ساک زدن جنده دو جنسه
دستای نرمش داشت کسمو زخمی میکرد، چه تضاد وحشتناکی همه ی تنم انگار به هزا
ر تکه تقسیم شده بود. باناخونای بلندش،سینه هامو به شدت چنگ میزد. هرچقد تقلا میکردم نمیتونستم از دستش خلاص شم، توتاریکی نمیتونستم صورتشو ببینم. فقد میدیدم ک خیلی کوچیکه شاید نصف من بود. چشماش دیده میشد تو تاریکی برق میزد، صدای ناله هاش وحشتناک بود عین زوزه گرگ، همونقد وحشتناک. نوک سینه هامو انگار میخواست بِکنه، احساس کردم یه چیز تیز عین چاقو به همون خشنی رفت تو کسم، فکر میکردم صدای جیغامو کل دنیا میشنون. اصن اون چی بود چرا کسی به کمکم نمی اومد هرچقد جیغ میکشیدم پس مامان بابام ک
جا بودن.
مارال، هی باتوام دخترم چته چرا اینجوری میکنی دیونه شدی تو
+مامان!! مامان!! بیا کمکم کن تروخدا یه چیزی افتاده روم مامان زود باش
خوشحال بودم، به محض اینکه مامانم داشت بهم نزدیک میشد، اون سیاهی رفت و خلاص شدم ازدستش. مامانم بهم نزدیکتر شد و یهو دیدم که ن مامانم نیس یعنی خودش بودا ولی انگار اون نبود، طرز نگاهش اصلا شبیه مامان من نبود. داشت بهم نیشخند میزد داشتم دیونه میشدم. رو چشمامو با پتو بستم و پاهامو کامل بردم زیر پتو،یه صدایی میومد ک میگفت: بگو بسم الله،بگو بسم الله یهو انگار یکی زد تو سرم و من دیگه چیزی نفهمیدم. چن ساعت بعدش انگار یه تریلی از روم رد شده بود. تنم کوفته وبی حال شده بودم. رفتم جلویه اینه، از تواینه ساعتو که روبروش بود دیدم 5 صبح رو نشون میداد. چند ساعت قبلو به یاد
اوردم. دوباره تنم شروع کرد به لرزیدن، عجب کابوس بدی بود. یهو مادرمو به یادم آوردم، سریع رفتم در اتاقشون با پدرم تخت خوابیده بودن، پس چرا با صدای من بلند نشده بودن چرا کسی بغلم نکرده بود که ارومم کنه. یعنی اون قسمتی که مادرم اومد تواتاق، اونجا هم جزو کابوس بود! بیخیال فکر کردن شدم وسریع رفتم تو جام خوابیدم.
_ماراااااال!! بیدارشو زودباش. دیشب چه غلطی میکردی خاک توسرت وقتی میگم شوهر کن واسه این چیزاس.
یهو تو خواب و بیداری برق از سرم پرید. چی میگفت مامانم سریع از تختم پاشدم رفتم پیشش.
+مامان چی میگی
_دیشب داشتی اخ و اوخ میکردی، فکر کردم خواب بد دیدی خوب شد خودم اومدم اتاقت داشتی باخودت ور میرفتی!! دختر تو داری چیکار میکنی؟ خجالت نمیکشی!؟ اگه بابات بجای من میومد میخواسی چیکار کنی؟ ازصبح تا شب سرت توگوشیه معلوم نیس چیا تو اون گوشیه لامصب میبینی که اینجوری میشی والا اون داداشت یه بار از این کارا نکرد.
تنم شروع به لرزیدن کرد داشتم دیونه میشدم. مامانم داشت چی میگفت!! یعنی منو توچه صحنه ای دیده، ولی خب اون من نبودم ولی هرچقدر توضیح میدادم بدتر میشد چون اونکه ندیدتش من دیدمش.
+مامان ولت کنن همینجوری میخوای بارم کنی بخدا من دیشب کابوس دیدم دست من نبود.
