داستانی که نوشتم درسته که توش از تجربه خودم و دوستانم و دوستان دخترم استفاده کردم ولی در کل قصه هست. این قمست اوله و داستان پایان نشده و نظر شما میتونه سرنوشت شخصیت های داستان رو عوض کنه ؟ ضمنن میتونین این داستان و هر جا خواستین کپی کنینقسمت اولسکوت عجیبی داخل ماشین برقرار بود. نگاه به جف کردم که همونطور که با دست راست میروند با دست چپسیگارش رو بیرون پنجره میتکوند. یکدست سفید پوشیده بود و یقش رو باز گذاشته بود طوری که ترکیب لباسها و پوست تیره و گردنبند پلاتین، قد بلند و هیکل مردونش واقعن سکسیش کرده بود. به لباس خودم نگاه کردم که تقریبن رسمی بود. کت و شلوار مشکی با پیراهن زرد که با کراوات زرد و مشکی من ست بود. اگه کسی اونها رو میدید باورش نمیشد که روی تن من خوب دربیان ولی این مدل زرد اتفاقن به من یک حالت رسمی میداد که کمی صمیمیت دشته باشه. رابطه من و نسترن هم همین بود.نسترن، من و جعفر (که جف صداش میکنیم) همکلاس بودیم توی دانشگاه. نسترن دختر سخت جوشی بود که خیلی طول میکشید با کسی صمیمی شه. ولی تا اخر چهارسال راه افتاد و به یک دختر خوش سر و زبون تبدیل شد که هرکسی رو جذب میکرد. بعد ازدانشگاه تقدیر جوری چرخید که من و نسترن که رابطمون معمولی بود با هم تو یک شرکت همکار شدیم و رابطمون نزدیکتر شد. کلن آدمی بود خیل اپن. درباره مسائل مختلف راحت صحبت میکرد (گرچه عادت نداشت سرصحبت رو درباره مسائل جنسی باز کنه). از هر موقعیت ممکن برای دور کردن لباس رسمی از خودش استفاده میکرد. مخصوصن موقع استراحتهای شیفتهای کاریمون که وقتی توی اتاق استراحت میرفتیم خیل راحت با زیرپوش جلوی ما روی موکت دراز میکشید و چرت میزد. البته بااحتیاط بود و همیشه لباساش و طوری دم دست میذاشت که اگه یک وقت اماکن اومد (که هیچوقت نیومد) بتونه سریع تنش کنه. من ادم بیجنبه ای نیستم چون زیاد از این چیزا میبینم ولی نسبت به اندام اون علاقه پیدا کردم. خیلی خوشگل نبود ولی بدنش مثل صحبت کردنش جذاب بود. تا وقتی با مانتو میدیدمش به این موضوع توجه نداشتم ولی وقتی برای اولین بار راحت دیدمش فکم افتاد. کلن عادت داشت یقه باز میپوشید و همیشه یک چاک کوچولومیون سینهای خوشفرمش معلوم بود. شلوار پارچه ایش که در حالت معمولی جلب توجه نمیکرد با در اومدن مانتوش حجم درشت باسن و منحنی خوشگل جلوی شکمش رو به خوبی به نمایش میذاشت. از پوست سفیدش نرمی و لطافت میبارید. من دراز کشیده بودم که اون داخل اتاق اومد و درب ام دی اف رو بست. خیلی ریلکس لباساشو در اورد و کنار من (البته با حفظ فاصله) دراز کشید. دراز که کشید کیرم واقعن راست شد. معمولن زود زود راست میشه ولی نه با تماشا کردن چیزی . به خاطر همین کلا شورت نمیپوشم و این موضوع رو با شلوارهای گشادتر حل میکنم. به شلوارم نگاه کردم که دیدم بله… هوشنگ ارتفاع قابل توجهی از زمین پیدا کرده. سریع پاهامو جمع کردم و یه وری شدم. سینهاش تو حالت دراز کشیده واقعن سکسی بودن. جایی که اون دراز کشیده بود پایینتر از من بود و اون نمیتونست راحت بفهمه من دارم چشم چرونی میکنم ولی وقتی طرفش برگشتم مشخص بود توی دیدمه. بهم نگاه کرد. برای این که سه نشه گفتم «تو هم مثل من چرت میزنی؟» «آره من همیشه ادم بعدازظهر خوابی بودم. الان اگه یکم نخوابم نمیتونم کار کنم.» بی اختیار طرف من چرخید… نه… به سینهاش نگا نکن… چشامو تکون ندام. «یه نیم ساعتم چرت بزنم کافیه… البته وقتی اون دوتا بیجنبه اینجان باید بیخیالش شم» منظورش از دوتا بیجنبه سینا و محسن بود. دوتا چشچرون تیپیک که حتی فک کنم خانمها هم میدونستند کلکسیونر فیلم و عکس پورنو هستن. «خوبیش اینه که زیاد توی این اتاق نمیان. اگه خیلی خسته بودم به بچها میسپرم اگه اونا