ماجرا از این جا شروع شد که من برای دیدن خواهرم که دوماهی میشد ندیده بودمش به مشهد رفتم اون دانشجوی سال اخر پزشکی بود . باهم تلفنی قرار گزاشتیم که توی یه پارک همدیگه رو ببینیم.رفتم سر قرارو یه مدت منتظرموندم که یهو از دور با یه نفر دیگه که دختر بود داره میاد بلند شدم هنگ کرئه بوئم دختره خیلی خوشگل بود یه چند دقیقه نشستیم و حرف زدیم که خواهرم گفت بچه ها بستنی میخورین هر جفدمون گفتیم ارهو رفتیم یه بستنی فروشی که بستنی هاش مزه ان میداد هممون ساکت بودیم که یهو دوست خواهرم گفت سارا جون یخ داداشت خیلی دیر اب میشه . خواهرم گفت اره میتی جون برادرم خیلی باادبه . میترا گفت خیلی خوبه . منم که خودمو خیلی نگه داشته بودم گفتم میتی خانوم اسم خیلی قشنگی دارین من این اسمو خیلی دوست دارم . ممنون اقا سعید . منم گفتم اسم منو از کجا میدونید . گفت سارات خیلی از شما تعریف کرده ولی بازم خیلی خوشتیپ تر از تعریفاشی. گفتم ممنون شما لطف دارید . خواهرم گفت هیچ به ساعت نگاه کردید دیره میتی جون باید بریم این حرف خواهرم داشت اشکو از چشمام در میوورد گفتم به این زودی که میترا گفت مثل این که به داداشت خوشگزشته . خواهرمم گفت اره دیگه وقتی دوتا دختر خوشگل میشینن پیشت بهت خوشمیگزره . گفتم پس کی دوباره همدیگه رو ببینیم اجی کفت تلفنی خبر میکنیم که میترا گفت میخواین شماره ی منم داشته باشین که یه وقت کار داشتین تماس بگیرین گفتم حتما بلاخره شمارشو گرفتمو برگشتم هتل . شب حوصلم حصابی سر رفته بود که تصمیم گرفتم به میتی زنگ بزنم . گوشی رو ورداشتمو شمارشو گرفتم هرکاری میکردم نمیتونستم فکر اینو از سرم بیرون کنم که چه کس خوشگلی میتونه داشته باشه . گوشی رو ورداشت الو گفتم سلام گفت شما من گفتم سعیدم .سلام اقا سعید خوبی چی شد به ما زنگ زدی . نمیدونم دست خودم نبود بی اختیار زنگ زدم . ا که اینطور . به نظرم مابه اشنایی بیشتری احتیاج داریم میشه همو ببینیم . باشه . فرداساعت 5 همون بستنی فروشیه ادرسشو که بلدی . اره ادرسشو میدونم بیقرار منتظر فردام . پس تا فردا بای . بای . فرداصبح ساعت 4 رفتم سر قرار . یه خورده دیر اومد . سلام ببخشید دیر اومدم . اشکال نداره بشین عزیزم . ممنون . چه خبرا . هیچی سلامتی امسال که فر تیم نمره هام خیلی بده . پس اهل درس نیستی . جدیدن نه قبلانا خیلی تو چی . نه یعنی اصلا . که اینطور . تو هیکل خیلی خوشفرمی داری خیلی کم پیش میاد همچین هیکلی ببینم . خیلی دوس داری بکنیش نه . زیاد . این حرفو زیاد شنیدم . این حرفو کم شنیدم . اون روز بحث ادامه داشتو میتراهم تا تونست حرف سکس زد خیلی دلم میخواست همون جا بکنمش . خدا فظی کردیمو من برگشتم هتل . چون نتونستم خودمو نگه دارم رفتم یه دست جق زدم اوف پسر چه قدر اب داشتم . شب زنگ زدم بهش . الو خوبی عزیزم . ممنون تو چطوری . خوبم ولی نمیتونم خودمو نگه دارم سر قرار میخواستم قورتت بدم نرت راجبه یه قرار دیگه چیه این بار بیا تو هتل من . برا این حرفا خیلی زوده ولی باشه چه ساعتی . هر ساعتی تو بگی برام فرقی ندار ه . باشه پس فردا ساعت 5 دوباره خوبه . عالی . پس تابعد بای . بای . تحمل تا فردا صبح خیلی سخت بود . فردای اون روز یه باره دیگه بهش زنگ زدم تا اینکه پس فردا شد و من دیگه ارومو قرار نداشتم . ساعت 5 اومد در هتل و من رفتم بیرو دنبالش و اور دمش تو . هتل با کلاسیه . اره ولی خیلی گرونه . پس چرا این جایی . پل زیادی باسه خرج کردن دارم . چرا روسریتو درنمیاری . باشه . روسریشو در اورد موهاش خیلی قشنگ بود لخت و بلند . داشتم میترکیدم رفتم دستاشو گرفتمو گفتم میتونم طعم لباتو بچشم . اولش ناز کرد ولی اخرش اجازه داد . چند ثانیه لبی همدیگه رو خوردیم که من شروع کردم دراوردن لباساش . یه شرتو توسینه قرمز پوشیده بود . پسر سینه های درشت کون گنده این دختر جواهر بود رفت توی تخت خوابید منم شروع کردم لباسامو دراوردم و رفتم تو تخت اول یه خورده لباشو خوردم و بعد رفتم سینه هاشو خوردم . دستشو اورد و کیرمو گرفتو مالید و انگشت کرد بعد بردش طرف کسش وای بهترین کس دنیارو داشت لا مصب یه نیمساعتی کردمش بعد بلند گرفتیم خوابیدیم . من هیچ وقت بهترین مسافرتم رو یادم نمیره .نوشته سعید
0 views
Date: November 25, 2018