سلام به همه ی دوستان عزیزمقبل از هر چیز باید بگم که این فقط یه داستانه و واقعییت نداره و برای اولین باره دارم چیزی مینویسم که همه بخونن پس امیدوارم خوشتون بیادفقط ببخشید که سه کم طولانیهامیدوارم تا آخر بخونیداول یه کم از خودم وخانوادم بگم تا شما دوستان بیشتر آشنا بشیدمن امیرحسین هستم و 20 سالمه و با مادرم توی یک آپارتمان نقلی زندگی میکنیمپدرم وقتی من 17 ساله بودم بر اثر یک تصادف از دنیا رفت و من و مادرم تنها زندگی میکنیمبعد از مرگ پدرم مادرم هم واسم پدر بود و هم مادر و همیشه هوای منو داشت و مواظبم بود و اگر چیزی نیاز داشتم تا اونجایی که میتونست واسم فراهم میکردداستان برمیگرده به وقتی که من 18 ساله بودم و نیاز به سکس رو در خودم حس میکردماما بخاطر شرایط خونه که مادرم همیشه بود به صحبت و اس دادن به دخترای همسن خودم اکتفا میکردم و همیشه این حس درونیم رو در خودم خاموش میکردم تا اینکه به خودارضایی رو اوردم و هفته ای یکبار اینکارو انجام میدادمدر کنارش فیلمهای سکسی هم توی کامپیوترم جمع میکردم و هرزگاهی میدیدمیکروز که مادرم گفت من میخوام برم خرید کاری نداری و چیزی نمیخوای منم جواب داد نه و مادرم رفت بازارمیدونستم که مادرم یه یک ساعتی طول میکشه تا خریداش رو انجام بدهپس با خیال راحت رفتم توی اتاقم و اول یه چرخی توی سایتها زدم و کم کم حس کردم که وقتشه و باید خودمو خالی کنمیه کلیپ سکسی گذاشتم و روی تختم دراز کشیدم و مشغول شدمتوی افکار و رویاهای سکسی خودم بودم تصمیم گرفتم به یکی از دوس دخترام زنگ بزنم و باهاش صحبت کنم تا با صدای نازش بیشتر تحریک بشمپس شمارشو گرفتم و شروع کردم به سکس تل باهاش و کیرمم توی دستم بودو داشتم با خودم ور میرفتم و با حرفای اون بیشتر تحریک میشدمبهش میگفتم کاش پیشم بودی تا پایان بدنت رو میخوردمکاش مکان داشتم تا جرت بدمو اونم آه آه میکردم و میگفتم کیرتو بخورم و از این حرفادیگه داشتم نزدیک میشدم که خودمو خالی کنم و آبم بیاد که یهو صدایی از توی پذیرایی اومد و من هول شدم و خودمو جمعو جور کردم و چند لحظه بعد رفتم ببینم چه خبره که تا رسیدم دیدم مادرم داره از خونه میزنه بیرونوااای نمیدونید چه حسی داشتم فهمیدم که مادرم حرفامو شنیده و تازه یادمم اومد که در اتاقم رو نبسته بودم پس حتما منو هم دیده که داشتم چیکار میکردمدنیا رو سرم داشت خراب میشد نمیدونستم چیکار کنم و تصمیم گرفتم ازخونه بزنم بیرونچند ساعتی بیرون چرخ زدم تا اینکه دیدم گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم مامانمه نمیدونستم چطور جواب بدم چندتا نفس عمیق کشیدم و جواب دادم مادرم گفت هیچ معلومه تو کجایی؟گفتم رفتم به دوستم سر بزنم گفت زود بیا خونه گفتم چشم و زود قطع کردمدل توی دلم نبود تا رسیدم خونهوقتی رسیدم خونه مادرم توی آشپزخونه بود سلام کردم و مستقیم رفتم سمت اتاقم حتی از خجالت به مادرم نگاه هم نکردمروی تخت نشستم منتظر بودم مادر صدام بزنه و ازم توضیح بخواداز اینکه این سوتی بزرگ رو داده بودم خیلی ناراحت بودمتوی اتاق موندم و یه چرتی زدم که دیدم مادرم داره صدام میزنه و میگه بیا ناهار بخوراز اتاق بیرون رفتم و یه راست رفتم دستامو شستم و رفتم پای میز ناهارمامانم با لبخند همیشگی اومد و ناهار رو کشید این لبخندش بهترین لبخندی بود که تا الان از مادرم دیده بودم چون خیالم رو کمی راحت کرد که قرار نیست اتفاق خاصی بیفتهاون روز گذشت و فردا که من از بیرون اومدم صحنه ی عجیبی دیدم دیدم که مادرم نشسته و یه دختر خانمم کنارشه و داره گریه زاری میکنهسلام کردم و با اشاره پرسیدم چی شده و این کیه؟ ومنتظر جواب نشدم و رفتم تا آب بخورمداشتم آب میخوردم که مادرم اومد گفت این پریسا دختر مریم خانومه الان شش ماهه از همسرش جدا شدهحالش بد بود و من اوردمش پیش خودم تا از اون حالو هوا بیاد بیرونعصری هم میبرمش خونشونگفتم ولی اینکه سنی نداره مادرم گفت آره هفده سالش بود که به اجبار خانم یه مرد 45 ساله شد و الانم که اینجوری شدهمامانم رفت و به پریسا گفت اینجا خونه ی خودته و راحت باشمن که موقع اومدن زیادبه چهره و اندام پریسا توجه نکرده بودم تا برگشتم و اینبار اونو دیدم مات موندمچون یه فرشته میدیدم که مانتوش رو در اورده و با یه ثاپ تنگ که اون سینه های کوچولوش از زیرش خودنمایی میکرد رو دیدم و همینطور محو چهره ی ناز و مظلومش شدم و همینطور ایستاده بودم و نگاه میکردم که با صدای مادرم به خودم اومدم که گفت امیرحسین چرا ماتت برده دوباره سلام کردم و اینبار که پریسا گریه زاری نمیکرد به من نگاه کرد و گفت سلام آقا امیرحسینتا اینو گفت کیرم یه تکونی خوردبه مادرم گفتم میرم توی اتاقم و رفتمچند دقیقه ای توی اتاق بود و داشتم فکر میکردم که چطوری به پریسا نزدیک بشم که مادرم صدا زد امیرحسین من میرم خونه ی همسایه الان میامو باز طوری که من بشنوم به پریسا گفت برو عزیزم پیش امیرحسین خودتو سرگرم کن تا من زودی بیاموااااای چه میشنیدم یعنی من با پریسا واسه چند دقیقه تنها میشدم و بیشتر میتونستم دیدش بزنمخودم رو آماده کردم که بیاد وقتی صدای در اومد فهمیدم مادرم رفته در همین حین پریسا در زد و گفت اجازه هست و منم به استقبالش رفتم و درو باز کردم و گفتم بفرماییدپریسا اومد تو اتاق و یه صندلی گذاشتم که بشینه خودمم روی تخت نشستمچند لحظه ای سکوت بین ما برقرار بود که یهو پریسا گفت چه اتاق قشنگی دارید.منم گفتم مرسی چشاتون قشنگ میبینه و لبخندی زدمپریسا گفت نه ربطی به چشام نداره اتاقت واقعا مرتب و زیباستمنم شیطنتم گل کرد و گفتم اتفاقا این چشای زیبای شماست که زیبا می بینهلبخندی زد و گفت تو و مادرت خیلی مهربونید. منم گفتم خداروشکر که شما خندیدید وقتی گریه زاری ی شما رو دیدم خیلی ناراحت شدمگفت مرسی که به فکر من هستید و یهو اومد کنارم نشست و از اینجا بود که دوباره کیرم یاد هندستون افتاد و ادکلن تنش رو حس کردمدلو زدم به دریا و گفتم حیف شما نبود که با این زیبایی و اندام خوشکل خانم اون شدید؟گفت چی بگم من راضی نبودم کاش سرنوشتم طوری رقم میخورد که مال یکی مثل تو میشدم و به من نزدیکتر شدفهمیدم خبریه و اونم که میخواد دستمو گذاشتم روی دستش و هیچی نگفت و یهو شروع کردیم لب گرفتنهمینطور از هم لب گرفتیم که یهو صدای مادر ما رو از هم جدا کردشمارمو کف دستش سریع نوشتم و رفتیم بیروناون روز با مادرم برگشت خونشون و مادرم ازش قول گرفت که هر وقت دلتنگ شد بازم به ما سر بزنهاز همون شبش شروع کردیم اس دادن و اون از نیازهاش میگفت و درددل میکردکم کم با هم صمیمی شدیم تا اینکه یه روز مادرم گفت