من خودمم فهمیدم توخوابی حواصت نیس وگرنه که کونتو پاره میکردم. حرف من اینه اون فیلمای لعنتی رو نبین که تو خواب اینجوری بشی اگه خیلیم بهت فشار میاد خب شوهر کن.
داشتم از دست مامانم دیونه میشدم،از طرفیم کل فکرم به اتفاقات دیشب بود. رفتم تو اتاقم درو بستم، سعی کردم باآهنگ خودمو سرگرم کنم چون اگه بیشتر بهش فکر میکردم دیونه میشدم. گوشیمو برداشتم رفتم توتلگرام دیدم خودشه، بعد مدتها پی ام داده دو به شک بودم که باز کنم یا نه بلاخره راضی شدم ببینم چی نوشته.
_سلام مارال
_خیلی دلم برات تنگ شده، چرا اخه اینجوری میکنی با من یه سکس ارزش اینو داره که اینجوری بامن رفتار کنی درضمن، این نیازو نمیتونیم قایم کنیم شاید تو بتونی ولی من نمیتونم. و اینکه نمیتونم فراموشت کنم. لطفا امروز حتما بیا باهم از نزدیک حرف بزنیم. این بچه بازیا چیه!؟ خودتو قایم میکنی از من! منتظر جوابت هستم.
یه ماه پیش رو به یاد آوردم، دعوتم کرد تا بعد از سه ماه دوستی بهش اعتماد کنم و برم پیشش، البته خودم میدونستم برای چی میگه بیا ولی خب تا چه زمانی میتونستم مخالفت کنم یا باید ازدستش میدادم و تموم میکردیم یاهم موافقت میکردم. خودمم تاحدودی دنبال این بودم که تجربه کنم. رفتم خونش تقریبا نیم ساعت تا خونه خودمون فاصله داشت. وقتی رسیدم زنگ زدم ک بیاد دم در، از دور دیدمش خیلی جذاب بود.یه تیشرت جذب صورمه ای تنش بود، بایه شلوارک که یکم پایین تر از زانوش بود. داشتم فکر میکردم باخودم، همچین بدهم نیست میتونه یه تجربه خوب باشه.
_سلام عسلم
+سلام خوبی؟ بلاخره هم کار خودتو کردیا.
_هنوز که کاری نکردم(نیشخند زد). حالا بریم تو همسایه هامون یه مقدار فضول تشریف دارن.
_چه خوشکل شدی،فقد میخوام امروز بخورمت عزیزم.
+خوبه حالا هندونه زیر بغلم نزار. تو همیشه به من میگی خوشکل شدی، من بلاخره نفهمیدم کدومش راسته!
_امروزم فکر کنم از دنده چپ بلند شدی! چی میخوری عزیزم چایی اب ابمیوه( اخرسر به خودش اشاره کرد. خندم گرفت)
+خب اگه ابمیوه نداشته باشی، شاید تو رو به آب و چایی ترجیح بدم (چشمکی زدم بهش)
_حالا اگه بگم، ابمیوه نداریم چی؟
+بیخودنداشته باشی هم، باید بری بگیری.
_ای بدجنس.
نگاهی به خودم انداختم مانتوم هنوز تنم بود داشتم از گرما میپختم درش اوردم زیرش یه تیشرت گشاد تا روی رونای پام بود. بایه شلوار لی کم رنگ، شالمم دراوردم موهامو بالای سرم بسته بودم. داشت ابمیوه میوورد ک نگام کرد!
_فکر میکردم من باید لباساتو دربیارم چه بعضیا پیش فعالن.
+امیر یه بار دیگه چرت بگی میرما انگار اومدم بِدم! خوشم نمیاد از این رفتارا عه.
_چرا عصبانی میشی حالا! عزیزم کاری نکردم که هنوز.
+نه تروخدا بیا یه کاری بکن!
_مارال چته تو!؟ چرا اینجوری رفتار میکنی بزور که نیاوردمت. بعدشم، واسه من دُور ورندار.حالا که فهمیدی دوستت دارم سواستفاده نکن من غلامت نیستم اینجوری رفتار میکنی ناراحتی پاشو برو.
