سلام خدمت پایان دوستان شهواني گلم؛خاطره اي كه ميخوام بنويسم بر ميگرده به يك ونيم سال پيش من 21سالمه اهل جنوبم.و اما… بعد از اتمام اموزشی و تقسيم نيرو من افتادم شمال(رشت)3ماهه اول خدمتم داخل يه پاسگاه ساحلي نزديک بندر انزلي بودم وبعدش به رشت انتقالم دادن يه شب رفتيم مأموريت اخراي ابان ماه بود تا اخرشب گشت بوديم بارون زيادي ميومد وقتي برگشتيم يگان داشتم از درد پا ميمردم هر كار كردم كسي منا نبرد بهداري فراد صبح زود لنگ لنگان رفتم پيش فرمانده مون گفتم منا بفرست بهداري گفت ماشين نداريم مرخصي شهري بهت ميدم خودت برو گفتم باشه رفتم تو شهر داشتم تو يه خيابون تو بالا شهر ميرفتم كه يه لحظه ديدم يه خانوم 32 یا33سال از یه پژو405پياده شد يه مانتو بالا زانو تنش بود 3تا از دکمه هاش باز بود یه لحظه چشمم به سينه هاش افتاد همون جا خشكم زد اومد طرفم گفت اقا پسر حالت خوبه گفتم سلام گفت ميتوني يه لامپ واسه مغازه من عوض كنی هيچي نگفتم رفت داخل يه ارايشگاه زنانه گفت بيا داخل پشت سرش رفتم داخل ديدم 2تا دختر دارن ارايش ميكنن سوتين تنشون بود خواستم برگردم كه همون زنه گفت اشكال نداره بيا داخل رفتم جلو يه اتاق شيشه اي بود گفت لامپ اينجا سوخته يه صندلي گذاشتم زير پام لامپا عوض كردم برگشتم ديدم حمیرا همون خانومه مانتوشا در اورده فقط يه شرت جوراب مشکي پاشه داشت موهاشا مي بست من گفتم با اجازه من رفت زحمت كنم اومد جلو گفت شتاب داري گفتم نه دستما گرفت گفت پس بيا حالشا ببريم منا گرفت تو بغلش اولش خيلي ميترسيدم چون غريب بودم بعدش شروع به لب گرفتن کرد در همين حال به لیلا كه شاگردش بود گفت درا قفل كن رفتيم اخر مغازه يه موکت و چندتا پتو وبالش بود دوست لیلا هم كه اسمش رویا بود اومد حالا من بودم و 3تا كس حمیرا يه پتو پهن كرد ولخت شد گفت بيامن هم رفتم شرو كردم به خوردن سينه هاش كه لیلا از پشت سر تي شرتم را در اورد وبعدش كمر بندما باز کرد و شلوار وشرتم را در اورد و شروع به ساك زدن كرد كه رویا گفت پس من چي من را كشيد سمت خودش من كمي مالوندمش و شلوارشا در اوردم جدأ كس رویا از همشون خوشگل تر بود بعد حمیرا كونشا اورد جلو من كيرما گذشتم درش خيلي گشاد بود لیلا داشت تخم هاما ميخورد و من هم داشت كس رویا را ميخوردم كه چند تا تلمبه زدم ابم اومد ريخت تو كون حمیرا بعدش لیلا خوابيد پاشو باز کرد گفت از جلو بكن کيرم اولي داشت دوباره جون ميگرفت كه گذاشتمش دم كسش يه واش فشار دادم ديدم خبري از پرده نيست گفت نترس راحت باش من تا او روز فقط 2با كس کرده بودم ولي چون دختر همسايه مون باكره بود نميزاشت از جلو بكنم فقط سر كيرم راداخل كسش ميکردم؛شروع كردم به تلمبه زدن كه به چند دقه نرسيد که دوباره ابم اومد گفت بريز رو سينه هام ريختم رو سينش ديگه ناي كه از جام بلند شم نداشتم به پشت افتادم او روز فقط يه كره و عسل يه نفره خورده بودم داشت ضعفم ميزد كه رویا افتاد رو تنم گفتم من ديگه نميتونم گفت چرا گفتم گرسنه مه لیلا يه ليوان دلستر و چندتا كيك برام اورد درحالي كه من داشتم ميخوردم رویا داشت ساک ميزد كيرم شل شده بود اما اينقدر خوردش كه دوباره راست شد وبلند شد نشست رو كيرم شروع به بالا پايين كرد بعد از چند دقه من گفتم حالتمونا عوض كنيم گفت باشه خواستم از جلو بكنم كه گفت من دخترم از پشت بکن پاهاشا گرفت بالا يه بالش گذاشتم زير كمرش شروع به كردن کردم خيلي طول كشيد تا ابم اومد ريختم رو كسش بعدشم لیلا منا تا پادگان رسوند و تا وقتي اونجا بودم با هم رابطه داشتيم حتي بعضي اخرهفته ها مرخصي 48ساعتی میگرفتم باهم میرفتیم کنار ساحل. بیشتر وقتا میرفتم خونه بیتا چون تنها زندگی میکرد.امیدوارم از خاطرم خوشتون اومده باشه من خیلی از داستان های سایت داستان سکسی را خوندم اما به کسی بی احترامی نکردم پس هر جور دوست دارین نظر بدین دوستتون دارم بای.نوشته امیر
0 views
Date: November 25, 2018