اومدن بیدارم کنن.» حساب کار خودم رو کردم. اون من رو باجنبه میدونست و یعنی یجورایی بهم اعتماد کرده بود. اون خیلی راحت خوابش برد ولی من خوابم نمیبرد. خودم رو راضی کردم یه نگاه به بدنش بندازم… به سینهای درشتش… آه خدای من… تا غروب این بدن سکسی از ذهنم بیرون نمیرفت…شبش زنگ به پرستو زدم. من همیشه ادم مونوگامی بودم. یعنی اگر حتی یک نفر خیلی توجه جنسیم رو جلب کنه نمیتونم به اون کسی که باهاش رابطه دارم پشت کنم. یک بار پرستو بهم پیشنهاد کرده بود با دوستش سه نفری سکس کنیم که من خیلی محکم رد کردم و گفتم این کارو نمیکنم و تو هم نباید این کارو بکنی. فقط دو نفر برای این قانون من استثنا بودن و من همیشه هم بعدش عذاب وجدان میگیرم ولی کاریش نمیشه کرد. یکیش همین پرستو ست از وقتی دیگه دوست دخترم نیست. همیشه همین موضوع نقطه ضعف من در برابرش هست و اون هم همیشه سو استفاده میکنه. اون موقع دوست دختر من پرستو بود. شب باهاش بیرون رفتم و بعدش هم بردمش خونم. اون عاشق سکس توی رختخوابه. قدش کوتاهه ولی واقعن خوشگله. دوستای مشترکمون میگن فقط یه کم خوشگله ولی به نظر من زیباترین دوست دختریه تا حالا داشتم. رنگ چشماش بین سبز و آبیه و پوستش با این که کمی سبزه ست ولی انگار همیشه کرم نرم کننده بهش مالیده. همه جای تنش نرم و سکسیه. فقط یه تماس کف دستش با جایی مثل سینه و کمرم (بدون لباس) کافیه تا برانگیخته شم. همیشه وقتی باهاش میخوابم دو سه برابر من فعاله. واقعن با حشر سکس میکنه.داشتم با کارش عشق میکردم. نگاه به صورتش کردم که قرمز شده بود. دیگه لباش به پوست شکمم رسیده بود. سرشو عقب کشید و نفس گرفت. کیرم که تا اخر توی دهنش بود بیرون افتاد. توی دستش گرفت و برام تلنبه زد. چشای خوشگلش خمار شده بودن. میدونستم وقتی این شکلی میشه یعنی کسش خیس خیسه. کلید برقو زد و لامپ اتاقو خاموش کرد. من آباژور کنار تختو روشن کردم. میدونستم عاشق سکس توی نور کمه. کیرمو توی دستش گرفت و روش نشست. اینجاش همیشه تکراری بود. دوست داشت همیشه قبل از این که بلیسمش یه چند دقیقه توی کسش بزنم. این که کیر من قبل از انگشت یا زبونم یا هرچیز دیگه توی کسش بره براش مهم بود. میگفت کسشو سوپریز میکنه همیشه درازم میداد، چشماشو میبست و وقتی کیرم توش میرفت جیغ میکشید. گاهی اینقدر با این آلت ما حال میکرد که سکس دهانی رو کلا بیخیال میشد.همینجور که رو کیرم میزد روم دراز کشید. دستمو روی کونش مالیدم… ممم… به پای کون نسترن نمیرسید ولی….لعنتی من داشتم با پرستو این کارو میکردم که نسترنو بیخیال شم اوه… ولی اون حالی که داشتم میکردم منو تو نشگی میبرد… سینهای نسترن… دستامو رو سینهای پرستو گذاشتم و بی اختیار خیال کردم مال نسترنه… یعنی کس نسترن چه شکلیه؟… من روی تخت دراز کشیده بودم و نسترن لخت مادرزاد روی من نشسته بود… هوا مثل ظهر روشن بود… چه رونی… چه کمری… خدایا… من داشتم نسترنو میکردمپرستو برگشت و من روش رفتم. باید نسترنو از سرم بیرون میکردم. پرستو هم خوشگل بود… سکسی بود… منو دوست داشت… نوبت فعالیت من بود. شروع کردم به سکس سنگین. فعالیت بدنی منو از توهم در میاورد. کم کم نسترن از ذهنم خارج شد. به بدنی که زیرم بود توجه کردم. صدای قشنگ پرستو که ناله میکرد. دوباره اینجا بودم، توی دنیای واقعی. خوشحال و سرحال ادامه دادم…دیگه داشت آبم میومد… من زیر بودم… دستمو توی موهای نسترن فرو بردم… یک ضربه… آه… ضربه ی بعدی… ضربهای بعد… آااه… نفسی کشید و لباشو یه مدت طولانی روی لبای من گذاشت…. همه جا روشن بود، مثل بعد از ظهر… من و نسترن کنار هم… اتاق استراحت…تا وقتی فری گیت سایت داستان سکسی را ممنوع نکرده ادامه دارد… نوشته دولیک
0 views
Date: November 25, 2018