+جدن؟! چه دلت پر بوده من خرم که به حرف تو پاشدم اومدم. اره جون عمت تو منو دوست داری چن ماهه رو مخم داری رژه میری بیا ما نیاز داریم و فلان، الانم خودت داغ کردی.
مانتومو تنم کردم و شالمو میخواستم سرم کنم اومد از پشت بغلم کرد.
_تو رو خدا خرابش نکن عزیزم.
دستش از رو شکمم رفت رو سینه هام داشت میمالید، منم هیچ عکس العملی نشون ندادم انگار خودمم داشت خوشم میومد. مانتوم و دراورد،انداختش رو زمین شالم و از دور گردنم انداخت و منو چرخوند سمت خودش.
+من عاشقتم، اره عاشقم میفهمی؟
داشت حالم ازکلمه عشق که از زبونش بیرون میومد به هم میخورد.
+من دراختیارتم لازم نیس دیگه از این کلمه استفاده کنی!
_هیسسس، ساکت
لباشو اورد نزدیک گوشم یه بوسه ریزکرد و گوشامو خورد به شدت هرم نفسای داغش داشت حشریم میکرد یکی از دستاشو برد پشت کمرم اون یکی دستشو از زیر تیشرتم برد تو سوتینم و سینمه هامو چنگ میزد.
تو فکر اون لحظه ها غوطه ور بودم ک مامانم صدام کرد.
…
داشتم وارد باشگاه میشدم که از پشت یکی زد به کمرم یه جیغ کوتاهی کشیدم از ترس و برگشتم پشت سرم سارا بود!
ترسیدی عزیزم؟ ببخشید
+حالا ببخشید چرا خب انگیزت ترسوندن من بوده. خوبی عزیزم؟
_اره توچطوری؟ راستی چه حیف شد که نموندی.
+اونو بیخیال دیدی چیشد، کادوتم یادم رفت بدم اصن خیلی زشت شد ببخشید تروخدا
_اشکال نداره عزیزم تو خودت کادویی
رفتیم تو باشگاه مشغول عوض کردن لباسامون شدیم که سارا گفت:
_راستی مارال یه روز توهمین هفته دعوتت میکنم بیای خونم سهیلا جون هم هست خوشحال میشه دوباره ببینتت. راسی سهیلا فال قهوه هم میگیره فکر کنم بدت نیاد یه سفری به ایندت داشته باشی.
+عه چه خوب حتما میام فقد شب نباشه ک مامانم نمیزاره…
_باشه عزیزم ناهار درخدمتتونم.
+ممنون عزیزم.
شب شده بود و من میترسیدم ک بخوابم و عین اون شب باز دوباره کابوس ببینم. تصمیم گرفتم کل شب و بیدار بمونم و بجاش تو روز بخوابم. داشتم اهنگ گوش میدادم با هندزفری چشامم بسته بودم ولی حواصم بود ک نخوابم. ناخودآگاه، باچشم بسته پلکم رو نگاه کردم یه نور سفید میدیدم بعدش حواصم وبیشتر جم کردم تا ببینم چی هس، جالب شد برام ک پشت پلک چی میتونه باشه! خیره شدم بهش احساس کردم به خواب رفتم و گیج شدم. توهمین حالا بودم که انگار وارد یه دنیای دیگه شدم. تو، یه عروسی بودم، از دور چند نفر گفتن عروسو داماد اومدن همه پشت به من بودن و صورت هیچ کدوم رو نمیتونستم ببینم. منم رفتم رو ان
گشتای پام تا به جایی که اشاره میکردن دید داشته باشم، که عروس و داماد رو ببینم، وای یهو شکه شدم عروس تقریبا میخورد6 سالش باشه، صورتشو به شکل عجیب غریبی ارایش کرده بودن. داماد هم پیر بود و دستش اسا بود.،دست عروس بجای گل عروسکش بود خیلی ترسناک بود یه لحظه نگاه دختر بچه به من افتاد و نیشخند زد به من و کم کم بقیه هم روشون رو سمت من کردن و من با صورتای زشتشون موجه شدم یکیشون یه دونه چشم داشت یکی دیگشون دهنش کچ بود و به من میخندیدن خیلی وحشتناک بود. من از ترس یه جیغ بلند تو خواب کشیدم و از خواب پریدم. دیدم مامانم صدام میزد.
