سلام .من اسمم علی هست. میخوام یه داستان واقعی واقعی رو واستون تعریف کنم.یادمه که یه روز که داشتم میرفتم سر کار ساعت 7 صبح بود و منم که داشتم پشت فرمون از سرما یخ میزدم جون هنوز ماشین خوب گرم نشده بود که بخاری عمل کنه. تو حاله خودم بودم که یکی از خانوم های همکارم رو دیدم سر خیابون واساده و حسابی خودشو موچاله کرده . این خانوم هم مثل همه همکارای خانوم محل کارمون حسابی حجاب کرده بود منم یهو خواستم رد شم که دیده یه نگاه معصومانه ای بهم انداخت و ….. منم از همه جا بی خبر ترمز زدم که دیدم یکی مثل برق و باد پرید دم در (من تا اومد بجنبم که قفل مرکزی 206 رو بزنم که عقب سوار شه دیدم که سریع دستگیره رو گرفت و دید قفله خیال کرد که من میخوام جلو سوارش کنم و تا قفل باز شده دیدم که این دخملی اومد و نشست کنارم .تند و سریع حرف میزنخ و تندی گفت سلام مهندس اگه یه دقه دیگه مونده بودم جنازم میرسید سر کار.امروز خیلی سرده ببین انگشتام داره می افته و سریع دستاشو مالوند به دستم منن که اصلا فرصت احوال پرسی رو هم نداشتم هول هولکی گفتم بله بله سرده و … خلاصه دست برقضا نرسیده به میدون نزدیک محل کار یه ترافیک خفن به وجود اومده بود.من بیچاره که از همه جا بیخبر بودم گفتم بازم امروز دیر میرسم اداره که گفت وای من که اصلا دوست ندارم برسم . ادم دلش نمی یاد جای به این گرم و نرمی رو ول کنه بره سره کار منو داری هاج و واج نگاش میکردم که داره چی میگه ؟؟ منم زودی گفتم حالا گرم شاید ولی کجاش نرمه گفت فکر کن الان تو بغلت و چسبیده به اون شکمت چه حالی میدهراستشو بخواین من یکم چاقم البته 130 کیلو دیدم که انگاری این خانوم خانوما میخواره تنش.زودی گفتم آره والا تو این سرما آی میچسبه که این حرفو نزده دیدم دستاش رو پاهامه و سرشو گذاشته رو شونم ….من دیدم که همه دارن نگام میکنن زودی گفت انگاری آتیشت تنده ها؟ اونم که انگار نه انگار ملت میخ مان گفت اگه تو هم 4 ماه شب زمستون تنها به خوابی بدترهمیدونستم شوهر داره و تازه عروسه ولی زود پرسیدم آخه چرا تنها مگه جدا شدی ؟ گفت نه امیر رفته عسلویه واسه تکمیل پر.ِه و قرار بود یکی دو ماه بیاد ولی الان 4 ماه که نیومده همین جور که داشت توضیح میداد دستاش هم کار میکرد و دیدم داره با خودش ور میره منم که از خدا خواسته گفتم آی بسوزه پدر خونه خالیگفت دور بزن دور بزن ….شاید باور نکنین که اصلا نفهمیدم کی دور زدم و رسیدم جلو خونشون زود کلید زد و رفتیم سوار آسانسور شدیم که دیدم مثل یه پلنگ گرسنه لبام رو گرفت و چسپید بهم 4 دستو پا مشغول بود با یه دست تخمام رو می مالید و انگشت کرد با یه دست کلیدو در می اوورد با پاهاش دوره کمرم حلقه زده بود که رسیدیم جلو در آپارتمانش تو یه چشم به هم زدن درو واکرد و دوتایی پریدیم تو خونه .آخ چشت روز بد نبینه مهلت نداد که لباساشو در بیارم تو هموم حال منو پرت کرد رو مبل و زیپم رو کشید پائین و شروع کرد به خوردن من جدا قافل گیر شده بودم از ترسم کیرم بلند نمی شدخلاصه بعد از یه دقیقه شرو کردم به لخت کردنش.آقا تا حالا نمی دونستم زنای چادری هم اینقدر خوش بدن هستن و خوش پوست . اصلا باورم نمی شد که این یه دختر چادری محجبه باشهتو یه چشم به هم زدن کاملا لخت کردم و شروع کردم به خوردن جوجو هاش . جدا که جوجو بود 75 سالم چراغ بنزی . سفت سرد و و نک تیز تا اون روز همچین سینه ای از نزدیک ندیده بودم فقط تو فیلما میشد دید.اصلا کمرش انگاری تراش داده بودن قوس کمرش 180 درجه بود یه باست سفت قلمبه سفید نرم ابریشمی که الان که دارم توصیفش میکنم راست کردم.اومدم دور نافشو لیس بزنم که دیدم انگاری غش کرده و نفس نمی کشه دیدم بعله حاج خانوم ارگاسم شده و غش کرده نمی دونم تا حالا تو این موقعیت گیر کردین یا نه؟اومدم پاشم که ببینم چی شده دیدم زد کمرم رو گرفت و تو یه چشم به هم زدن پرید رو کیرم و شروع کرد به خوردن گردنم که من هاج و واج شدم چنان مهرتی داشت که انگاری طرح کاد رو تو شهر نو بوده من کلا زود آبم میاد ولی این نامرد تا دید که دارم ارضا میشم در اورد و مومد با سینه هاش میزد به تخمم من که کلا فرمونو داده بودم دست ایشون دیدم یه نگاهی به چشام کردم شروع کرد به خوردن رون پاهام من خیلی غلغلکی هستم دیدم که نمیشه دستم رو گذشتم دور کمرش و کشیدمش بالا به سمت خودم که دیدم مپل ماهی سور خورد و به پشت افتاد رو دسته راحتی منم که عاشغ این مدلی هستم بی معطلی از پشت گذاشتم تو کسش که دیدم انگاری قفل درش و به سختی میره (آخه این مدلی تنگ تر میشه ) با یه فشار حرفه ای زدم توش که صدای آخ بلندی کشید و این اولین صدایی بود که تو این 5 دقیقه ردو بدل شد.گفت که نریزی توشو دباره بی حال افتاد رو دسته مبل . منم که عادت دارم وقتی آبم میاد نعره شیر گونه ای بزنم نعرم رو زدم و افتادم روش.تو همون حال بودم که آروم گفت حالا بریم رو تختو من گفت آخ هنوز انگار فیلم شروع نشده ولی تا رفتیم تو تخت مثل بچه گربه اومد تو بغل و آن چنان چسبید بهم و خوابد که انگاری آمپول بیهوشی زدم بهش. منم آروم چشام رو بستم و 2 ساعت کامل خوابیدیم …………نوشته علی
0 views
Date: November 25, 2018