سلام.اسم من توحیده و21سال دارم و دانشجو هستم (رشته ی مدیریت)فقط خواهشا فحش ندیدماجرا از آن جایی شروع شد که تابستون1389 بود که مادر من باداییم اینا قرار گذشته بودند که بریم شمال 12تیر بود که ما ازصبح داشتیم آماده میشدیم که عصری حرکت کنیم عصر فردا رسید ما به سوی مقصد حرکت کردیم ماشین ما 206بود اما مال داییم اینا پارس از اون موتور زانتیایی ها بود فقط نکته اینجا که دخترداییم تو ماشین ما بود واسمش هم نازنینه(مستعار) خلاصه دیگه زیاد از بحث خارج نشیم من از اول میدونستم که این دختر دایی من یه جورایی بهم علاقه داره من داشتم رانندگی میکردم که هر چه قدر تلاش میکردم نمیشد از پشت داییمو گرفت که ناخود آگاه که سرعت دایی من 180تا حدودا بود با پلیس برخورد کرد و پس از دیدن مدارک و…میخواست ماشینو بخوابونه ماشینو از داییم گرفته بود و به سربازه داده بود تا ببره به راهنمایی واز اونجا به پارکینگ منتقل کنن .ناچار داییم اینارو همسوار کردیم وبه راهنمایی رفتیم وپس از یه ساعت خواهش وتمنا حاضر شدند که فقط جریمه کنن فقط گفتن چند ساعت طول میکشه تا ماشین تحویل داده شده.مامانم باداییم اینا موند بیاد ومن وخواهرم و نازنین که مثل دسته گل پرپر شده در دست من بود کمی زود تر حرکت کردیم ما حدودا (4ساعت) زود به هتل رسیدیم این نازنین که بدجوری تو کف من موند خواهرم(میترا) که14سال داشت را به قول خودمون فرستاد دنبال نخود سیاه من که از خستگی رانندگی جونم به لبم اومده بود روی تخت دراز کشیدم که دیدم نازنین با لحنی خند آمیز اومد وکنارتخت من که تخت دونفره بود دراز کشید یواش یواش سر صحبت او با حرفهای چرت وپرت باز کرد که ناگهان به من گفت توحید منم گفتم جونم(این حرف کلا تو تکلمم زیاد میگم)یه دفعه مثل دخترایی که انگار حشری شدند لباشو رولبام گذاشت ولب گرفت من شوکه شده بودم که این چه کاریه و…که یکدفعه حشرم بالا اومد منم شروع به لب گرفتن کردمو دیگه داشتم حشری میشدم من ناگهانی شروع به در آوردن (مانتوشو قبلا دراورده بود)تاب صورتی رنگش شدم که یواش یواش سوتین سبز رنگش ازپشت تاب دیده شد من تابو پرتاب کردم اونورو شروع به خوردن سینه ها از روی سوتین کردم ویواش یواش دستمو بردم به بند سوتینش و بازش کردم (البته اونم بیکار نبود وداشت از روی شلوار کیر سیخ شده امو میمالید)من شروع به خوردن سینه هاش کردمو دیگه داشتم فقطبا خوردن سینه هاش برترین حال زندگیمو میکردم سینه های بزرگ و توپول وسفید من دیگه قصد نداشتم ادامه بدم ناگهان دیدم که نازنین داره منو بلند میکنه ومنم پاشدم اون ناگهانی شروع به باز کردن کمربندم کرد من ابتدا مقاومت کردم ولی دیدم خیلی اصرار میکنه دیگه مقاومت نکردم اون شلوار و شورتمو یک جا دراورد وشروع به خوردن تخمام کرد ویواش یواش شروع به ساک زدن کرد من از اینکه دخترامیکنن دهنشونو وساک میزنن خیلی بدم میاداما چاره اینداشتم دیگه خیلی دوباره حشریم کرده بود من بیاختیار از کمرش گرفته و شلوار وشورت و..رایه دفعه بیرون اوردم ولحظه ای از خوشگلی اندامش به وجد اومدم وخیره ماندم و دوباره رویتخت خوابوندمش وشروع به خوردن موچولوهاش کردم کس خیلی زیبایی داشت (صورتی مایل به قرمز کم رنگ)وبعد من نمیخواستم بکنمش که خودش به اجبار منو تهدید کرد که اگه منو نکنی به مامانت میگم و…منم مجبرا برگردوندمش که ار کون بکنمش تف کردم به روی کیرم و در پرتگاه گذاشتم گفت چیکار میکنی زود باش من فشاردادم تا بره تو اما لبه ی پرتگاه خیلی تنگ بود ومن به زور وارد کردم لحظهای که توش کردم حس کردم که اولین باره که میکنن تو کونش واصلا کون دختره کیرندیده واول میخواست که جیغ بلندی بکشه از ترسم که صدا بیرون بره متوقفش کردم وجلوی دهان نازنینو گرفتم بعد که اروم شد یواش یواش شروع به تلمبه بودم که یه دفعه حالی بهم دست داد و کیرم با سرعت برق وباد متل اینکه حرکت میکرد وچیزی نمیشنیدم که داشت ابم میومد که گفنم کجا بریزم گفت بریز تو دهنم من گفتم نمیشه کلیه هات رسوب میکنه و..بالاخره در این فرصت محدود منو راضی کر که تو دهنش بریزم من که باسرعت کیرمو بیرون اوردم وبه طرف دهن نازنین گرفتم مثل لوله آبی که ترکیده به طرف دهن نازنین ابش پرت شد نازنین مثل اینکه تا حالا غذایی به خوش مزه گی این نخورده بود تو دهنش این ورواونور میکرد ولذت میبرد شروع کردم با کسش ور رفتن دیدم که اصلا دست نخورده من نمیخواستم بکارتشو پاره کنم ولی خودش دلش میخواست من پارش کنم وبامن ازدواج کنه ناگفته نماند منم دوسش داشتم ولی اصلا نمیخواستم پارش کنم میکفتم شاید بعدا اتفاقایی ما رو ازهم جداکنه و… واینطور که با هم ور میرفتیم ناگهان تلفن زنگ زد و داییم بود که میگفت به نازی بگو که یه نیمرویی درست کنه که تا نیم ساعت دیگه میرسیم من شوکه شدم زود ابتدا نازنین یه دوش وبعد من گرفتم وبعد نازنین یه نیم رویی درست کرده ونکرده زنگ در به صدا دراومدکه دیدم داییم اینا ومامانم هستن که میترا هم دم در هتل به اینا ملحق شده وهمگی وارد شدن (در ضمن میترا رو فرستاده بود که بره تو دریا وهنگام اومدن چند تا نون فانتزی بگیره)بالاخره وارد شدن ونیمرو روخوردیم و رفتیم دریا و انصافی خیلی خوش گذشت خدایی ناکرده اشتباه فکر نکنین به خاطر سکس بوده نه کلا سفرمون خیلی خاطرات فراوانی داشت ومن الانم تو کف مامانمم که نازنینو واسم خواستگاری کنه اشتباه فکر نکنید اون دختر پاکیه و به غیر از من به هیچ کس دیگه ای ندادم و الانم توی شرکت مدیرماگه خوشتون اومد دعا کنید که من ونازنین روزی زیر یه سقف زندگی کنیم فقط خواهشا فحش ندیننوشته توحید
0 views
Date: November 25, 2018