_مارال!! مارال!
_بیدار شو دخترم، نترس خواب دیدی.
یهو از خواب پریدم دوروبرمو نگاه کردم جز مادرم کسی رو ندیدم. یه دست به صورتم کشیدم و از مامانم خواهش کردم ک پیش من بخوابه اونم قبول کرد ولی من تا صبح خوابم نبرد.
صبح سریع از جام بلند شدم، یه دوش میتونست حالمو خوب کنه. رفتم زیره اب داغ تمام تنم نیاز داشت. تویه حال خودم بودم و ریلکس کرده بودم. وقتی زیر اب داغ میرفتم دلم هوس ماساژ میکرد، با دوتا دستام سینه هامو میمالیدم کم کم داشت حالم خراب میشد انگشتمو بردم روشیار کسم و میمالیدم میکس اب داغ و انگشت کردن خیلی دلنشینه لیف و
برداشتم و بصورت دوَرانی، رویه سینه هام میمالیدمش، نوک سینه هام داشت برجسته میشد. نشستم روی پاهام جوری که کف پام به کسم بخوره و هی بالا پایین کردم و آب داغ هم رویه سرم میریخت یه تار از موهام ک بلند بود از زیر بغلم به سینم چسپیده بود و از سرش آب میچکید رو سینم. داشتم حال میکردم و کلن باعث شد دیشبو از یاد ببرم.
از حموم اومدم بیرون لوسیون به بدنم زدم و یه بار دیگه تنمو مالیدم دیگه حالم جا اومده بود رفتم سمت گوشیم دوباره پی ام داده بود ولی باز نکردم. دوباره رفتم تو فکر اون روز که رفته بودم پیشش، وقتی دستشو از تو سوتینم دراورد شلوارمو دراورد، رونای سفیدم جلب توجه میکرد منو دراز کرد رو مبل و از انگشت پام شروع کرد بوس کردن گاهی زبون میزد تا رسید به بالا شرتمو یکم داد بالا و کسمو یه نگا انداخت یه برق خاصی تو چشماش دیدم سریع اومد بالا و ازم لب گرفت. همزمان از رو شرت کسمو میمالید و گاهی هم از کناره شرتم انگشتاشو به لبه های کسم میرسوند توهمین حال بودیم که گوشیم زنگ خورد
بابام بود جواب دادم:
+جان بابا!
_کجایی مارال! مامانت گفت خونه دوستتی ادرسشو بده بیام دنبالت باید بریم جایی
+ن بابا اتفاقا من خودم داشتم میومدم، الانم تو راهم بیست دیقه دیگه خونه ام
_باشه دیر نکنی زودبیا
قطع کردمو امیرو نگاه مردم
_چی چیو 20 دیقه دیگه خونه ای!! پس من چی بااین حال میخوای منو بزاری و بری
+مجبور شدم داشت ازم آدرس میگرفت، بیاد دنبالم نتونستم چیز دیگه ای بگم ببخشید دیگه
_اوکی ولی هیچوقت، این روزو یادم نمیره
+عزیزم دارم میگم دست من نبود الان خودمم زیاد حالم خوش نیست. سریع اژانس بگیر دیرنشه مثلا الان توراهم.
_اوکی
توراه باخودم گفتم همچین بدم نشد من حال کردم و اگه بیشتر ادامه پیدا میکرد برای من درد بود و باخودم پوزخند زدم که اره جون عمت بابات زنگ نمیزد تا الان چن دست کرده بود تورو.
چن روزی از این ماجرا میگذشت و امیر هی اصرار میکرد بریم بیرون و من اصلا نمیخواستم دوباره ببینمش، شاید بعدا میتونستم باخودم کنار بیام ولی الان اصلا. تصمیم گرفتم حداقل تا چند ماه جوابشو ندم چون اگه دوباره میرفتم ایندفه صددرصد کونم وپاره میکرد و من اصلا تحمل درد کشیدن و ندارم.