میخوام برم کلاس خیاطی و یه چند ساعتی نمیاممنم داشتم درسهام رو میخوندم هنوز چند دقیقه از رفتن مادرم نگذشته بود که صدای زنگ آیفون اومدجواب دادم که دیدم پریساستگفتم بفرمایید و اومد داخل و گفت مامانت هست گفتم نه گفت پس میرم بعد میام گفتم نه بفرمایید تو مادرم میاداومد به هم نگاه کردیم و باز لبهامون به هم گره خورد. دیگه توی حال خودم نبودم شروع کردیم از دم در لباسای همو دراوردندل توی دلم نبود چون اولین باری بود که سکس میکردم و نمیدونستم چی میشه اما اینقدر تجربه داشتم از دیدن فیلمها که بدونم چیکار کنمدیگه لخت لخت شده بودیم و داشتیم بدن همو نوازش میکردیمخوابوندمش روی مبل و شروع کردم خوردن اون سینه های کوچولو و سفتشکم کم آه و نالش بلند شد و داشت حال میکرد گفت حالا تو بخواب تا واست ساک بزنم و شروع کرد ساک زدنگرمای دهنش و سفتی لبهاش باعث شد با همون چند ساک اول آبم بیاد و اونم نامردی نکرد و همشو خوردلبخندی زد و گفت فکرنکنی ولت میکنم زود آماده شو واسه اینکه باید یه حال اساسی بهم بدیمنکه نا نداشتم انگار پایان وجودم همون بار اول خالی شده بود اما واسه خاطر اینکه کم نیارم سعی کردم دوباره حس بگیرمبازم شروع کردیم به لب گرفتن و اونم هی با دستش کیرم رو می مالید و انگشت کرد تا دوباره بیدار بشهبالاخره موفق شد و زودتر از اونیکه انتظار داشتم کیرم قوی تر و استوار تر آماده شددیگه وقتو هدر ندادم و رفتم سراغ کس قشنگش و کیرمو گذاشتم داخلآهی کشید و چشاشو بست و منم شروع کردم تلمبه زدن نمیدونید چه گرمو نرم بود کیرم داشت میسوخت هم زمان سینه هاش رو میخوردم و با دستامم فشارشون میدادمچند دقیقه ای تلمبه زدم تا اینکه گفتم میخوام بیام گفت باشه فقط نریز داخلمنم کیرمو اوردم بیرون و آبمو ریختم روی سینه هاش و ولو شدم روی بدنش و زود پاشدم تا دستمال بیارم خودشو پاک کنهدستمالو بهش دادم و تشکر کرد و گفت بعد از مدتها حال داد و منم گفتم واسه منم خوب بود چون اولین سکسم بودیه مقدار خوراکی با هم خوردیم و گفت من باید برم فقط به مامانت نگو من اومدم تا بازم بیاممنم گفتم باشه و روبوسی کردیم و اون رفت منم رفتم حمامدو سه روزی گذشت تا اینکه بازم مادرم نبود پریسا پیداش شد و بازم سکس کردیمهمیشه این حالت تکرار میشد تا اینکه من شک کردم که چرا هر وقت مادرم نیست بدون اینکه من ازش بخوام خودش یهو پیداش میشهیه روز که پریسا اومد خونمون اینقدر اصرار کردم و گفتم چرا اینجوریه و تو از کجا میدونی مادرم نیست که مجبور شد حقیقت رو بگهاون چیزی گفت که باورم نمیشدگفت که مامانت از روزی که دیده بود تو خودارضایی میکنی از من خواست تا به تو برسم تا تو حس کمبود نکنی و چون منم نیاز داشتم قبول کردمدنیا رو سرم خراب شد نمیدونستم چی بگم یعنی پایان این مدت مادرم میدونست من با پریسا سکس میکنمفکرش عذابم میداد به پریسا گفتم که دیگه نمیخوام ببینمش و اون با گریه زاری از خونمون رفت و چند ماه بعد هم ازدواج کردحالا که مدتها از اون ماجرا میگذره من و مادرم هیچوقت در این مورد صحبت نکردیمنمیدونم چرا اما خوشحالم هنوز حرفی نزدامیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشهنظراتتون هم واسم مهمه و هرچی دوست دارید بگید اما منصافانهمرسینوشته امیرحسین
0 views
Date: November 25, 2018