قطع شده بود.همه هم وقتی داشته میومده خونه ی ما اونو دیده بودنو هی بهم اس مبدادن.یکی میگفت ایول یکی میگفت با این که با چشمای خودم دارم میبینم اما باورم نمیشه.یکی میگفت پدر تو دیگه کی هستی.و و وخوب نرگس زنگ رو زد و اومد بالا…….بقیش باشه تو سام و نرگس 2.البته اگه تا اینجاش خوشتون اومده.شک نکنین که داستان واقعیه واقعیه.تازه خیلی هم خلاصه شده.نوشته‌ امین

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *