سرنوشت بدبختم کرد

0 views
0%

سلام داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم واقها واقعی هستش چند بار میخواستم بیام تو این سایت و داستان زندگی مو تعریف کنم ولی چون دیدم یه سری میان داستان هایی دروغی مینویسن و بقیه هم میان بهشفحش و ناسزا میگن بیخیال شدم . یه بار هم کامل نوشتم اشتباهی پاکش کردم و دقیقه حوصله نکردم بنویسم . راستش از این میترسیدم که شاید داستان من به اون صورت سکسی نباشه و شما ها خوشتون نیادولی بالاخره تصمیم و گرفتم تا داستان رو برای شما تعریف کنم . من 23 سالمه و تهران زندگی میکنم . قیافم خوبه حالا نمی خوام بگم که نمی دونم دختر ها واسم میمیرن و از این حرف ها .دوران نوجوانی بر عکس همه دوستام که دنبال زید بازی و از این حرف ها بودن من از این رفتارها خوشم نمیومد نه اینکه روشو نداشته باشم . فقط به این معتقد بودم که بعد از ازدواج وقتی دست همسرتو میگیریعذاب وجدان نداشته باشی . وقتی این دلیل رو به دوستام می گفتم خیلی از اونا مسخرم میکردن و میگفتن من بچه ام و از این حرفها . ادم مذهبی نیستم و زیدبازی و این حرف ها رو به دور از انسانیتمیدونستم . تو راه مدرسه هم وقتی دوستام به یه دختر گیرمیدادن یه جورایی سرم رو با یه چیزی مشغول میکردم و به قول معروف در میرفتم . یه روز یه یکی از بهترین دوستام که اسمش علی بوداومد گفت که با یه دختره اشنا شده میخواد باهاش قرار بذاره و جون دفهه اولش بود که با یه دخترمیخواست بره بیرون ازم خواهش کرد که باهاش برم . منم اول مخالفت کردم بهش گفتم که اینکارا خوب نیستواز این حرف ها . اونم میگفت که نه دختره خوبی هست میخواد باهاش ازدواج کنه . منم که اول مخالفت میکردم به خاطر اینکه بهترین دوستم بود و بی معرفت جلوه نکنم قبول کردمعلی بهم گفت که تازه اونم خواهرشو میاره میاره شاید منم بتونم باهاش دوست شم .فردا رفیتم سر قرار و دختره رو دیدیم . چندان مالی نبود . خواهرش که به کنار بیشتر شبیه داراکولا بود تا یه دختر . اون روزم تموم شدمنم دیگه هیچوقت دیگه فک نمی کردم که دیگه از اینکارا بکنم . فامیل ما خیلی کوچیک بود 2 یا 3 تا خاله یه 1 دایی و خاله داشتم . که خاله هام همه تو خارج از کشور بودن . داییمم تو یه شهر دیگه بودنیا سال تابستون داییم اومد تهران . 1 پسر و 2 دختر داشت و که پسر داییم نامزد کرده بود و یکی از یکی از دختر دایی هام ازدواج کرده بود . بیشتر وقت ها بعد از ظهر ها میریفتیم بیرون گردش و خرید … یه روز که دایی اومده بود خونه ما و داشتیمچایی میخوردیم متوجه یه نگاه سنگین شدم و دیدن بعضی وقت ها حس میکنید همش یکی شمارو می پاد و بد بد نگاه میکنه . متوجه شدم دختر دایی داره زیر چشمی به من نگاه میکنه . ما پسر ها یه گوشه خونه نشستهبودیم و گروه دخترها هم یه گوشه . اول فک کردم که شاید سر و وضعم بد باشه دیدم نه عادیه . هر از چند گاهی که یه نگاه مینداختم بهش میدیدم داره بازم نگاه میکنه . هرچی بود اون شب تموم شد و مهمون ها رفتن .فرداش دیدم مادرم میگه قراره بریم نمایشگاه با اقوام و اولش یکم سماجت کردم گفتم نمی رم خسته ام . راستش رو بخواین با تنهایی خیلی حال میکنم . بازی کامپیوتری و اهنگ بعضی وقت ها اشپزی ….ا.