چن روزی گذشت و روزی که خونه سارا دعوت بودم رسید خوشحال بودم ک دیگه کابوس نمیدیدم انگاره یه دوره موقتی بوده و من خلاص شدم.
صبح رفتم حموم و موهامو براشینگ کردم یه تاپ استین حلقه ای پوشیدم ک تا روی نافم بود وجذب تنم بود وساپورت مشکی مانتومو تنم کردم با یه شال به رنگ قرمز، و به مامانم گفتم میرم پیش دوستم و بعد ناهار برمیگردم اونم چیزی نگفت.
از رویه ادرسی که سارا برام پیامک کرده بود رسیدم در خونش یه خونه ویلایی خیلی شیک گمون نمیکردم همچین خونه ای داشته باشه کسی که حتی ماشین نداشت! ایفونو زدم یکی بایه صدای گرفته گفت:
بفرمایید؟
+سارا!!
یه مکثی کردم و گفت:
_خب؟
+خودتی سارا، یا اشتباه اومدم…
_فک کنم اشتباه اومدی، مااینجا کسی به اسم سارا نداریم!
فهمیدم داره شوخی میکنه اخه تن صداش به سارامیخورد.
+که اینطور پس اشتباه اومدم، بهتره برگردم خونه.
از پشت ایفون زد زیر خنده.
+جدن؟ یعنی نمیخوای دروباز کنی بابا عجب مهمون داری بلدی تو.
درو باز کرد یکم عصبی شده بودم درسته باهم صمیمی بودیم ولی من اصلا دوست ندارم یکی منو بکاره سعی کردم به روم نیارم بلاخره ازم بزرگتر بود و احترامش واجب.
وارد حیاط شدم خیلی باصفا بود چن تا درخت داشت و یه تاب که بین دوتا درخت بود. داشتم تو حیاطو دید میزدم سرمو چرخوندم و به ساختمون نگاه کردم از پنجره بالا نگام خورد تا پایین ک یهو رو پایین مکث کردم سهیلا بود یکم ترسیدم داشت از پشت پنجره نگاه میکرد یه دستی تکون داد و منم همین کارو کردم رفتم داخل سارا اومد به استقبالم.
_سلام عزیزم، خوش اومدی.
+سلام ببخشید عزیزم، تو زحمت افتادی.
_ناراحت ک نشدی ن…
+ازچی!
_هیچی دم در…
نزاشتم حرفشو تموم کنه و گفتم:
+بلاخره هرخونه ای یه قانونی داره، لابد قانون اینجام اینجوریه و منم که مقرراتی…
یه چشمک زدم بهش و اونم خندید. سهیلارو دیدم که داشت به طرفم می اومد یه زنه تپل با چشمای رنگی و صورت سفید دستشو دراز کرد، منم دستمو بردم سمتش، وقتی دستمو لمس کرد داغیه زیادی رو حس کردم زود دستمو ول کرد و احساس کردم دستم خیس شدبرام جالب بود ک چرا باید اینجوری باشه.
میدونی نصف اتفاقاتی که بعدا برات تعریف میکنم تقصیره خودمه اگه بازنی که 10 سال از خودم بزرگتره دوست نمیشدم شاید متوجه انرژی که دارم نمیشدم و زندگیم خراب نمیشد و اون خواسته جنون آمیزو از من نمیکردن… از این خوشحالم که این حرفارو به هیچکس نگفتم اخه اونا فکر میکنن من دیوونم فکر کردی باور میکنن حرفام رو فکر میکنن من زده به سرم اگه باورم داشتن من الان اینجا نبودم تو این تیمارستان کوفتی. بلاخره ازاینجا بیرون میام و انتقامم رو از سهیلا میگیرم. من یکیو احتیاج داشتم تا باهاش حرف بزنم کی بهتر از تو تو قفست به حرفای من گوش میدی منم لذت میبرم ک نمیتونی چیزی بگی، یا نظری بدی. وقتی که به اخرش رسیدم ولت میکنم تا بری توآسمون منم دوست داشتم مثل تو بودم و پرواز میکردم.
ادامه دارد…