به اصرار مادرم رفتیم نمایشگاه . وقت برگشت خواهرم به دایی خیلی اصرار کرد که شقایق دختر داییم امشب خونه ما بمونه اونم قبول کرد .تو راه برگشن به خونه بودیم اونوقت ها تازه این ایرانسل اومده بودو خیلی ها همش بهم میس کال میدادن و اذیت میکردن . خواهرم شروع کرد به میس کال زدن به شقایق اونم هی جواب میداد و دوباره اون میس کال میزد خواهرم جواب میداد . دیدم داره گوشیم زنگ میخوره تا اومدمجواب بدم قطع شد شماره رو نگاه کردم دیدم شقایق بودش . یه نگاه بهش کردم دیدم یه لبخند زد و منم بهش میس دادم . اونم دوباره میس میداد . خونه که رسیدیم وقت خواب شقایق و خواهرم رفتن تو اتاق من خوابیدممن رفتم رو کاناپه خوابیدم . صدای اس ام اس اومد گوشیو برداشتم تا ببینم کیه شقایق بود نوشته بود که وقتی که رفتن شهرشون میخواد انتخاب رشته کنه. ازم پرسید چه رشته انتخاب کنم منمبهش گفتم تجربی اونم گفت ولی من از ریاضی خوشم میاد منم بهش اس دادم پس چرا از من پرسیدی ؟ اونم جواب داد چی بی اعصاب .یکم از دست خودم ناراحت شدم بهش اس ام دادم شرمنده و یکم توضیحدادم که تجربی اینجوریه اونجوریه چون رشته خودم هم تجربی بود اونم گفت که باشه به خاطر اینکه هم رشته شیم منم تجربی انتخاب میکنم.از اون روز به بعد همش حواسم به شقایق بود اگه چیزی لازم داشت براش تهیه میکردم اگه کمک میخواست کمکش میکردم .خلاصه تو جمع هواشو داشتم وقتی به خودم اومدم فهمیدم عاشق اون لبخندهاو بعضی وقت ها اخم کردن هاش یا بعضی وقت ها صداشو بچگونه میکرد شده بودم . وقتی رفتن شهرشون دیگه هر شب قبل خواب کار ما شده بود اس ام اس بازی . ایقدر دوستش داشتم که پشت کیفم مخفف اسم هامونرو نوشته بودم . تابستون سال بعد که هر روز منتظر بودم بیان تهران ولی نیومدن . منم به مادرم اصرار میکردم که بریم شهر اونها تا یه هوایی عوض کنیم . بالاخره موفق شدم و رفتیم . وقتی رفتیم اونجا و شقایق رو دیدمانگار عشقم بهش صد برابر شده بود . چون خیلی خوشگل تر شده بود از اون قیافیه نوجوانی در اومده بود . همش به خواهرم اصرار که بازی چشمک رو بازی کنیم . تو بازی نوبت من فقط به اون چشمک میزدم .خلاصه سفر ما تموم شد و ما برگشتیم تهران . و دوباره من همش بهش اس ام اس میدادم . یه جورایی معتاد شده بودم . تا یه روز که همه چیز عوض شد تا اون موقعه هیچ حرف یا حرکت بیجایی نه از من نه ازشقایق زده نشده بود . یه روز که پشت کامپیوتر بودم بازی میکردم دیدم صدای اس ام اس گوشیم اومد رفتم که برش دارم برادرم که از من بزرگتر بود سریع برداشتش و گفت بذار ببینم کیه هر روز تو با هاشاس ام اس بازی میکنی ؟ فهمید شقایقه و گفت تو به غیر از شقایق به کسه دیگه هم اس میدی منم گفتم اس ام اس خاصی نمی خانمم و فقط واسه جوک این حرف ها . روز بعدش دیدم برادرم اس داده که شقایق رومیخواد و با پدر و مادر صحبت کرده که برن براش خواستگاری . نوشته بود دیگه بهش اس نده تو رو خدا . من دیگه داشت دنیا رو سرم خراب میشد . شب ها گریه زاری میکردم و به همه فحش میدادم دیگه اس ام اسهم به شقایق نمی زدم . خیلی از همه دور شده بودم گوشه نشین افسرده . . تا بالاخره داییم به مادرم جواب مثبت داد . هر چقدر دفعه های قبل دوست داشتم برم شهرشون ایندفه واسه مراسم و این حرفها بود که میرفیتماون روز ها تو شهرشون واسم روزهایه مرگ بود همیشه خودم سرزنش میکنم که چرا به خود شقایق نگفتم که دوستش دارم . خودمو یه بی عرضه میدونستم . وقتی هم که به خودم اومده بودم که کار از کار گذشتهبود و کسی که عاشقش بودم شده بود برادر زنم. بعد از 2 سال اونها ازدواج کردند و برادرم به خاطر مشکلات مالی مثه چک و سفته که داشت نتونست خونه جداگونه بگیره وتصمیم گرفت موقتا بیاد تو یکی ازاتاق های تو خونه ما زندگی کنن . واسم خیلی سخت بود هر روز شقایق رو میدیدم . زیاد دوربرش نمیرفتم تا یه وقت ازم حرکت بیجا سر نزنه وداداشمم مشکوک نشه وقت هایی هم که تنها بودیم من میرفتم تو اتاق خودم و سعی میکردمخودمو ازش دور کنم . یه بار از کلاس کنکور اومدم خونه فهمیدم هیچکی خونه نیست نشستم به تلویزیون نگاه کردن یه دفعه شیطون گولم زد که برم تو اتاقشون و یه سرکی بکشم .وقتی رفتم داخل اتاقشون دیدم در کمدشون بازه و منم رفتم سر وقت اون . بعد از یکم گشتن یه دو بسته کاندوم و اسپری تاخیری پیدا کردم . فکر کردن به سکس شقایق داشت دیوونم میکرد . یه لحظه به خودم اومدمهمه اون را سر جاش گذاشتم و رفتم تو اتاقم ولی بازم کنجکاو بودم که بازم برم ببینم دیگه چی دارن ؟ یکم تو اتاق رو گشتم دیدم شقایق گوشیشو نبرده مثه اینکه شارژ نداشته بوده و نبرده بود منم گوشیو برداشتمرفتم تو اتاق خودم و شروع کردم به فضولی کردن تو قسمت عکس هاش رفتم اما چیزی خاصی نبود چندتا عکس قدیمی و خنده دار وقتی رفتم تو قسمت ویدیو ها چیزی رو دیدم که باورم نمیشد . برادرم و شقایق بود کهاز خودشون داشتن فیلم میگرفتن . تو اتاقشون بودن . شقایق خوابیده بود و برادرم بعد از اینکه گوشی رو یه جا گذاشت اومد روی شقایق و بوسش کرد . تا این رو دیدم فهمیدم قضیه چیه سریع خروجش کردم گذاشتمسرجاش ولی بازم شهوت نذاشت که دست از این کار بکشم . دوباره رفتم سر وقت گوشیو کلیپ رو اجرا کردم یه لحظه یه فکری زد به سرم رفتم گوشی خودمو اوردم و بلوتوثش کردم چون این جوری هم واسه همیشهداشتمش و هم میترسیدم کسی بیاد و ضایع بشه . گوشیو گذاشتم سر جاش و رفتم تو اتاقم . برادرم داشت شقایق رو بوس میکرد بعد از چند ثانیه برادرم لباس شقایق رو کشید . سینه های نسبتا سفید اما سفیدی داشتشروع کرد به خوردنش بعد رفت سراغ شلوارش . خیلی از روی شلوار داشت کون شقایق رو میمالید . بعد خودش شلوارش رو کشید پایین و کیرشو گذاشت تو دهن شقایق . یادمه صدا زیاد خوب نمی اومدشقایق داشت یه چیزی به برادرم میگفت معلوم زیاد از ساک زدن خوشش نمیومد ولی چند ثا نیه کردش تو دهنش و بعد خودشو از زیر برادرم کشید بیرون . وقتی پاشد کامل کونش رو دیدم . عجب بچه کونی داشتیه ساق شلواری سفید و تنگ پوشیده بود اینقدر تازک بود که همه پاهاش و کونش دیده میشد خیلی بچه کونی گنده ای داشت تپل و گوشتی . برادرم بغلش کرد شروع کرد به مالیدن کونش بعدش شلوارشو کشید پایین و خوابوندشرو زمین و شروع کرد به مالیدن کوسش . گوشی تو یه موقعیتی بود که نمیشد کوسشو دید ولی برادرم داشت بدجور کسش رو میمالید و بعدش به صورت خوابوندشو و کاندوم برداشت و سریع انجامش داد وبعدش اروم اروم خوابید روی شقایق . اها یادم رفت بگم وقتی که شقایق خوابید روی زمین کون گندش خیلی تو چشم میومد . میگفتم برادرم کیرشو اروم اروم از پشت داخلش شروع به تلمبه زدن کرد و شقایق هم داشت کیف میکرد چون داشت با دستاشهی لپ هایه کونشو باز میکرد و خودش سیلی میزد به کونش . بعد از جند دقیقه برادرم از روش بلند شد و خودش خوابید رو زمین و شقایق هم پاشد و یکم کرم زد به سوراخ کونش و و اروم اروم نشست رو کیرشوقتی تا ته کیرش رفت تو کون برادرم یه چند ثانیه شقایق رو کیرش فقط نشست معلوم بود درد داره بعدش مثه اینکه یکم شجاع تر شد و شروع به بالا و پایین شدن کرد اولش اروم بود ولی وقتی کوش خوب جا باز کردحرکاتشو تند تر کرد بعد برادرم بلند کردشو کیرشو کرد تو کوسش زیاد طول نکشید که ابش اومد و اون ریخت تو دسمال کاغذی . معلوم بود که شقایق داشت غرر میکرد مثه اینکه ارضا نشده بود و برادرم از اسپریاستفاده نکرده بود . به هر صورت شقایق پاشد و لباسشو پوشید و حولشو برداشت رفت بیرون . داداشمم که یکم ولوو شد اومد گوشیو برداشت و خاموشش کرد .منم داشتم تو دلم بهش فحش میدادم که کوفتت شه از این حرف ها . از اون روز به بعد نگاهم بهش عوض شده بود . هر وقت که از جلوم رد میشد نگاهم به کونش بود هرچقدر تلاش میکرد کون گندشو بپوشونهنمی تونست . تو فیلم سینه هاش زیاد بزرگ مالی نبود اما انصافا کون گتده و خوشگلی داشت . کارم شده بود دید زدنش و همیشه کونشو می پاییدم و عاشقش شده بودم . اما از یه طرف عذاب وجدان گرفته بودمو کلیپشو پاک کردم که شاید از اون حالت شهوتی بیام بیرون اما نشد . به روز منو مادرم و شقایق و خواهرم خونه بودیم که شقایق که طبق معمول زیاد میرفت حموم و خودش میگفت به خاطر حجاب عرق میکنهو بدش میاد و زیاد میره حموم . اون روز جون دید تنها نیست و مادرم وخواهرم هست رفت حموم . بعد از اینکه رفت حموم مادرم اومد به من گفت که باخواهرم میره بیرون و تا 1 ساعت دیگه میادبعد از اینکه رفت بیرون منم زد به سرم که برم و از سوراخ در حموم شقایق رو دید بزنم اما عذاب وجدان گرفتم و رفتم که بخوام و گوشیمو برای 2 ساعت بعدش کوک کردم تا بیدار شم. اما بازهم اون کون گنده شقایق هی می اومد جلویچشمام و نتونستم خودمو کنترل کنم و رفتم در رو قفل کردم و شروع کردم از سوراخ در نگاه کردن چیزی خاصی پیدا نبود جز بخار اب بعد چند دقیقه صدای شرر اب قطع شد ترسیدم که حمومش تموم شده باشهوبیاد بیرون سریع رفتم تو اشپزخونه اما خبری نشد ازش دوباره رفتم سمت در که ببینم چه خبره دیدم نزدیک در که شدم دیدم داره لباس میپوشه شرتشو میخواست بپوشه کسش نسبتا پر از موش مشخص بودمشخص بود که ماله یه دختره جوونه و کم گاییده شده داشت شرتشو میپوشید قشنگ صحنه اش یادمه میخواست بخوره زمین داشتم از خنده می مردم فک کنم شرتشم افتاد رو زمین خیس شد چون شرت نپوشید داشتمیومد بیرون منم سریع رفتم تو اتاقم و یه اهنگ گذاشتم و خودمو و مشغول نشون دادم دیدم اومد گفت مامانت و خواهرت رفتن بیرون منم گفتم نمی دونم من اهنگ گوشی میدادم .متوجه نشدم بعدش که از اتاقم رفت یه فکری زد به سرم که برم حموم و هم اونجا با لباس زیراش یه حالی بکنم هم اینکه گوشیمو بذار یه نقطه از خونه تا فیلم بگیره تا ببینم شقایق هم میاد از لای سوراخ در نگاه کنه یا نه ؟به هر بدبختی بود گوشیمو یه جا که دید نداشته باشه گذاشتم و رفتم تو حموم سریع لباس زیرهاشو در اوردم و خودمم لخت شدم و داشتم با لباس زیراش حال میکردم بعد یه مدتی ابمم اومد و یه دوش گرفتم اومدم بیروندیدم شقایق داره تلویزیون نگاه میکرد و یه جورایی قرمز شده بود . بهش گفتم چیزی شده گفت نه گرمم شده بعدشم رفت تو حموم لباس زیراش برداشت و انداخت تو یه تشت به قول معروف خیسش کرد تا بشورتشولی نمی دونم چی شد رفت تو اتاقش من هم سریع رفتم گوشی رو برداشتم و رفتم تو اتاقم تا ببینم چیکار میکرده دیدم اره حدسم درست بود اولش اومد رفت تو اشپزخونه و بعد که برمیگشت یه مکث جلویه حموم کردو خم شد و از تو سوراخ درشروع به نگاه کردن کردن تو همین لحظه دیدم اس ام اس اومد شقایق بود نوشته بود چرا ؟ من اس ام اس دادم چی چرا ؟ نوشت چرا اونکارهارو تو حموم با لباس هام میکردی؟منم جواب دادم تو چرا تو از سوراخ در نگاه میکردی ؟ دیدم جواین نداد . بعد من دوباره بهش اس دادم چی شد تعجب کردی ؟ اونم جواب داد هرکاری کردم از کار تو بدتر نبوده ؟ منم نوشتم اره جون عمت دیدمبازم دیدم جواب نداد من دیدم بهترین وقتشه که چکشو بزنم بهش اس ام اس دادم که من تو رو خیلی دوست دارم عاشقتم ولی حیف که خانم داداشمی و نمیشه کاریش کرد باز هم جواب ندادیهدفعه دیدم یکی داره در میزنه شقایق بوذ اومد داخل گفت این بچه بازی ها چیه راه انداختی ؟ منم گفتم شاید برای تو باشه ولی من راستشو گفتم گفت واقعا گفتم اره به جون خودت که همه دنیامی . اومد جلوتر واصلا انتظار نداشتم لبشو گذاشت رو لبم . مثه وحشی ها داشتیم همدیگرو بوس میکردیم که یعدفه یه چیزی مثه زنگ تو گوشیم پیچید انگار از خواب بیدار شده باشم خودمو ازش جدا کردم و اصلا باورم نمیشد که منمباشم که دارم همه اینکارو هارو انجام میدم به خودم گفتم چی بودی چی شدی من که تا همین چند ساله پیش حتی تیکه به دخترها نمی نداختم الان دارم با خانم برادرم عشق بازی می کنم همه کارهایی که کرده بودم مثهیه فیلم از جلویه چشمام رد از خودم بدم اومده بود شقایق همینجوری داشت نگاه به من میکرد تصمیم گرفتم از خونه بزنم بیرون شقایقم هیچی نگقت زدم بیرون همه دلیل کارهایی که داشتم این بود که من خیلیشقایق رو دوست دارم ولی برعکس داشتم با شهوتم تصمیم میگرفتم . از خودم بدم اومده بود تو خیابون ها پرسه میزدم تصمیم گرفتم هرچه زودتر یه تغییر تو این وضعیت بدم . به شقایق اس دادم که برو از این خونهوگرنه من میرم . 2 یا 3 روز گذشت که دیدم مادرم اومد بهم گفت که برادرم میگه وضهش بهتر شده و میخواد خونه جداگونه بگیره بیچاره داشت گریه زاری میکرد و میگفت که این همه زحمت کشیدماخرم میخوان جدا بشن و برن . منم رویه صحبت کردن باهاش نداشتم چون همه اینها تقصیر من بود . بعد از یه ماه اونها جدا شدن و من که کنکور دادم و شهرستان قبول شدمالانم از هرچی دختر و زنه فراری ام نمی دونم چرا ولی دوست داشتم که این داستان شوم رو براتون تعریف کنم و بگم به جای شهوت با عقلتون تصمیم بگیرین و کاری کنید که بعدا پشیمون نشید . شاید اگه برادرم عاشق اون نمیشد همه چیز فرق میکرد و منم میتونستم با شقایق ازدواجکنمو خوشبخت شم ولی الان حس میکنم بدبخنرین ادم رو زمینمشرمنده که این داستان یکم زیاد شد و زیاد سکسی به نظر خودم نبود چون میخواستم عین واقعیت رو بگمنوشته ؟

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *